اگر نمونههایی چون «مجلس مهستان» در دوره باستان را نادیده بگیریم، نخستین تجربه ایرانیان در قانون گزاری و تشکیل مجلس به عصر ناصرالدین شاه باز میگردد. در این دوره «میرزا حسین خان سپهسالار» اولین تشکیلات عدلیه ایران را پایهگزاری کرد و قانون آن را به نام «قانون وزارت عدلیه اعظم و عدالتخانههای ایران» در سال 1871 م. به تصویب ناصرالدین شاه رساند. نخستین طرح قانون اساسی را هم در همان زمان نوشتند اما نظر شاه را جلب نکرد. به جای آن، سپهسالار توانست طرح «مجلس دربار اعظم» و یا «دارالشورای کبرای دولتی» را تشکیل داد که یکی دو سالی ماند و اصلاحاتی هم انجام داد، اما سرانجام حوصله شاه را سر برد و تعطیل شد. (مراجعه کنید به «اندیشه ترقی و حکومت قانون عصر سپهسالار» - فریدون آدمیت)
سالها بعد در جریان خیزش مشروطیت ایرانیان با شعار اولیه تاسیس «عدالتخانه»، مظفرالدین شاه به خواست عمومی گردن نهاد و فرمان مشروطیت را به امضا رساند. با این حال، مجلس و قانون و عدالتخانهای که مظفرالدینشاه آن را پذیرفت یک تفاوت بنیادین با همتای ناصریاش داشت. متاسفانه جریانات منجر به صدور فرمان مشروطیت در ذهن توده جامعه ایرانی به صورت ناقص تهنشین شده و در حد سرانجام دو حرکت «بست نشینی» تقلیل یافته است. با این حال، یک رویداد تاریخی دیگر وجود دارد که ایرانیان آن را به خوبی میشناسند و میتواند تفاوت بنیادین دو مجلس را به خوبی به تصویر بکشد.
زمانی که محمدعلیشاه به مانند پدربزرگش از دست مجلس به ستوه آمد و هوس کرد که به پشتوانه قزاقهایش مجلس را به توپ ببندد و بساط آن را برچیند، مشروطهخواهان دست به اسلحه بردند. «یپرمخان»، مغز متفکر نظامیان مشروطهخواه بود اما نامهایی چون ستارخان و باقرخان بیشتر به گوش جامعه ایرانی آشنا میآید. خلاصه کار، وقتی مشروطهخواهان با پیروزی وارد تهران شدند و شاه ناچار به سفارت روسیه پناه برد، تفاوت بنیادین مجلس مشروطه با مجلس ناصری مشخص شد: این مجلس جدید، به هیچ وجه برآمده از عنایات ملوکانه یا هوسهای گذرای این پادشاه و آن وزیراعظم نبود که با هوسی دیگر بساطاش برچیده شود. مشروطیت نتیجه به تعادل رسیدن نیروهای اجتماعی با نیروهای قدرت مرکزی بود. یعنی وقتی نیروهای اجتماعی توانستند به حدی برسند که حکومت توان سرکوب آنان را نداشته باشد، طبیعتا به دنبال سهم خود در اداره کشور رفتند. سهمی که در مجلس مشروطه تبلور یافت با اینحال همواره ثابت نبود!
متناسب با فراز و فرودهای جامعه ایرانی، تعادل میان قوای مرکزی با قوای اجتماعی نیز دستخوش تغییر شد. زمانیکه قدرت «رضاخان سردارسپه» از حد گذشت و توانست با نیروی منسجم قزاقهایش تمامی مخالفین خود را سرکوب کند و بعد به سراغ سلطنت برود، قدرت اجتماعی ایرانیان آشکارا رو به زوال نهاد. جامعه، شاید سرخورده از آشوبهای دوره مشروطیت ترجیح داد از مشارکت فعال در عرصه اداره کشور عقب بنشیند و همه چیز را به شخص شاه واگذار کند. نتیجه آن شد که همان مجلس مشروطیت کارش به جایی رسید که کارکردی به مراتب خفیفتر از مجلس ناصری پیدا کرد تا بار دیگر یادآوری کند که تفاوت دو مجلس، به هیچ وجه در قوانین و یا بنیانهای آنان نبود؛ هرچه بود، در همان برآیند نیروهای اجتماعی و تقابلشان با قدرت متمرکز حکومتی خلاصه میشد.
* * *
جنجالیترین و ای بسا بزرگترین تصمیم مجلس نهم شورای اسلامی برای مدتها تمامی نگاههای رسانهای را به خود معطوف ساخت. در یکی از معدود موارد مشاهده شده، برای یک تصمیم مجلس مناظرهای تلویزیونی برگزار شد که اتفاقا مورد استقبال فراوانی هم قرار گرفت. خلاصه کار، همه چیز نشان میداد که نه تنها اکثریت نمایندگان، که اکثریت قاطع افکار عمومی جامعه آماده طرح سوال از احمدینژاد هستند، اما یک گوشه چشم و اشاره رهبر نظام همه چیز را متوقف کرد.
شاید عدهای تلاش کنند تا ریشه سرسپردگی تام و تمام نمایندگان مجلس در قبال رهبر نظام را در اصول قانون اساسی جست و جو کنند و برای تحمیل نظر شخصی رهبر به نظر جمعی نمایندگان توجیهی با عنوان «حکم حکومتی» بترشانند. گروه دیگر کار را به جزییاتی نظیر انتخابات غیرآزاد و یا دخالت شورای نگهبان و تقلب حواله میدهند، اما به نظر من این جزییات صرفا نشانههایی ظاهری از یک حقیقت بزرگتر و یک اصل بنیادین هستند: «تعادل قوای اجتماعی در کشور ما بر هم خورده است»!
از نظر من، هیچ اهمیتی ندارد که مجلس حاضر بر پایه کدام قانون تشکیل شده است. قانون اساسی جمهوری اسلامی، قانون اساسی مشروطیت و یا قانون «دارالشورای کبرای دولتی»، هیچ یک با دیگری تفاوتی نخواهند داشت آن زمان که به یک نیروی اجتماعی قدرتمند متکی نباشند. فرقی نمیکند که قانون اساسی برای رهبر جمهوری اسلامی حقی قایل شده باشد و یا برای رضاخان سردارسپه حقی قایل نشده باشد، مهم این است که وقتی نیروهای اجتماعی توان بسیج در برابر قدرت متمرکز حکومت را نداشته باشند، فرد صاحب قدرت نظر خود را به هر طریق ممکن اعمال خواهد کرد. حالا یا همه میآیند و به زبان خوش عرض ارادت و بندگی و سرسپردگی میکنند و یا اگر لازم شد مجلس را به توپ میبندد (مثل محمدعلیشاه)، یا نماینده مجلس را جلوی ساختمان مجلس کتک میزند (مثل رضاشاه) و یا به تعبیر «علی مطهری»، «ارذل و اوباش ساندیسخور» را مقابل مجلس بسیج میکند. (اینجا+ بخوانید)
اگر کسی گمان میکند تغییر در ساختار استبدادی حاضر و وضعیت اختناقآمیز کنونی با تغییر در قانون و نوشتهای حاصل میشود به باور من یکسره به خطا رفته است. مسئله بسیار سادهتر و عریانتر است. آنقدر ساده که برای درکش هیچ نیازی به علم حقوق و تسلط به قوانین و درک و تحلیل جامعهشناختی نیست. خیلی راحت میتوان به پیشپا افتادهترین تعابیر عامیانه مراجعه کرد که میگویند «زور، برادر خدا است». تا وقتی که جامعه نتواند در دل خودش قدرتی اجتماعی را سازماندهی کند، مجلسی جز مجلس ناصری لیاقتش نخواهد بود و نمایندگانش نیز هرقدر ادعا کنند جز کاریکاتورهایی از مدرّس نخواهند بود.
پینوشت:
تصویر مربوط است به گروهی از مجاهدین مشروطهخواه به سرکردگی یپرمخان ارمنی که از اینجا+ برداشتهام.
شما دل در گروی آزادی و دمکراسی دارید و مطبوعات و مجلس هم مظهر دمکراسی است.
پاسخحذفلذا شما از مطبوعات و مجلس جانبداری می کنید، نگاه شما جانبدارانه است به این دلیل که هیچگاه ضعف یا خطایی به آنها نسبت نمی دهید.
مگر می شود جمعیتی در طول صد سال هیچ خطایی نداشته باشد!!؟
در تاریخ معاصر موارد زیادی از جور و جفا به مطبوعات و مجلس وجود دارد اما واقعیت این است که مجلس و مطبوعات ما هم از نظر رفتار و افکار در سطح بالایی قرار نداشته است.
مجلس های ما هم قابل دفاع نبوده و نیستند.
از جمله همین امروز، سوال از رئیس جمهور در این ماههای پایانی چه دست آوردی می تواند داشته باشد!!؟
خطاهای رئیس جمهور مربوط به امروز و دیروز نیست، چرا مجلس حالا بفکر سوال کردن افتاده است؟
. . .
فرمودید:
مسئله بسیار سادهتر و عریانتر است... تا وقتی که جامعه نتواند در دل خودش قدرتی اجتماعی را سازماندهی کند، مجلسی جز مجلس ناصری لیاقتش نخواهد بود...
نظر بنده متفاوت است:
مجلس و مطبوعات موضوعی ست مخصوص جوامع رشد یافته. تا زمانیکه جامعه به درجه ای از تمدن نرسیده باشد داشتن مجلس و مطبوعات شایسته و مفید ممکن نیست.
وقتی جامعه ای رشد یافته نباشد فعالان این دوبخش، دچار افراط و تفریط و بد رفتاری می شوند و حکومتها ناچار به سرکوب یا محدودیت و یا بی توجه ای به آنها می گردند. ( البته نه اینکه حکومتها مطلقأ بی ایراد هستند )
. . .
بعنوان مثال همین آقای مدرس که نامبردید، ایشان از احمدشاه در مقابل رضاخان حمایت کرد!! حتی بخاطر بازگشت سلطنت به احمدشاه، خواستار قیام مردم شد ( یا از طرح آن حمایت کرد )، شاید این تنها اشتباه ایشان باشد. هر کسی ممکن است اشتباه کند اما چرا اینگونه اشتباهات مطرح نمی شود.
نگاه شما نسبت به مطبوعات و مجلس بسیار جانبدارنه است.
شما خطاهای این دو قشر را نمی بینید.
( جانبداری از احمدشاه، شخصی به غایت ضعیف و بی مسئولیت، اشتباه محض است. ایشان باید لااقل هر دو طرف را نفی می کرد، وقتی بین بد و بدتر قرار می گیریم یا باید هر دو را نفی کنیم یا از بد حمایت کنیم. به هرحال دفاع از احمدشاه آنهم در زمانیکه هنوز رضاخان امتحان خود را پس نداده و ناشناخته محسوب می شد، قابل توجیه نیست. )
" بجای اینکه آمار به توپ بستن مجلس را جمع آوری کنید قدری به رفتار نمایندگان در طول تاریخ توجه کنید."
رفتارهای مجلس ششم چه ضرورتی داشت؟ واقعأ آن شدت و آن لحن لازم بود!!؟
این رفتارها بود که اعتماد حکومت و رهبری را از این قشر ازبین برد و باعث رشد طبقه بله قربان گو شد و ....
آقای یوسفی
پاسخحذفظاهرا هسته مرکزی بحث چیز دیگه ایست. صحبت سر اینه که قانون نوشته شده روی کاغذ و یا حتی مجلس انتخاب شده بوسیله مردم اگر پشتوانه مردمی نداشته باشد هیچ ارزشی نداره. این گفته در رد بحثی است که میگه ریشه همه مشکلات ما اختیارات بی حدی است که فانون به ولایت فقیه داده.
آرمان جان
ضمن تایید کامل نظرت، اجازه بده من یک ورژن عمامیانه تر از اون ضرب المثلی که گفتی بدم که فکر کنم بیشتر به بحث میخوره:
زور کونِ حرف حساب و پاره میکنه.
البته با پوزش از دوستان.
سعیدی
مهم این است که وقتی نیروهای اجتماعی توان بسیج در برابر قدرت متمرکز حکومت را نداشته باشند، فرد صاحب قدرت نظر خود را به هر طریق ممکن اعمال خواهد کرد. حالا یا همه میآیند و به زبان خوش عرض ارادت و بندگی و سرسپردگی میکنند و یا اگر لازم شد مجلس را به توپ میبندد (مثل محمدعلیشاه)، یا نماینده مجلس را جلوی ساختمان مجلس کتک میزند (مثل رضاشاه) و یا به تعبیر «علی مطهری»، «ارذل و اوباش ساندیسخور» را مقابل مجلس بسیج میکند.
پاسخحذف/////////////////////
یا اگر لازم شد مجلس را کلان تعطیل میکند(مثل دکتر مصدق)