۱۰/۱۲/۱۳۹۳

یادداشت وارده: «خواب زمستانیِ» آرمان‌های روشنفکری؟


یادآوری: «یادداشت‌های وارده»، نظرات و نوشته‌های خوانندگان وبلاگ است که برای انتشار ارسال شده‌اند و «لزوما» هم‌راستا با نظرات نگارنده «مجمع دیوانگان» نخواهند بود.

ایمان احسانی* - این یادداشت چیزی نیست جز به اشتراک گذاشتن روایت و تفسیر نگارنده از تماشای یک فیلم همراه با بازگویی بخشی از آن، و ادعای نقد فیلم را ندارد!

- «وجدان چیزی نیست جز واژه‌ای برای ترساندن قوی‌ترها از سوی ضعیف‌ترها. وجدان ما بازوان قدرتمند ماست و شمشیر ما قانون ما». (نقل قولی از شکسپیر در فیلم)

- «فریب خوردن، سرنوشت هر کاری است که انجام می‌دهیم. هر صبح طرح‌های خلاقانه بسیاری دارم اما در نهایت کل روز را به بیهودگی می‌گذرانم».

شاید این دو نقل قول متوالی که در جمع مستانه رفقا، بین «آیدین» (روشنفکر فیلم) و معلم روستا رد و بدل می‌شود را بتوان چکیده و جانمایه فیلم «خواب زمستانی» دانست. winter sleep (+) برنده نخل طلای جشنواره کن، شاهکاری سه ساعته از کارگردان ترک «نوری بیلگه جیلان» است که تماما بر مبنای چند سکانس از دیالوگ‌های طولانی، با بازی‌ها و نورپردازی‌های فوق‌العاده بنا شده. طولانی بودن فیلم برای عوام خسته کننده خواهد بود اما آن‌ها که دغدغه‌هایی از جنس حرف‌های رد و بدل شده بین شخصیت‌ها و موقعیت‌های فیلم را دارند و حال و هوای فیلم را درک می‌کنند، فیلم درخشانی را تجربه خواهند کرد.

همراه با نماهایی باز از طبیعت سرد و زیبای روستا، فیلم روایت تنهایی و ملال و شکست شخصیت‌هایش است. نه روستای خیالین، بی‌تنش و جشنواره‌ای کارگردانی ایرانی، بلکه روستایی واقعی با آدم‌ها و روابطی متناقض و پرتنش در دهکده‌ای جهانی، به تصویر درآمده از دریچه دوربین کارگردانی ترک با ذهنیتی مدرن.  این روایت بر اساس گفتگوهایی پیش می‌رود که موضوع آن‌ها بر مبنای تقابل‌ها و تضادهایی از جنس ایده‌آل‌گرایی/عمل‌گرایی، اختیار/تقدیر، فقر/غنا، تسلیم/مبارزه، تردید/یقین و... شکل می‌گیرد. در متن واقع‌گرایی فیلم، شخصیت‌ها در مواجه‌شان با هم، یکدیگر را به چالش می‌کشند و در نتیجه دنیای متفاوت ذهنی‌شان، تردیدها و ارزش‌های ناهمگون‌شان، ارتباط‌شان به بن‌بست و جدایی و در نهایت تنهایی ختم می‌شود. گویی به گفته ژان پل سارتر «دیگری برای هر کدام‌شان جهنم است». تنها شخصیت رستگار فیلم گویا مسافر جوان تنهایی است که خود را به ماجراجویی سفر و  تقدیر روزگار سپرده و در پاسخ «آیدین» که هنگام رفتن از او می‌پرسد به کجا می‌رود ،جواب می‌دهد: «به هرکجا که جاده مرا ببرد». جوان می‌رود و «آیدین» با حسرت رفتن‌اش را تماشا می‌کند.

«آیدین» روشنفکر فیلم، ثروتمند بورژوای هتل‌داری  است که با یکی از مستاجران فقیر املاکش «اسماعیل»، که اجاره او را نپرداخته مشکل دارد و از او به پلیس شکایت کرده است. پسربچه اسماعیل از بیرون با پرتاب سنگی شیشه ماشین‌اش را در بین راه می‌شکند تا اولین نماد انتقام «واقعیت از ایده‌آل» و «عین از ذهن» رخ دهد. کارگردان، امام جمعه فقیر و شلخته و چاپلوس و ریاکار روستا را هم به عنوان نماد دین، با آیدین به عنوان نماد عقل و خرد روشنفکری رو به رو می‌کند و تقابل و بن بست فکری شان را به تصویر می‌کشد.

همین بست و تناقض را آیدین با خودش هم تجربه می‌کند وقتی خودخواهانه در مقام ارباب دستش را بالا می‌آورد تا پسربچه آن را ببوسد تا بخشوده شود. مراسمی که با حضور امام جمعه روستا هم به تمسخر مناسک توبه نزد ارباب دین هم شباهت دارد و هم به گونه‌ای یادآور خودفروشی روشنفکرانی همچون «هایدگر» در پیشگاه اصحاب قدرت و فاشیسم است. از سوی دیگر خواهر روشنفکر فیلم که منتقد آیدین هم هست، از شوهرش طلاق گرفته و حالا با برادرش زندگی می‌کند اما حالا بعد از مدتی دوباره به یاد گذشته، وسوسه بازگشت به شوهرش را دارد. نمی‌داند تصمیمی که در گذشته گرفته درست بوده یا غلط. خودش را مقصر می‌داند و با این تردیدها، روح و روانش متزلزل می‌شود.

