الفبای نقد را یاد بگیریم
بهانه این نوشته، نقدی است بر یادداشت «آزادی و ناروایی» از وبلاگ «ایمایان». پس در همین بند نخست و پیش از ورود به بحث اصلی نخستین نکتهای را که در ذهن دارم متکی به مثلی قدیمی مطرح میکنم: «شتر سواری دولا دولا نمیشود»! توضیح اینکه چه وبلاگنویس باشید و چه نباشید، باید بدانید که «نقد» یا «انتقاد» و یا حتی «ردّیه» و «انکار» شیوه و مرام خاص خودش را دارد. نخستین و بدیهیترین انتظار مخاطب از چنین دست نوشتههایی، شفافسازی در اشاره و خطاب است. اگر من بخواهم نوشتهای یا اندیشهای را نقد و یا حتی رد کنم، اما از اشاره مستقیم به آن پرهیز داشته باشم، ناظر بیطرف چه باید برداشت کند؟ آیا من از طرح آنچه خود میگویم خجل هستم که شرمگینانه از شفافسازی مصداق سخنم پرهیز دارم؟ آیا من ترجیح میدهم وارد رقابتی بیرقیب(!) شوم، پس از کسی نام نمیبرم تا جوابی دریافت نکنم و به قول معروف «خود گویم و خود خندم و خود مرد هنرمندم؟» یا آنکه من در هراس از قضاوت مخاطب، تلاش میکنم امکان مراجعه او به اصل اندیشه یا متن مورد نقد را تا حد امکان محدود کنم؟
در بخشی از یادداشت اخیر «ایمایان» به یادداشتی از وبلاگ «مجمع دیوانگان» اشاره شده است. (+) من دقیقا نمیدانم در دیگر بخشهای نوشته ایمایان به چه افراد و یا متونی اشاره شده، اما از اشارات گنگ ایشان به «برخی» یا «گروهی» یا «یک نویسنده مخالف جمهوری اسلامی» آشکار است که متن حاضر نیش و کنایههایی هم به شخص یا اشخصاص دیگری وارد کرده که برای من به عنوان خواننده قابل درک یا پیگیری نیست. پس در درجه نخست آن افراد (یا متون و یا حتی اندیشههای) مجهول که به صورتی کنایی مورد اشاره قرار گرفتهاند توانایی حضور و پاسخگویی و احتمالا شفافسازی مقصود و دستکم دفاع از خود را ندارند و هم مخاطب ایمایان ناچار است تنها و تنها روایت ناقص و برگزیده و بریده شده او از دیگر اندیشهها را بشنود و در برابر این حریفان دست و پا بسته رای به پیروزی ایمایان بدهد.
جهان وبلاگنویسی، که لینک دادن به متن مورد اشاره هم راحت و هم رایج است جای خود، هرجا و به هر طریق که تصور کردید نقدی دارید، اخلاقا و منطقا به اندیشه و متن مورد نقد خود ارجاع بدهید. این الفبای نقد و گفت و گو است و زیر پا گذاشتن آن، یادآور سنت بیمار «ایهام» و پوشاندن لباس محدود شعر بر قامت وسیع اندیشه در تاریخ این سرزمین است که نتیجهاش جز فرار از نقد و تضارب اندیشهها و در نهایت فساد و جمود فکری نبود و نیست.
پیشفرضهای بدیهیانگاشته شده دستمایه خوبی برای استدلال نهایی نیستند
«ایمایان» بندی از نوشته خود را با این عبارت آغاز میکند «کسی که به عمد چنین میکند در پی واکنشسازی است». اشاره ایمایان به افرادی است که میدانند عمل آنان واکنش گروهی (احتمالا مذهبیها) را برمیانگیزد و باز هم آن را انجام میدهند. ایشان این بند را با عباراتی چون «امیدوارم این «عسس مرا بگیر» آشکار به واکنشی مانند مورد پیش نینجامد» و البته «الباطل یموت بترک ذکره» به پایان میرسانند. حال پرسش من این است که «آیا واکنشسازی امری از اساس محکوم و به صورتی بدیهی نکوهیده است؟»
با توجه به علاقه خاص ایمایان در بهرهگیری از ادبیات منبری، اجازه بدهید بنده هم متن را با استناد به یک روایت قرآنی به پیش برانم. در داستان مشهور ابراهیم، وی برای طرح استدلال خود شبانه بتها را میشکند و تبر را به گردن بت بزرگ میاندازد. چرا؟ آیا به دلیلی غیر از «واکنشسازی» است؟ ابراهیم در این داستان کاملا واقف است که عمل او با واکنش مشرکین مواجه خواهد شد و اتفاقا در فضای جمود فکری، این شیوه «تلنگر زدن به قصد واکنشسازی» را روشی مناسب برای طرح استدلال خود انتخاب میکند. در واقع میتوان تصور کرد ابراهیم با خودش گفته «تا زمانی به شیوهای شوکه آور طرف را ناچار به ورود به بحث نکنیم، از اساس امکان طرح استدلال شکل نخواهد گرفت». ناگفته پیداست که ابراهیم پیش از آنکه مشرکین را متقاعد سازد بتهای آنان باطل هستند، بزرگترین توهین را به مقدسات آنان انجام داده. یعنی بتهایشان را شکسته! پس این شیوه، علیرغم تصویری که ایمایان روایت میکند ابدا عجیب یا کاملا مردود نیست. فقط اجازه بدهید تصور کنیم اگر یک فرد غیرمسلمان، اما آگاه به داستان ابراهیم در یک خوانش مخصوص از این داستان تلاش کند تا مسلمانان را به شیوهای مشابه به بحث بکشد چه اتفاقی خواهد افتاد؟ آیا ممکن نیست او دست به «قرآنسوزی» بزند تا بعد از واکنش مسلمانان ادعاهای خود در رابطه با قرآن را مطرح سازد؟ آیا ایمایان به همان سادگی و قاطعیتی که «قرآنسوزی» را بیبروبرگرد صرفا و صرفا توهین قلمداد میکند، بتشکنی را هم در «توهین» خلاصه کرده و عمل ابراهیم را محکوم میسازد؟
نیتخوانی تنها از ذهنی ناشی میشود که گرایشی «فراطبیعی دارد»
در بخش دیگری از یادداشت مورد اشاره میخوانیم: «در رویداد حاضر (انتشار فیلم کذایی) بسیاری – از کم تا بیش- امتحان بدی از خود پس دادند. پرسش از ابهام در توهینآمیز بودن یک اثر «هنری» یا تفاوت نقد و اهانت مربوط به بند دو است یعنی جایی که ما واقعاً با چنین چیزی روبهرو باشیم امّا اگر مثل امروز همه در اهانتبار و دروغگو بودن این فیلم - حتّي در فرايند توليد- شکّی ندارند، کسی آن پرسش را جلو بکشد در اصل دارد آب به آسیاب سازندگان فیلم میریزد». این همان بخشی است که من میگویم به صورتی غیرمستقیم به یادداشت «به بهانهنگاهی به مرز نامشخص توهین به مذاهب در آثار هنری» از «مجمع دیوانگان» اشاره دارد. پس من از سه جنبه به آن پاسخ میدهم.
نخست اینکه من تا کنون تصور میکردم از نگاه مسلمانان، همه انسانها در محضر الاهی امتحان پس میدهند. گویا از این پس باید حواسمان باشد که آزمونی موازی نیز در محضر «ایمایان» در جریان است که پس از هر عملی ممکن است نمره مردودی از جناب ایمایان دریافت کند! («امتحان بدی پس دادند!»)
دوم اینکه اگر در محضر پروردگار عذر هرکسی بنابر منطق خود او پذیرفته شده باشد (چرا که ذات مطلق الاهی محیط بر تمام اندیشههاست)، در محضر «ایمایان» همه با یک سنگ محک و آن «سطح درک ایمایان» سنجیده میشوند. نتیجه آنکه این ایمایان است که تعیین میکند جای هر پرسش کجاست (من تا به حال از افراطیترین و بنیادگراترین اندیشههای موجود هم ندیده بودم که برای طرح پرسش یک دایره محدود مشخص کنند!) و باز هم این ایمایان است که تشخیص میدهد «همه در اهانتبار و دروغگو بودن این فیلم شکی ندارند»! پس پیشاپیش نتیجه میگیریم اگر از 6 میلیارد ساکن روی زمین کسی در این دو گزاره «شک کرد» بیبرو برگرد اصلا آدم نیست! چون جزوی از «همه» نیست!
سوم اینکه نیتخوانی، وجههدیگر و البته جنبهای غیرقابل اجتناب از اندیشه «خدایگونه» است! یعنی اگر شما مرجع مطلق تشخیص مکان پرسش یا رد هرگونه شبهه در یک امر باشید و دیگران موجوداتی مشغول امتحان پس دادن در محضر شما، طبیعی است که شما توانایی «نیتخوانی» این موجودات را هم داشته باشید. پس حق دارید بنویسید «اگر کسی در این شرایط آن پرسش را مطرح کند در اصل دارد آب به آسیاب آن یکی میریزد»! و مثلا امکانپذیر نیست که آن پرسشگر بینوا صرفا فضا را برای اشاره به موضوعی متفاوت اما مشابه مناسب دیده باشد؛ و یا اصلا لازم نیست به این فکر کنید که مخاطب آن نویسنده بینوا قطعا هیچ انگلیسیزبان آمریکایی یا صهیونیستی نیست. پس ممکن است تنها کاهش واکنش خشونتبار در میان مومنین و مسلمین را هدف قرار داده باشد! و البته حق ندارید به صورت متقابل بگویید «نوشته ایمایان آب به آسیاب بنیادگرایانی میریزد که هنوز دستشان به خون آغشته است»!
شما معیار تشخیص مرزها نیستید
ایمایان در بخش دیگر میپرسد: «امروز باید پرسید که در صورتی که آزادی بیان به اهانت به مذهب بینجامد تکلیف چیست؟» نگرانی ایشان در جایگاه یک فرد مذهبی قابل درک است. اما من میخواهم بپرسم دایره این «مذاهب» که حتما نباید به آنان توهین کرد را چه کسی تشخیص میدهد؟ آیا از نظر ایمایان «مارکسیسم» یک مذهب است یا نیست؟ «شیطانپرستی» چطور؟ آیا از مذاهبی است که نباید بدان توهین کرد؟ «آلتپرستی» چطور؟ دقت کنید من ابدا قصد ندارد نکوهیده بودن امر «توهین به مذهب» را زیر سوال ببرم. حرف من این است: «نه ایمایان، نه هیچ کس دیگر معیار تشخیص مرزهای مذهب نیست». مثالهای مورد اشاره جای خود، من اساسا در یک نوشتار مجزا توضیح دادم که از نگاه بنده، حتی «توهم توطئه» مذهبی است برآمده از جهان مدرن! و اساسا من هرگونه «جادومزاجی» را مترادف «مذهب» میدانم. (برای مطالعه مراجعه کنید به یادداشت «جادومزاجی، ریشه پیدایش و عامل تثبیت استبداد»)
در ادامه «ایمایان» باز هم از تفاوت میان «سکولار معتدل و سکولاریسم افراطی» نام میبرند و با استناد به همان توانایی نیتخوانی خود، پرده از دسیسه «سکولاریسم افراطی نقابدار» بر میدارند. باز هم پرسش من است است: «چه کسی معیار تشخیص این اعتدال و افراط در سکولاریسم است»؟ آیا در این زمینه هم باید به صورت مداوم به «ایمایان» مراجعه کرد تا ای بسا این بار در آزمون ایشان سربلند بیرون بیاییم و نشان افتخار «اعتدال» را از دستان ایشان دریافت کنیم؟
اخلاق جدیدی که از «شر» برایش «طلیعه خیر» است
در نهایت، بخش پایانی یادداشت «ایمایان» به طرح چند ادعا میرسیم. نخست اینکه برداشت ایشان از نتیجه جنجال اخیر آن است که «این رخداد ضربه بدی به جایگاه آمریکا در جهان اسلام زد». من فکر میکردم این مسئله باید دغدغه سیاستمداران کاخ سفید باشد و از یک روشنفکر مسلمان انتظار داشتم که نگران ضربهای باشد که بر اثر خشونت افراطی برخی مسلمانان به کل وجهه اسلام وارد شده است! اما ادامه ماجرا آب پاکی را روی دست امثال من میریزد. چرا ایمایان نگران ضربهای که بنیادگرایی اسلامی به وجهه اسلام میزند نیست؟ چرا کشته شدن سفیر بیخبر آمریکا در لیبی نگرانش نمیکند؟ شاید دلیلش در عبارات پایانی نهفته است که ایمایان «اصل حرف» خودش را خلاصه میکند و آشکارا حمایت و ای بسا شیفتگی و شعفاش را نسبت به سیاست «النصر بالرعب» نمایان میسازد! آنجا که مینویسد: «اصل حرف من در این بخش این است که در رویدادهای مشابه، منتقدان واکنشهای مسلمانان، گویی آنان را در موضع ضعف میبینند و با خیال راحت از رواداری و جز آن میگویند امّا این بار آنکه باید احساس خطر کند امریکاست و آنکه احساس خطر میکند امثال فرانسه. انتشار کاریکاتورهای جدید از پیامبر نشان میدهد که فراتر از بحثهایی مانند ریختن بنزین روی آتش یا سوءنیّت و مانند آن، این بخشی از یک فرایند طبیعی است؛ نشانهای از انفعال. بحث اسلامهراسی بسیاری جاها در اروپا روز به روز داغتر میشود. جنبشهای عربی نشان داد که تغییرات میتواند خیلی سادهتر از آنچه فکر میکنیم رخ دهد؛ پس بیدارشدن تمایلات اسلامی در اروپا با جلوگیری از ورود ترکیه به آن اتّحادیّه (موضع همفکران پاپ فعلی) حل نمیشود. این جریان جدّیتر از این حرفهاست و این کاریکاتورها علامتی از نگرانی اروپاییان و اقدامی از سر استیصال. خوب از این پس به انتشار این گونه تحریکات با دید دیگری نگاه خواهیم کرد».
گویی ایمایان ابدا نگران نیست که این شیوه از خشونتهای بنیادگرایانه به گسترش موج «اسلامهراسی در اروپا» دامن بزند. بلکه اتفاقا مشتاقانه از این موج شکل گرفته در کشورهای اروپایی استقبال میکند و فاتحانه در کسب این پیروزی(!) به پایکوبی مینشیند و آن را فتح و ظفری قابل اتکا میداند و شاهبیت بیانات خود را حسن ختام یادداشتش قرار میدهد تا در توصیف همان توهینهای تحریکآمیز به مذهب که نتیجهاش جز کشتار و نفرت نبوده بگوید: «شرّی که طلیعهی خیر است». (در توصیف کسی که اینچنین از تداوم این جدالها استقبال میکند چه میتوان گفت؟)
تکمله
بخشی از نوشته ایمایان وجود دارد که چون بحثی سیاسی و مربوط به جنبش سبز است من ترجیح دادم جداگانه به آن بپردازم. ایشان در بخشی از نوشته و در ادامه نیتخوانیهای خود، یکی از انگیزههای آنچه «نقابداری سکولاریم افراطی» میخوانند را «همراهی با جنبش سبز که سران آن کاملاً مذهبی هستند» میخواند. بنده به شخصه و شاید به عنوان یکی از آنان که از جانب ایمایان به ورطه «سکولارهای افراطی نقابدار» سقوط کردهام خدمت ایشان عرض میکنم که اولا «مذهبی» بودن رهبران جنبش سبز، به معنای مذهبی بودن این جنبش نیست که کسی بخواهد برای تداوم همراهی خودش را به رنگ آن درآورد. اساسا آنکه بخواهد دلخواست خودش را در پس یک نقاب پنهان کند و دودوزه ببافد، ریاکاری دروغگو است که هرقدر هم سراپایش را رنگ کند راهی به جنبش اخلاقگرای سبز نخواهد برد که «سبز بودن به نماد نیست».
دوما، ایشان پیش از این و در عبارت دیگری که باز هم یادآور آن اندیشه «النصر بالرعب» است، به مخالفان سکولار خود هشدار میدهند که در صورت لزوم مذهبیها میتوانند از ابزار سرکوب حکومت مذهبی علیه آنان حمایت کنند. در واقع ایشان به صورت ضمنی به گوش سکولارها میخواند که به هر حال حکومت مذهبی، هر اختلافی هم که با امثال ایشان داشته باشد، در نهایت ضامن بقای ایشان و امثال ایشان به عنوان شهروندان درجه یک و حفظ سکولارها در جایگاه شهروندان درجه دو است. پس تمامی سکولارها باید به یاد داشته باشند یا در اندیشههای خود اعتدال مورد نظر و مورد تایید «ایمایان» را کسب خواهند کرد (در واقع اندیشه خود را از صافی شورای نگهبان ایمایان عبور خواهند داد) یا ایشان آمادگی کامل دارد که برای نابودی آنان در بقای حکومت سرکوبگر کنونی بکوشد! بنده خدمت ایشان عرض میکنم این شیوه از تهدیدات برای آن جماعتی کارگر است که حتی جرات نمیکنند در وبلاگ شخصی خودشان با نام واقعی خودشان مطلب بنویسند. آن کسی که از ضرب و زور و تهدید جمهوری اسلامی نترسید و برای حرف و نظر و هویت خودش آنقدر ارزش قایل شد که پشت نقاب یک نام مجازی پنهان نشود، قطعا از تهدیدات ضمنی یک هویت مجازی هم ابایی نخواهد داشت.
