یادداشت واردهای در سایت جرس میخوانم با عنوان «من هم مواخذه میکنم». نگارنده، سخن از پرهیز «سیاسی کردن» مطالبات اجتماعی-فرهنگی است. اجتناب از «سیاستزدگی» سخن تازهای نیست اما به نظر میرسد خلط آن با «سیاسی کردن»، سوءتفاهمی قدیمی است که به مرور یک «کلیشه» مهلک در ادبیات سیاسی-اجتماعی ایران پدید آورده است! «من سیاسی نیستم» احتمالا یکی از آن کلیدواژههای آشنا است برای آغاز کلامی که در فلسفه میتواند «مغالطه» خوانده شود و در فضای سیاسی معمولا به قصد تحقیر و تخفیف نگرش مقابل به کار میرود. یعنی پیشاپیش اعلام میکنیم «نظر مخالفان من به دلیل سیاستزدگی فاقد اعتبار است» و یا «از آنجا که بنده سیاسی نیستم، نظری که هماکنون ایراد خواهم کرد مستقل و البته موثق و معتبر است». آشکار است که این نگاه «سیاست» را امری پلید قلمداد میکند.
«سارا زرتشت» در بخشی از یادداشت خود آورده است «سیاسی کردن مطالبات اجتماعی و فرهنگی، ولو با حسن نیت، نه تنها برای صاحبان آن آزار دهنده است، بلکه وافی به مقصود هم نیست». مشخص نیست که بر پایه چه تصوری از مفهوم «کنش سیاسی» میتوان چنین ادعایی مطرح کرد؟ اما من به تجربه دریافتهام که پیرامون هر قضاوت «سیاستستیزانهای» معمولا میتوان رد پایی از رسوبات پروپاگاندای حکومتی را یافت. خانم زرتشت نیز در یادداشت خود خیلی صریح این مسئله را مطرح میکنند: «از قضا یکی از مهارتهای حرفهای جمهوری اسلامی، بدست دادن قرائت سیاسی و حتی امنیتی از مطالبات فرهنگی و اجتماعی حتی صنفی و شهروندی است و نکته مهم اینجاست که جمهوری اسلامی در این مهارت چنان پیش رفته است که اغلب توانسته است این تعبیر و تفسیر خود را در نزد مخالفان نیز به کرسی بنشاند و آنها را به انحراف بکشاند».
به باور من ایشان اصل مسئله را درست متوجه شدهاند. اینکه حکومت تلاش میکند هر مطالبهای را با برچسب «سیاسیکاری» تخطئه کند. وقتی حتی برای تخریب یک اثر هنری، همچون ساخته اصغرفرهادی، آن را دارای «اهداف سیاسی» معرفی میکنند، چه جای تعجب که از یک انتقاد ساده در مورد آلودگی هوای پایتخت و یا گرانی و تورم افسارگسیخته، رد پای نفوذ سازمانهای جاسوسی بیگانه را بیابند؟ با این حال، مشکل خانم زرتشت این است که «محصول» پروپاگاندای حکومت را با «هسته اصلی» آن اشتباه گرفته و درست زمانی که گمان میکند بر خلاف دیگر منتقدان که حکومت آنان را «منحرف» کرده، خودش همچنان بر صراط مستقیم در حرکت است، به دام همان مقصودی میافتد که بدان اشاره دارد؛ بحث من «تخطئه سیاست» است!
این تنها ظاهر بیرونی تبلیغات حکومتی است که تلاش میکند هر انتقادی را سیاسی جلوه دهد. باطن مستتر آن طرح این ادعا است که «سیاسی بودن حتما بد است»! وقتی به این سادگی امثال خانم زرتشت این پیام غیرمستقیم را بدیهی میانگارند و اتفاقا به آتش آن هم میدمند، اصل مقصود حاصل شده؛ از آنجا به بعد طبیعی است که اعتراضات مردمی، مطالبات شهروندی و یا حتی واکنش به تصمیمات کلان اقتصادی همه سیاسی هستند و اینگونه خانم زرتشت، همان زمانی که میخواهد پیگیری مطالبات اجتماعی را از شر «انحراف» مخالفین برهاند، به ابزاری برای تداوم و گسترش سیاست حکومت بدل میشود. حکومتی که حتی برای لباس زیر شهروندانش هم در نهادهای امنیتی-اطلاعاتی خود تصمیمگیری میکند و در عین حال به جامعه تلقین میکند که «سیاست چیز بدی است و از سیاسیون باید پرهیز کرد»!
در ادامه همان مطلب، نگارنده با ارجاع به یادداشتی از «خشایار دیهیمی» به تمجیدی کمنظیر از آن پرداخته و مینویسد: «دیهیمی هم در این مطلب از جایگاه شهروندی انتقادات و بلکه مطالباتی را متوجه قوه قضائیه کرده بود که به قول معروف، مو لا درزش نمیرفت و کمترین شائبه سیاسی شدن هم داشت»! من فقط افسوس میخورم که ای کاش نگارنده دستکم یک مراجعهای به همین آقای دیهیمی که «مو لای درز» کلامش نمیرود(!) داشت و از ایشان در مورد تعاریف «شهروندی» و وظایف و تعهد آن در اجتماع پرس و جو میکرد تا شاید اینچنین «کنش سیاسی» را مترادف یک «فحش» در نظر نمیگرفت. هرچند احتمالا برای کسی که ادعا میکند: «حتی مقولاتی چون انتخابات، بخصوص آنجا که به بحث حقوق شهروندان و حق شرکت در انتخابات بر میگردد، مقولاتی سیاسی نیستند» کار به همین سادگیها پایان نمیگیرد. خانه چنین اندیشهای از پایبست ویران است و بعید است که با دو خط مطالعه تعریف «سیاست» دردی درمان شود!
اما عارضه «من سیاسی نیستم» یک همزاد تاریخی هم دارد. باز هم من به تجربه آموختهام که تمام «من سیاسی نیستم»ها در ادامه کلام باید سیخی هم به «روشنفکربازی» و «پز روشنفکری» بزنند. خانم زرتشت نیز در تمجید از دو یادداشتی که به آنها ارجاع داده مینویسد: «مطالب سالم و بیضرری که کمترین تردیدی در حقگویی آنها نمیتوان داشت، نشانهای از قانونشکنی با خود ندارند و سراپا ادب و اخلاق و نزاکتاند و صد البته صریحاند و شفاف و بسیار شجاعانه». اینجا قرار نیست بپرسیم که «مطلب سالم و بیضرر» یعنی چه؟ شاید در یادداشتی دیگر بتوان به این مسئله پرداخت که تفاوت میان قضاوت در مورد یک «نقد اجتماعی» با قضاوت در مورد «کشیدن سیگار» چیست؟ اما میتوانیم به متن یکی از این دو یادداشت مراجعه کنم تا ببینیم از دید اندیشه «من سیاسی نیستم»، مصداق کلامی «سراپا ادب و اخلاق و نزاکت» چیست؟! پس به سراغ یادداشت «امیرهادی انواری» میرویم با عنوان «وقتی جز شانه مامور اعدام پناهگاهی نیست» که باز هم به تاکید نگارنده «ناگفتنیهای بیشماری را در قالب مودبانهترین و شفافترین کلمات آورده» است.
آقای انواری نوشتهاند: «تا زمانی که برای دیدن صحنه اعدام، عدهای از درخت بالا میرن تا موبایلشون تو محل مناسب برای فیلم برداری قرار بگیره، انتظار توقف حکم اعدام و درخواست اون فقط یه پز روشنفکرانه ست، که نشون میده چقدر کسایی که این تقاضا رو دارن از واقعیت جامعه خودشون جدا افتاده هستند»! پس همزاد دوم هم هویدا میشود. به هر حال بلای «جلال آل احمد» که یک شبه از آسمان نازل نشده بود! بیش از یک قرن از زمانی که سیدضیاءالدین طباطبایی از انگلستان پول میگرفت تا علیه دولت مشروطه «کودتای سیاه» راه بیندازد و همزمان با یک کلاه پوست مضحک که به عنوان بیرق «بومی» بودن بر سر گذاشته بود «روشنفکران» را متهم به «غربزدگی» میکرد گذشته است و این مدت، زمانی کافی است برای نهادینه شدن نوعی لمپنیسم که به «روشنفکر ستیزی» افتخار میکند.
بدین ترتیب، میتوان دریافت که احتمالا یکی از نکات تمجیدبرانگیز یادداشت آقای انواری در نگاه خانم زرتشت، همین کلیدواژه آشنایی است که همچون یک کارت شناسایی مخفی، از پیوند اندیشه و خط فکری این دو حکایت میکند! چه جای تعجب که در قاموس اندیشه «من سیاسی نیستم»، تمسخرِ «پز روشنفکرانه»ِ مخالفانِ اعدام، «مودبانهترین و شفافترین» کلمات قابل تصور اعلام شود؟!
خانم زرتشت یادداشت خود را با اعطای این نشان افتخار به پایان میرسانند که «کسانی چون انواری و دیهیمی از همه سبزتر و اصلاحطلبترند»! صرف نظر از اینکه ایشان حتی از مصداقشناسی مورد نظر خود نیز عاجز هستند و اساسا «خشایار دیهیمی» به تبار روشنفکران معتقد به کنش سیاسی تعلق دارد، اجازه بدهید من با این رویکرد ایشان از اساس مخالفت کنم و تداوم اندیشه «سیاستستیزی» و تخطئه و تمسخر جریان روشنفکری را آخرین منافذ بقای سیطره لمپنیسم بدانم. من کسی را مواخذه نمیکنم، اما بی هیچ هراسِ شرمگینانهای از روشنفکری و سیاستپیشگی دفاع میکنم.
پینوشت:
دو نکته هم در مورد نوشته آقای انواری اینجا اضافه کنم:
اول اینکه یک جا استدلال کردهاند «اعدام توی قوانین ما هست، استقبال عمومی هم نشون میده که کار درستی، قبول». معیار جالبی است! با همین شیوه استدلال باید گفت که ای بسا اگر همین جناب انواری عزیز را فردا ببرند و مثلا در میدان مرکزی شهر ری دو دستش را قطع کنند هم کار درستی است چون میتوان حدس زد جمعیت فراوانی گرد میآیند و با موبایلهایشان هم عکس و فیلم میگیرند!
دوم اینکه آقای انواری در توصیف «اعدام درمانی» مینویسد: «انگار دور از جون شما سرطان بگیرید، پوستتون تاول بزنه، به جای درمان سرطان تاولها رو با ناخن خراش بدید… این تاول تموم شد، فردا جای دیگه تاول میزنه… تا وقتی سرطان درمان نشه این تاول ها هستند…». من واقعا به نوبه خودم از این شیوه استدلال ایشان تشکر میکنم. فقط هنوز برایم جای سوال دارد ایشان که به این خوبی به ناکارآمدی مجازات اعدام (به عنوان سرکوب معلولها به جای درمان علتها) واقف هستند، چطور دیگر مخالفان اعدام را به صرف استقبال عمومی از نمایش اعدام به «پز روشنفکری» متهم میکنند؟ آیا این چنگ انداختن به صورت دیگران با برچسب «پز روشنفکری» همان کلیشهای است که تا ذکر نشود نمیتوان اصل کلام را بیان کرد؟
خيلي خوب نوشته ايد ولي به نظر مي رسد سياسي ديدن يا نديدن يك مطلب ضرورتا خوب يا بد نباشد بلكه بايد به موقعيت نگاه كرد و در صورت لزوم سياسي تحليل نكرد
پاسخحذف