اما همین زن تنها منتقد جدی برادر روشنفکرش هم هست. در ضمن تعریف از او، ایده‌آل‌ها و آرمان‌هایش را  پوچ و بیهوده می‌داند و او را ترسویی می‌داند که برای گریز از واقعیت‌های دور و برش به ایده‌های ذهنی‌اش پناه برده: «توبرای رنج نکشیدن خودت ترجیح می‌دی دائم خودت رو گول بزنی». آیدین هم متقابلا از نیت‌های خواهرش به بدی یاد می‌کند: «برای رهایی از دلتنگی خودت دنبال شر می‌گردی و دائم با زبون نیشدارت بقیه رو آزار میدی و به خاطر همین هم هست که تنها شدی». روشنفکر پیر ما زن زیبا و جوانی به نام «نیهال» هم دارد که از او گریزان است و درکش نمی‌کند. زن عمل‌گرا است و زنانگی‌اش او را به سمت کمک و مهربانی بی‌دریغ به دیگران سوق می‌دهد اما در عوض آیدین با همان ایده‌آل‌گرایی‌اش بدبین است و مصلحت سنج و خودخواه.

نیهال مثل همان اسب سفید اسیرشده، نفس‌نفس زنان به دنبال رهایی است و پاره کردن زنجیرها، اما آیدین با احساسات زنانه  او حسابگرانه برخورد می‌کند و قصد مهارش را دارد. در نهایت نیهال هم در هنگام جمع دوستانه خیریه‌ای که ترتیب داده، به سختی آیدین را طرد می‌کند و می‌گوید: «حرف‌های رمانتیک‌ات برایم کمدی شده‌اند و جوانی‌ام با تو تباه، نه بچگی کردم نه جوانی و غرق پوچی‌ها هستم ... من هدف زندگی‌ام را پیدا کرده‌ام و نمی‌خواهم مانع‌ام شوی». آیدین هم  در مقابل به او می گوید که زمستان را با قطار به سفر خواهد رفت و او را به حال خودش خواهد گذاشت. اما وقتی به ایستگاه قطار می‌رسد معلوم می شود قطار یک ساعت تاخیر خواهد داشت.

 سکانسی را می‌بینم که آیدین به طرف ریل قطار می‌آید تا ببیند از آمدن قطار خبری هست یا نه و دوربین نمای بازی از دوردست را نشان می‌دهد که مسیر ریل همچون مسیر زندگی خالی و پوشیده از سرمای برف است و بلافاصله با چرخش سر آیدین، دوربین بر می‌گردد و در نزدیکی‌اش سگ مرده‌ای را کنار ریل نشان می‌دهد که گویا نماد گذشته و زمان از دست رفته آیدین‌اند. دوربین  بلافاصله بالا می رود و در پس زمینه ابرهای تیره، شاخه‌های لخت درختی را نشان می دهد که انبوه کلاغ‌های قیل و قال‌پرست سیاه بر آن نشسته‌اند. گویی در زمانه بی‌های و هوی لال‌پرست، جهانی به اسارت سیاهی‌های تلخ واقعیت در آمده باشد، جدا مانده از آسمان آبی آرمان‌ها و ارزش‌ها. انگار شخصیت‌های تئاتر ابزود «ساموئل بکت»، «در انتظار گودو» و منجی‌ای هستند که هرگز نخواهد آمد.

آیدین از تصمیم‌اش منصرف می‌شود و تصمیم می‌گیرد به خانه دوستش «سوآوی» برود که زنش مرده و دخترش مدت‌ها است در کشوری دیگر  با مردی زندگی می‌کند که او حوصله‌اش را ندارد. سوآوی نماد انسانی است واداده که دیگر حتی معده‌اش هم مانند دنیا از او پیروی نمی‌کند و شروع کرده به چاق شدن . او با ژستی نئولیبرال به آیدین که هنوز می‌خواهد دست کم با نوشتن کار روشنفکری کند و تعهدش به آرمان‌هایش را حفظ، می‌گوید: «چیزها رو همون طور که هستند قبول کن. خدا هستی رو همین طور خلق کرده. عدالت هیچ جا وجود نداره». اما سرانجام  اینجا هم گفتگو به مستی و سوءتفاهم و بن بست و در نهایت استفراغ و تهوع ختم می‌شود.

از سوی دیگر نیهال عمل‌گرا، در غیاب آیدین ایده‌آلی است می‌خواهد برای تغییر جهان از فرصت استفاده کند و دست به عمل بزند. به خانه اسماعیل مستاجر فقیرشان می‌رود تا با بسته‌ای پول به آن‌ها کمک کند. اسماعیل مست و آشفته از راه می‌رسد، بسته پول را می‌بیند و کینه توزانه نیهال را متهم می‌کند که: «برای آسوده شدن وجدانش دارد صدقه می‌دهد». صدقه‌ ای که جبران تحقیرهای او و خانواده‌اش را نمی‌کند. بسته پول را به داخل آتش می اندازد و نیهال معصومانه و ناباورانه به فغان و گریه می‌افتد . گویا بعد از شکست ایده‌آلیسم آیدین، حالا نوبت شکست پراگماتیسم نیهال است در مواجه با واقعیت. حتی در پایان فیلم هم که آیدین به خانه باز می‌گردد، دو شکست خورده یکی در حیات خانه و دیگری پشت پنجره، فقط به هم نگاه می‌کنند و رابطه فرو بسته‌شان نه با گفتگو با دیگری، بلکه با گفتگوی آیدین با خودش و پشیمانی از ترک نیهال، فرو بسته باقی می‌ماند. گویی جهان به خوابی زمستانی رفته و به  قفلی بدل شده باشد که کلیدی ندارد.

* دبیر سابق انجمن اسلامی دانشکده فنی دانشگاه مازندران. (ای-میل)

پی‌نوشت:

«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های شما استقبال می‌کند. یادداشت‌های وارده خود را به نشانی «arman.parian[at]gmail» ارسال کنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر