چکیده: اینجا تلاش خواهم کرد که از «تعصب» و «عقلانیت مدرن» تعاریفی ارایه کنم. سپس برپایه آن تعاریف ادعا کنم که عملکرد برخی مدعیان «نوگرایی» میتواند کاملا برگرفته از «تعصب»ی باشد که من آن را در تضاد با «عقلانیت مدرن» میدانم.
فرهنگ لغات معین «تعصب» را اینگونه معنا میکند: «از چیزی سخت جانبداری کردن. حمیت، عصبیت. سخت گیری». (از اینجا بخوانید) اما من اینجا تعصب را به تعبیر دیگری به کار میبرم. به گمان من، تعصب خط قرمزی است که فرد مشخص میکند تا در عبور از آن چراغ عقل را خاموش کند. برای مثال فردی که بر روی «ناموس» تعصب دارد، شاید بتوان در مورد هر مطلبی گفت و گو کرد، اما به محض اینکه وارد حیطهای شویم که او «ناموس» قلمداد میکند، بلافاصله چراغ عقل را خاموش خواهد کرد و از ابزار دیگری برای مواجهه بهره خواهد برد. اصولا هرکس به من میگوید به مسئلهای تعصب دارد، من بلافاصله در ذهنم مرور میکنم در مورد آن مسئله با این فرد نمیتوان سخن گفت، چرا که «نمیخواهد بشنود». تعصب دایره گستردهای دارد. از آنچه در ایران به «ناموس» شهرت دارد گرفته تا مذهب و عقیده و ایدئولوژی و حتی تیم فوتبال و بازیگر محبوب. در واقع خطر تبدیل شدن علایق، باورها و دلخواستهای ما به «تعصب» خطری همیشگی است.
با چنین تعریفی از «تعصب»، من میخواهم یک تعریف فرضی و پیشنهادی هم برای «عقلانیت مدرن» ارایه کنم. به باور من در این تعریف فرضی «عقلانیت مدرن به معنای تعصب زدایی (شاید معادل تقدسزدایی هم باشد) از هر امر، شخص و یا اندیشه است». در صورت پذیرش این تعریف، باید بپذیریم که در این چهارچوب هیچ چیز غیرقابل بحث نیست، هیچ اندیشهای همیشگی نیست، هیچ «مطلقی» وجود ندارد و همه چیز میتواند زیر سوال رفته و دستخوش تغییر شود. بدین ترتیب ما در هیچ زمینهای نمیتوانیم از پیش قضاوتی قطعی داشته باشیم. بلکه هر مسئلهای باید در شرایط زمانی و مکانی خود به بحث گذاشته شود (و یا دست کم به صورت فردی به آن فکر کرد) تا بتوان پاسخ مناسب آن را پیدا کرد. اگر بپذیریم که این پاسخ مناسب را میتوان «مصلحت» نامید، آنگاه میتوان نتیجه گرفت که روی دیگر تعصبگریزی و یا عقلانیت مدرن میتواند «مصلحتسنجی» باشد. باز هم متاسفانه گمان میکنم «مصلحتسنجی» در کشور ما به خودی خود حامل نوعی بار منفی است. به بیان دیگر، «مصلحتسنجی» با «منفعت طلبی» مترادف قلمداد میشود. هرچند من «منفعت طلبی» را هم لزوما دارای بار منفی نمیدانم، اما طبیعتا در جامعهای که با اصالت فرد چندان آشنا نیست، هرگونه تلاش «منفتطلبانه» نه یک عملکرد «طبیعی»، بلکه یک اقدام «منفی» قلمداد میشود. به هر حال اصرار من فعلا این است که میان «مصلحتسنجی» با «منفعتطلبی» شخصی تمایز قایل شوم و بحث را با مصلحتسنجی ادامه دهم.
حال که تعاریف مقدماتی خود را ارایه کردم، میخواهم ادعا کنم در کشور ما، دیدگاه رایج اما نادرستی در مورد تقسیمبندی «متعصبین» و «نوگرایان» وجود دارد که در عمل چندان با عملکرد این گروهها همخوانی ندارد. در واقع این قضاوت، بیش از آنکه بر پایه عملکرد افراد استوار باشد، برگرفته از ظواهر و یا ادعاهای آنان است. پس به صورت کلاسیک هرکس که مدعی تجدد و نوگرایی شد مدرن قلمداد میشود و هرکس که از سنت دفاع کرد به نوعی متعصب خوانده میشود. با این حال این تقسیمبندی لزوما بر شیوه عملکردی این افراد استوار نیست. بلکه گاه مشاهده میکنیم مدعی نوگرایی، آنچنان در «تجدد طلبی» خود مصرانه پافشاری میکند که به نظر میرسد به هیچ وجه حاضر به پذیرش گفت و گو در مورد آن نیست، به هیچ وجه احتمال بروز خطا در این مسیر را نمیدهد و حتی حاضر نیست اصلا به این احتمال هرچند ناچیز فکر کند که سنتگرایی مفیدتر از تجددگرایی باشد! به بیان دیگر، این مدعی نوگرایی، میتواند در تجددگرایی خود کاملا «متعصبانه» عمل کند.