و در نهایت آنکه آن جنبهای از رهبران جنبش که آنان را بدین جایگاه رسانده و به عزیزکرده میلیونها ایرانی بدل ساخته است، نه جنبه مذهبی آنان، (چنان که ایمایان خوش دارد آن را برجسته کرده و مورد استفاده قرار دهد) که اخلاقمداری، صداقت، صراحت، خلوص و احترامشان به تکثر آرا است. قطعا اگر میرحسین، گوشهای از تمایلات «ایمایان»ی را در برچسبزنی به دیگران و جزماندیشی در باورهای شخصی و مورد عتاب قرار دادن هرآنکس که چون او نمیاندیشد نشان میداد، امروز آنچنان مهجور بود که نیازی به حصر و حبس نباشد، بلکه مشتاقانه به او تریبون هم بدهند تا به گوشهای بسته و رویهای برگردانده هرچه میخواهد بگوید، چرا که:
چو پردهدار به شمشیر میزند همه را
کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند
اولا حضرت ابراهیم یک بت را شکست نه بت ها را زیرا خود می دانست که دارد چه کار می کند به اثر کارش کاملا واقف بود و پس از جلب توجه مردم به خود ان وقت رسالت پپامبری خود را انجام داد نگاه ایشان به کار خود تبلیغاتی بود و برای جلب توجه مردم به خودچنین کاری کرد مانند همین توهین به قرآن که شما عزیزان اولتراسکولار ان را میزان آزادی بیان می دانید اتفاقا برعکس نگاه شما کارایشان کاملا جنبه تبلیغاتی داشت یک کم الهیات و تاریخ ادیان بخوان تا بدانی در ضمن شما از ادبیات غیر منبری استفاده کن چه کار داری دیگران حرف خود را چطور می زنندمگر به آزادی بیان اعتقاد نداری البته منظور من در اینجا آزادی بیان همراه با بلوغ فکری و سلامت در روان است شما حرف خودت را به شیوه خودت بزن معیار تشخیص آزادی بیان چه کسی است و شما و کسانی مانند شما؟ راستی ایمان آوردنتان به سکولاریسم را هم تبریک می گویم گویا ایراد گرفتن از برخی افکار امثال شما نهایت بی شرمی تلقی می شودر دوره ی حاضر دایره آزادی بیان را هم که گویا شما و مانند شما حق دارند تعیین کنند در انتهای مطلب هم کسانی که مانند شما فکر می کنند را هم که گویا همه مردم و یا اکثریت انها به حساب آوردید البته متجددین در ایران همیشه در مواجه با افکار متفاوت از این نوع شیفتگی های افراطی نشان داده اند و بعد تب تندشان زود به عرق نشسته {از خوانندگان وبلاگ شما و ایمایان}
پاسخحذفدر نوشتهتان تندرویای را به ایمایان نسبت میدهید که من هرچه باز ایمایان را میخوانم چنین تندرویای را در او نمییابم.
پاسخحذفدر ضمن، در پاسخ به دوست ناشناس قبلی که کامنت گذاشته و شما را به مطالعهی الهیات و تاریخ ادیان فرا خوانده و از هردوی شما و ایمایان تندتر سخن گفته، جا دارد بگویم که اتفاقا ابراهیم تمام بتها را شکست به جز بت بزرگ را، و این را کتاب دینی دبستان هم به خوبی توضیح داده. فجعلهم جذاذا الا کبیرا لهم لعلهم الیه یرجعون (انبیا ۵۸)
آرمان این حرفهای ایمایان را در کامنتدونی خودش دیدی؟
پاسخحذفhttp://imayan.blogspot.de/2012/09/blog-post_7546.html?showComment=1348354272891#c3332468661859775936