دلم میخواست اینجا یادداشتی در مورد تیاتر بنویسم و و اسمش را هم بگذارم «نگاهی به نمایش ویتسک»؛ اما متاسفانه این روزها شنیدن نام «ویتسک» بیش از آنکه اجرای یک نمایش را یادآوری کند، خاطره تلخ یک بیاخلاقی را زنده میکند. این حرف آخر من است که همین اول زدم؛ فقط میماند یک توضیح خلاصه و دو نکتهای که به نظرم باید بدان دقت شود.
نمایش «ویتسک» که به مرحله اجرا میرسد و بروشورهای آن منتشر میشود، بسیاری از آنان که از نزدیک شاهد مراحل شکلگیری و پیشرفت اثر میشوند از نبود نام «نازنین دیهیمی» در فهرست دستاندرکاران شگفتزده میشوند. متاسفانه آقای «ثروتی»، کارگردان اثر که بر روی بروشورها با عنوان «نویسنده، طراح و کارگردان» از ایشان یاد شده است در مورد حذف عنوان همکاری که خودش در زندان به سر میبرد و دستاش از پیگیری مسئله کوتاه است توضیحی به کسی (از جمله نزدیکان خانم دیهیمی) نمیدهد و پیگیریها هم به جایی نمیرسد تا اینکه سرانجام مسئله رسانهای میشود. در نبود خانم دیهیمی و در جریان مجادلات رسانهای، نقش ایشان صرفا به «مترجم» اثر محدود میشود که احتمالا چنین نقشی هم در نمایشی که آقای ثروتی «نویسنده»(!) آن هستند چندان اهمیتی نخواهد داشت! به هر حال، تنها توضیحی که تا این لحظه از جانب آقای ثروتی و یا گروه ایشان منتشر شده، نامه کوتاه و بیسر و تهی است که بجز حملاتی پرخاشجویانه به منتقدان، هیچ توضیح مشخصی در آن به چشم نمیخورد! (ازاینجا+ بخوانید)
برای توضیحات بیشتر در مورد این مسئله پیشنهاد میکنم به سه یادداشت زیر سری بزنید، من فقط میخواهم به این بهانه دو نکته کلی را مطرح کنم.
یادداشت بهرنگ رجبی: درباره فرهنگ سرقت و ...(+)
نامه محمدرضایی راد به رضاثروتی؛ پایان «مصلحت» کجاست؟ (+)
یادداشت سهند عبیدی: چرا نمایش «ویتسک» را نمیبینم؟ (+)
1- ناخواسته به ابزار ارعاب بدل نشویم
من نه تاکنون آقای ثروتی را از نزدیک دیدهام و نه متنی به نقل قول مستقیم از جانب ایشان شنیدهام که ادعا کرده باشند «حذف نام نازنین دیهیمی به دلیل فشار دستگاههای امنیتی و نهادهای حراستی بوده است». اما به تجربه میتوانم بگویم با روالی که من در فضای کشور و به ویژه مجموعههای تیاتری میبینم، اگر کسی چنین ادعایی را مطرح کند به احتمال فراوان یک «دروغگو» است که یا میخواهد گناه خودش را به گردن دیگران بیندازد و از زیر بار بیاخلاقیهایش شانه خالیکند، یا قصد مظلومنمایی دارد و میخواهد خودش را مبارزی تحت فشار نشان دهد.
اگر کسی نخستین اجرای «خشکسالی و دروغ» را در تابستان 88، درست همان روزهایی که سرتاسر خیابان آزادی و انقلاب را ردیف به ردیف نیروهای مسلح قرق کرده بودند به یاد داشته باشد، یا همان روزها «اسبهای پشت پنجره» را در سالن کوچک نمایش دیده باشد، یا پس از برگزاری دادگاههای فرمایشی به احترام سخنرانی تکاندهنده «امین تارخ» در نقش «گالیله» در اجرای سالن اصلی تیاتر شهر اشک ریخته باشد، آنگاه قطعا میتواند شهادت دهد که کودتا نتوانست به سالنهای تیاتر نفوذ کند. «نوشتن در تاریخی» در پاییز 89 به اجرا درآمد و خیلیها را به حیرت وا داشت که چگونه حکایت جدالهای انتخاباتی و سپس سرکوب و زندان و بازجویی و شکنجه و قتل با این صراحت بر روی صحنه به اجرا درآمده است و کسی که همه اینها را دیده باشد، دیگر اصلا تعجب نمیکند که بروشور «مدهآ» در جشنواره دانشجویی از سه تن از بازداشت شدگان تقدیر و سپاسگزاری کند؛ اما قطعا نخواهد پذیرفت که دستگاه امنیتی کشور برای حذف نام «نازنین دیهیمی» از فهرست عوامل اجرای یک نمایش خودش را به زحمت انداخته باشد.
به باور من ترس، به مانند بسیاری از واکنشهای انسانی، جنبه «اپیدمی» دارد. کافی است در یک جمع کوچک، یک نفر از موضوعی هرچند پیشپا افتاده به وحشت افتد تا نطفههای این ترس در دل دیگرانی که احتمالا اصلا به آن فکر هم نمیکردند کاشته شود. بدین ترتیب، دامن زدنهای خودسرانه به ترسهای بیپایه میتواند مطلوبی ناخواسته برای یک نظام غیردموکراتیک باشد. یعنی دستاوردی که برایش هزینهای نشده است. خودسانسوری شهروندان بدون نیاز به هزینههای حکومتی. با همین باور است که میتوانم تصور کنم «رضا ثروتی» به واقع دچار این وحشت شده باشد که با ذکر نام «نازنین دیهیمی» اجرای محصول مشترکشان به خطر بیفتد، اما من نه حکومت، که امثال خود آقای ثروتی را مسوول بروز چنین وحشتی میدانم. یعنی ایشان قربانی ترسی شدهاند که خودشان آن را پدید آوردهاند و در همکاری نادیدهای با امثال خودشان آنچنان به آن دامن میزنند که در نهایت سایه سیاه ارعابش همه جا را فرا بگیرد و بار دیگر خودشان را بیش از پیش به وحشت بیندازد. این یعنی ما بدون هیچ دلیلی به ابزاری برای گسترش فضای ارعاب خودمان بدل شویم.
2- فراموشی بدتر از مرگ!
امروزه مسیحیان «یهودا اسخریوطی» را آنچنان پلید میدانند که مقامی در حد خود شیطان بدو دادهاند. یهودا، یکی از 12 حواریون عیسی مسیح که او را تسلیم ماموران حکومتی کرد. با این حال در داستان عیسی، حواری دیگری وجود دارد که به باور من آنچه با عیسی کرد، اگر بدتر از یهودا نبود، دستکمی هم از او نداشت! «پطرس مقدس» که تا پیش از خروسخوان سه بار عیسی را انکار میکند!
«فراموشی بدتر از مرگ است». شاید چنین حقیقتی را مخوفترین نظامهای توتالیتر تاریخ به بشر یادآوری کردند. بازماندگان اردوگاههای مرگ نازی و اردوگاههای کار اجباری شوروی کمونیستی بر هیچ حقیقتی تا بدین اندازه تاکید نکردهاند که هولناکترین کابوس آنها نه مرگ، که فراموشی بوده است. مرگ، ای بسا که اگر با وجههای قهرمانی-اسطورهای همراه باشد میتواند بسیاری را مشتاقانه به سوی خود بکشد، اما قطعا هیچ کس نیست که طالب فراموشی ابدی باشد. حتی آنان که دست به خودکشی میزنند هم معمولا ردی یا نشان و پیامی بر جای میگذارند تا نشان دهند مرگ را به زندگی ترجیح میدهند، اما همچنان نگران فراموشی ابدی هستند. (آیا اغراق شده است که برخی موارد خودکشی را تلاشی برای گریز از فراموشی، ولو به قیمت انتخاب مرگ قلمداد کنیم؟)
این روزها کشور ما شاید (ابدا آماری ندارم) بیش از هر زمانی زندانی سیاسی داشته باشد. زندانیانی که جامعه تا کنون نتوانسته است قدمی موثر در راه آزادی آنان بردارد، اما دستکم میتوان خوشبین بود که تلاشی گروهی وجود دارد تا یاد و خاطره آنان به فراموشی سپرده نشود. سوگواری در مظلومیت «زندانیان گمنام» اشارهای مشخص به همین نکته اساسی است که حیات یک زندانی مترادف است با ذکر یاد او. زندانی فراموش شده، با محکوم به اعدام فاصله چندانی ندارد، در مقابل، هر دستگاه امنیتی خردمندی به خوبی میداند که شهرت یک زندانی سیاسی آنچنان هزینه سنگینی دارد که گاه به صرفه حکومت است که از خیر بازداشت او بگذرد! در چنین شرایطی من میخواهم بپرسم اقدام تیم اجرایی نمایش «ویتسک» در برابر خانم دیهیمی چه معنایی داشت؟
من حتی نمیتوانم خودم را یک لحظه جای زندانیان سیاسی کشور تصور کنم تا ببینم در چه شرایطی به سر میبرند. اما اگر شما میتوانید تصور کنید که زندانی در هر لحظه چقدر فکر و خیال در سر میپروراند. چقدر تلاش میکند که دنیای بیرون را در ذهن خود بازتولید کند. چقدر امیدوار است که دوستانش در غیابش جای خالی او را گرامی بدارند و همانقدر که او مجبور است ساعات حبس خود در زندان را با فکر کردن به آنها سپری کند، آنها هم دستکم در لحظاتی به یاد او باشند. اگر توانستید وضعیت چنین زندانیانی را تصور کنید، آنگاه شاید هم بتوانید حدس بزنید که وقتی به یک زندانی خبر میدهند که همراهان دیروز او از اساس وجودش را انکار کردهاند و حتی آنچه را محصول و دسترنج او بوده است به اسم خود مصادره کردهاند چه بر سرش میآید؟
پینوشت:
تصویر مربوط است به به صحنهای از نمایش «ویتسک» که از اینجا+ برداشتم.
کاملا با نظر ایشان موافقم به خصوص در مورد فراموش کردن خاطره عزیزانمان علی الخصوص که در بند باشند و دیگر در مورد باز تولید سانسور یا خود سانسوری و ترس
پاسخحذفخیلی خیلی خوب می نویسید همیشه مطالب شما را می خوانم بدون نظر دادن ولی گاه سکوت سخت است
پاسخحذفموفق باشید
نازنين ديهيمی آزاد شد دو روز پیش ...
پاسخحذفخیلی دوست دارم واکنش تیم اجرایی یا تاثیر حضورش در اجراهای آتی را ببینم...