در نقطه مقابل، فردی را میتوان تصور کرد که به ظاهر خواستار حفظ سنتها است. با این حال هنگامی که در مواجهه با موج نوگرایی، ابزارهای سنتی خود را سست میبیند، تلاش میکند تا دست کم با تغییر برخی ظواهر هستههای اصلی دیدگاه خود را حفظ کند. برای مثال، اصرار نمیکند که برای مسلمان ماندن لزوما باید لباسهای چند صد سال پیش را همچنان حفظ کند، بلکه میتواند لباس تو بپوشد اما همچنان باورهای سنتی-مذهبی خود را حفظ کند. در این شرایط، مصلحتسنجی این فرد سبب میشود تا دستکم در برخی استدلالهایش از عقلانیت مدرن بهره بگیرد. نتیجه کار احتمال این خواهد بود که همچنان فرد نخست در موضع نوگرایی قرار دارد و فرد دوم در موضع سنتگرایی، با این حال قضاوت من این است که آن فرد نوگرا، در اساس نقض غرض کرده و در ذات خود عملکردی «متعصبانه» داشته، در نقطه مقابل فرد سنتگرا تا حدودی مدرن تصمیم گرفته است.
این بحث را به صورت پیوسته و با مصادیق عینیتر و حوادث روز پیخواهم گرفت و تلاش میکنم از این پس به صورت مداوم بسنجم که کدام دسته از ابراز نظرها، علیرغم ظاهر ادعایی خود با «عقلانیت مدرن» همخوانی ندارند، بلکه اتفاقا ناشی از «تعصب» هستند. در اینجا و به عنوان نخستین مورد، به یک یادداشت مورد استقبال در سایت بالاترین اشاره میکنم. عنوان یادداشت منتشر شده در بالاترین این است: «من در جمهوری اسلامی تحت هیچ شرایطی در انتخابات شرکت نمیکنم و رای نمیدهم». به ظاهر این دوست گرامی، یک اصلاحگر رادیکال، یک نوگرای افراطی و یا یک مبارز انقلابی است (گزینه دیگری به ذهنم نمیرسد) و حتما هم در راه آزادی و دموکراسی گام برمیدارد. اما پرسش من این است که آیا با تعطیل کردن «عقلانیت مدرن» امکان دستیابی به یک جامعه مدرن، آزاد و دموکراتیک وجود دارد؟ آیا صرفا با تکیه بر تعصب، میتوان از یک حاکمیتمتعصب عبور کرد و به یک حاکمیت عقلانی دست یافت؟
اگر این یادداشت ادعا میکرد که من امروز در انتخابات شرکت نمیکنم، به باور من ادعایش تنها یک اعلام موضع سیاسی بود که میتواند درست و یا غلط باشد، اما در هر صورت قابل احترام است. حتی اگر اعلام میکرد فردا، پس فردا و تا یک ماه دیگر هم در انتخابات شرکت نمیکنم باز هم به گمان من هنوز داشت یک موضعگیری سیاسی را بر زبان میراند. اما زمانی که از «هرگز» و «تحت هیچ شرایطی» استفاده میکنیم، در واقع برای خود خط قرمزی قایل شدهایم که در آن چهارچوب حاضر به گفت و گو نیستیم. یعنی اگر من بخواهم تیتر دوست گرامی را به شیوه دیگری ترجمه کنم میشود: «من نه تنها در زمینه ابقای حکومت جمهوری اسلامی حاضر به گفت و گو نیستم؛ بلکه حتی با کسانی که گمان میکنند از راه انتخابات هم میشود این نظام را تغییر داد حاضر به گفت و گو نیستم. نه امروز و نه هیچ زمان دیگری». دست کم با تعاریفی که من در این یادداشت ارایه کردم، چنین گزارهای یک معنی بیشتر ندارد: «من یک متعصب هستم و به آن افتخار میکنم». درست مثل اینکه کسی بگوید: «من به خاطر ناموس حاضرم آدم بکشم و این افتخار هم هست». (من از این آدمها زیاد دیدهام)
پذیرفتن زمینه مصلحتسنجی به هیچ وجه مترادف «عدول از آرمانها» نیست. اتفاقا گامی است در همان مسیر؛ با این تفاوت که از ابتدا میان مبدا و مقصد یک خط مستقیم نمیکشیم که آن را مسیر غیرقابل انحرف قلمداد کنیم. بلکه در هرگام و در هر لحظه به صورت مداوم شرایط را میسنجیم، هزینه و فایده میکنیم و جهتگیری گام بعدی را مشخص میکنیم. آیا این گام بعدی میتواند یک گام به پس باشد؟ من میگویم بلی. اولا هیچ قانون غیرقابل تردیدی وجود ندارد که ما را وادار سازد در طول مسیر یک خط مستقیم رو به جلو را طی کنیم؛ در ثانی، در دنیای واقعی جلو و عقب چندان معانی دقیق و قابل توافقی ندارند. پس آنچه به تعبیر یک فرد میتواند عقبنشینی قلمداد شود، به تعبیر دیگری میتواند یک مسیر میانبر خوانده شود. آنچه از نگاه من مسلم است این است که درهای گفت و گو را نباید ببندیم که این جز «تعصب کور» نخواهد بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر