(این یادداشت را در قالب یک فایل پی.دی.اف دریافت کنید)
داستان اول: گریزان از آنچه ساختهاند
احسان الله - در تبلیغ یکی از شبکههای ماهوارهای میبینیم: زنی پاسپورت خود را در دست گرفته و (احتمالا بعد از دیدن نام کشورش در پاسپورت) دچار غمی فزاینده میشود. بعد صدایی روی تصویر میگوید: «آیا مایل به داشتن پاسپورت معتبر هستید؟ با دریافت پاسپورت کشور سنت کیتس میتوانید به 176 کشور جهان سفر کنید...». و یک تبلیغ دیگر که برای دریافت تابعیت کشورهای دیگر از طریق سرمایهگذاری تبلیغ میکند: «با خرید ملک و سرمایهگذاری میتوانید تابعیت کشورهای کانادا، اسپانیا و برزیل را بدست بیاورید». و البته افکتهای صوتی و تصویری هم بکار میآیند: موسیقی جیپسی کینگز بر زمینه، تصاویری ریتمیک (و کمی تند شده) از رقصندههایی با لباسهای بدننما در یک کارناوال خیابانی، یک قایق تفریحی و چند زن و یک مرد برهنه در حال آفتاب گرفتن در دریا، تصاویری از یک سایت توریستی و توریستهایی که دو به دو کنار هم قدم میزنند و یا گوشهای یله شدهاند.
ماهها و شاید بیش از یکسال است که مشابه این تبلیغها، روزانه چندین بار از شبکههای مختلف ماهوارهای پخش میشود. مطمئن باشید اگر محصول و یا خدماتی در شبکههای تلویزیونی تبلیغ میشود، حتما برایش مشتری هم وجود دارد. همانطور که برای چیپس و پفک و نوشابه تبلیغ شده در صدا و سیمای دولتی مشتری هست، و برای محصولات لاغری و زیبایی و حجمدهندهها و غیره هم مشتری هست، چه اگر مشتریهایی برای محصولات و خدمات مورد تبلیغ نباشد، به هر حال بعد از مدتی پخش تبلیغات بیشتر متوقف خواهد شد. حتما کسانی هم هستند که با سرمایهگذاریهای چند صدهزار دلاری در کانادا و اسپانیا پاسپورت دومی برای خود و خانوادهشان میگیرند.
چه کسانی مشتری عمده این تبلیغات هستند؟ چه گروههایی در سالهای اخیر به رانتها و منابع ثروت دسترسی پیدا کردهاند و با توجه به نامرادی چرخ سیاست، سرمایههایشان را از ایران خارج و به مکانی امنتر منتقل میکنند؟ چه افرادی در ایران شعارهای غربستیزانه سر میدهند و برای اخذ تابعیت از کشورهای غربی، به کشور میزبان سوگند وفاداری ادا میکنند؟ محمودرضا خاوری یک نمونه منحصر به فرد بود؟ بنظر چنین نمیرسد. نگارنده موارد متعددی از افرادی را میشناسد که با برخورداری از رانتهای اقتصادی و یا مناسب سیاسی در کشورهای دیگر اقدام به سرمایهگذاری و اخذ تابعیت از کشورهای «جهان اول» کردهاند. ژانری از مدیران دولتی هستند که میان آگاهان به «مزدک» یا «مدیران زن در کانادا» مشهور شدهاند. تعجب نمیکنید که چرا طرح ممنوعیت تابعیت دوگانه برای مدیران ارشد اقتصادی، در مجلس شورای اسلامی رای نمیآورد؟! (+)
میتوان سفرهای تفریحی و بیشمار مدیران سیاسی را هم در همین دسته قرار داد. مسوولین طراز اولی که مانند سلفهای قجری خود با بهانههایی مانند درمان بیماری و سفر کاری و سمینار و کنفرانس و غیره از هیچ فرصتی برای رساندن خود به قاره سبز کوتاهی نمیکنند. مسوولینی که برای سفر چند روزه به قصد شرکت در اجلاس سازمان ملل هم از بردن خانوادههایشان به نیویورک غافل نمیشوند. یارغار رییسجمهور که در طول 5 سال، رکورد 96 سفر خارجی را ثبت میکند. کجا؟ چندان مشخص نیست. نگارنده دو تن از اعضای اصولگرای سابق شورای شهر و مدیرعامل یک تیم معروف فوتبال را میشناسد که بی هیچ تخصص و دانشی، برای مدتی محدود عضو هیاترییسه فدراسیون کوهنوردی شدند و بعد از یک سفر چند روزه به لندن و شرکت در یک اجلاس مرتبط با ورزش کوهنوردی و در کنار بزرگان کوهنوردی اروپا، از ادامه کار در فدراسیون کوهنوردی انصراف دادند! درباره این موضوع باز هم صحبت میکنیم.
داستان دوم: رفتن رسیدن است
1- ماههای مرداد و شهریور هر سال، ترکیب مسافران فرودگاه امام تغییری نسبی دارد. بسیاری از مسافران پروازهای خارجی، جوانانی هستند که به قصد ادامه تحصیل راهی کشورهای اروپایی و آمریکا و کانادا میشوند. ظاهرا آمار دقیقی از میزان مهاجرت تحصیلی دانشجویان ایران به خارج از کشور در دست نیست. بعضی گزارشها از رقم 62 درصدی خروج المپیادیها از ایران خبر میدهند(+). ایران از نظر فرار مغزها در بین 91 کشور در حال توسعه و توسعه نیافته جهان مقام اول را دارد(+) و البته هر یک از خوانندگان با رجوع به تجربه شخصی احتمالا بسیاری از دوستانشان را میشناسند که در سالهای گذشته با هدف تحصیل کولهبار سفر بستهاند. سال گذشته در فضای مجازی، فرد خوشذوقی با در اختیار داشتن بریده روزنامه اعلام نفرات برتر کنکور در سال81 و ردگیری اسامی نفرات برتر، ادعا کرده بود که اکثر نفرات برتر گروههای آموزشی در کنکور سال80، از ایران خارج شدهاند و البته یک نفر از آنها هم به اتهام اقدام علیه امنیت ملی در زندان است! (+)
طنز آماده: «فرمانده سپاه محمدرسول الله(ص) تهران با بیان اینکه همه نخبگان ایرانی که از کشور خارج شدهاند به عنوان سفیران انقلاب اسلامی در دیگر کشورها به ایفای نقش میپردازند، گفت: البته با حمایتهایی که بسیج و سپاه از نخبگان خواهند کرد تا حد زیادی از میزان مهاجرت نخبگان به سایر کشورها کاسته خواهد شد. سردار حسین همدانی در گفتوگو با مهر، در خصوص برنامههای سپاه محمد رسولالله(ص) تهران برای جلوگیری از مهاجرت نخبگان اظهار کرد: به دلیل اینکه تعداد زیادی نخبه در کشور داریم از این موضوع احساس نگرانی نمیکنیم. این فرمانده سپاه با تاکید بر لزوم تربیت نخبگان گفت: در صورتی که نخبگان ما تربیت شوند هیچ اشکالی ندارد که به کشورهای دیگر مهاجرت کنند». (+)
2- در همین راستا تجربه نزدیک کلاسهای آموزش زبان و یا مشاهده نزدیک دانشگاههای برتر کشور تجربهای جالب و آموزنده است. (موارد ذکر شده، تجربه شخصی نگارنده و بعضی دوستان نزدیک است و ممکن است متفاوت با تجربه سایرین باشد، که بنظرم بعید است تفاوت فاحشی وجود داشته باشد) بسیاری از مراجعان به کلاسهای آموزش زبان، کسانی هستند که به قصد شرکت در آزمونهای تافل و آیلتس به این مکانها مراجعه میکنند. در کلاسها به هنگام مکالمات درسی، بسیاری از مباحث پیرامون دلایل و برنامههای مهاجرت زبان آموزان از ایران است، درباره برنامهها و تصمیماتی که افراد برای دوره بعدی زندگیشان خارج از ایران دارند و مسایل مشابه. روی دیوار موسسه آموزش زبانی، تصویری بزرگ از نقشه یک کشور پهناور و بالفعل «دشمن» نصب شده و در ساعات استراحت بین کلاسها، برخی زبان آموزان از روی نقشه، مقصد بعدیشان را برای دوستان شان شرح میدهند. جوانان به سر شوق رفتن دارند.
3- مشابه این داستان به شکل دیگری در بین بسیاری از دانشجویان دانشگاههای کشور رایج است. مشاهدات شخصی من بیانگر این است که جو غالب در میان دانشجویان دانشگاههای برتر، برنامهریزی برای خروج از ایران است. دانشجویانی که از سالهای میانی تحصیل به بعد، بطور جدی شروع به یادگیری زبان دوم یا سوم میکنند، اگر در مقطع تحصیلات تکمیلی باشند آمار مقالههایشان را بالا میبرند و در سال آخر تحصیل بطور جدی شروع به ارسال درخواستهای تحصیلی برای دانشگاههای هدف میکنند.
4- در سالهای اخیر کار گروهی از وکلا رونق گرفته است. وکلایی که تبحرشان در ارسال مدارک متقاضیان مهاجرت به کشورهای مهاجرپذیر، پیگیری روند تقاضا و در نهایت اخذ ویزای مهاجرتی برای فرد متقاضی است. ظاهرا هیچ آمار معتبری در اینباره موجود نیست. شاید فقط از روی تعداد آگهیهای پخش شده، مباحث مطرح شده در سایتهای مرتبط در فضای مجازی و برآوردی نسبی از نزدیکانی که بدین روش از ایران رفتهاند بشود برداشت کرد که تعداد چنین افرادی رو به افزایش است.
5- سایت ایرانی اپلای ابرود (+) (Apply abroad) یکی از معروفترین سایتهای موجود برای پاسخ به پرسشهای هزاران متقاضیان مهاجرت تحصیلی یا کاری از ایران است. سایتی که دیدن و پیگیری پرسشهای مطرح شده در آن و پاسخهای ارایه شده دید خوبی از کلیت این موج رو به گسترش به ما میدهد. در این سایت هر سوالی دارید میتوانید بپرسید و مطمئن باشید که از هزاران ایرانی که در کشور مورد نظر شما زندگی میکنند، جواب دقیق و مناسب را میگیرید. گستره سوالات از نحوه ارسال مدارک برای دانشگاهها و سوالات آموزشی هست، تا پیدا کردن هم خانه در شهر دانشگاهی مورد نظر تا سوالاتی درباره تست پزشکی درخواست مهاجرت برای فلان کشور. بقول معروف از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را میتوانید در این سایت پیدا کنید.
6- در نهایت به مسئله مهاجرتهای غیرقانونی باید پرداخت. ظاهرا هم اکنون صدها مهاجر غیر قانونی ایرانی در کمپهای مهاجران غیر قانونی در کشورهای همسایه یا کشورهای مقصد نگهداری میشوند. تعدادی از راه زمینی و بطور مخفیانه از ایران خارج میشوند و گروهی هم با نام توریست به کشور مقصد میروند و سپس تقاضای مجوز اقامت میکنند.
7- و البته راه آخر که گر چه کمتر اتفاق میافتد اما سر و صدای بیشتری بر پا میکند: ورزشکارانی که در قالب تیمهای ملی و برای شرکت در اردوها یا مسابقات برون مرزی به کشورهای دیگر میروند و در میانه مسابقات از اردو غیبشان میزند و دیگر به کشور باز نمیگردند. در سالهای اخیر تعداد قابل توجهی از ورزشکاران در رشتههای دوچرخهسواری، تکواندو، دو و میدانی و قایقرانی و ... به همین شکل از ایران مهاجرت کردهاند. نگارنده حتی موردی را میشناسد که فردی به بهانه شرکت در یک گردهمایی کوهنوردی در فرانسه، با ویزا و تسهیلاتی که بوسیله متولی دولتی کوهنوردی فراهم شده بود به کشور مقصد رفت و در میانه گردهمایی از دیگر ایرانیان حاضر جدا شد و از کشور میزبان درخواست پناهندگی کرد. البته مطمئن نیستم بشود این موارد را هم در دسته مهاجرت طبقهبندی کرد یا آنها را نوعی فرار به جایی دیگر دانست.
طنز مفهومی: یک گروه پژوهشی، به نخبگانی که قصد بازگشت به ایران را دارند، چنین توصیههایی دارد:
در خصوص میزان تاثیرگذاری روی تحولات ایران، خیالپرداز نباشند.
با انتظارات پایین به ایران سفر کنند و منتظر استقبال نباشند.
روی قولهایی که از داخل به آنها داده شده، حساب نکنند.
متواضع باشند و به قوانین و مقررات اجتماعی تن دهند.
برای تغییر کاغذبازی اداری تلاش نکنند.
پیدا کردن سرپلهای ترفیع را فراموش نکنند.
پلهای پشت سر را خراب نکنند.
داستان سوم: گریز از اختناق؟
تا اینجا هرچه بود توصیف مشاهدات شخصی بود. با فرض اینکه در صحت این مقدمات تشکیک جدی وجود نداشته باشد، سوالهای متفاوتی میتواند مطرح شود. سوال اول. طبیعی است؟ مهاجرت از کشورهای توسعهنیافته یا کمتر توسعه یافته به کشورهای دیگر اتفاقی عادی است یا امری است که باید برای بررسی و در صورت لزوم حل آن تدبیری اندیشید؟ آیا نمونه ایران از جهاتی متفاوت با سایر کشورها هست یا نه؟ و مورد خاص ایران نیازمند توجه هست یا نه؟
بنظر من هست. از چند جهت. اول اینکه این اشتیاق به مهاجرت (بنظر من) دلایل غیر علمی و ثانویه دارد (در پاراگراف بعدی صحبت میکنیم). دیگر اینکه باید پرسید چه تعداد از مهاجران در آینده به موطن خود برمیگردند؟ درباره مهاجران کاری و کسانی که ویزای کار یا مهاجرت میگیرند این رقم طبعا نزدیک به صفر است. درباره جوانانی که ویزای تحصیلی میگیرند چطور؟ آمار موجود ظاهرا خبر از بازگشت کمتر از 3 درصدی دانشجویان ایرانی به وطن میدهد(+). چند سال پیش نویسنده یک وبلاگ اقتصادی خوشنام، از دانشجویان ترک و عرب و چینی گفته بود که در اروپا تحصیل میکنند و در عین حال شوق برگشت به کشورشان پس از پایان تحصیل دارند و اضافه کرده بود که این شوق بین دانشجویان ایرانی ناچیز است. باز بطور شهودی هم میشود دید که بسیاری از دانشجویان ایرانی، هدف ثانویه شان دریافت مجوز اقامت و کار در کشور میزبان و حتی گذرنامه غیرایرانی است.
در مجموع میتوان گفت اگر نه در تمام موارد، اما در مورد اکثریت مهاجران این نکته صادق است که هدف «زندگی در جایی خارج از مرزهای ایران» است. این به زعم من واقعیت، هم اصل موضوع و هم نحوه ورود به موضوع را تغییر میدهد. همچنین این موضوع مهم است چون سرمایه علمی و مادی هنگفتی از ایران خارج میشود که به سادگی قابل تامین مجدد نیست.
سوال دوم: چرا؟ علت این اشتیاق روز افزون به مهاجرت از ایران(موقت یا دایمی)، بین جوانان ایرانی اعم از مذهبی و غیرمذهبی و اصلاحطلب و اصولگرا چیست؟ پاسخ ساده میتواند این باشد که جوانان میروند تا تحصیل کنند و بعد هم به میهن برگردند. این ادعا (که سادهترین مسیر برای توجیه و حتی انکار واقعیات ناخوشایند جامعه ایران است) خیلی زود رنگ میبازد وقتی که در کنار مهاجران تحصیلی، کسانی که ویزای مهاجرت و کار میگیرند و کسانی که با صرف پولهای هنگفت تابعیت دوگانه کسب میکنند را هم در نظر آوریم. اما همانطور که در پاراگراف قبلی نوشتم بنظر من روند روز افزون مهاجرت از ایران دلایل ثانویه دارد که بنا بر نظر شخصی آنها را به این شکل اولویتبندی میکنم:
دلایل اجتماعی: خیلی ساده و بدور از هر گونه لفاظی، گروهی از مهاجران احتمالا برای فرار از فشارها و محدودیتهای اجتماعی و فرهنگی موجود از ایران میروند. به جایی که بتوانند کنسرت موسیقی (انواع موسیقی) بروند و فیلمهای روز دنیا را روی پرده سینما ببینند. در خیابان بخاطر پوشششان مورد تحقیر و دشنام و حتی برخورد فیزیکی و بازداشت نیروهای پلیس قرار نگیرند. در کشوری اقامت کنند که اوباش حق تجمع و تعطیل کردن اجراهای موسیقی و فیلمها و تئاتر و کتاب فروشیها را نداشته باشند. جایی که از نسبت زوجها سوالی پرسیده نشود. دایم اسیر ترسی پنهان از توبیخ و مورد سوال و قضاوت شدن نباشند. به سفر دسته جمعی که میروند در هر پلیس راهی تشویشی موهوم نداشته باشند. جایی که پارازیتهای ماهوارهای حق انتخابشان را محدود نکند به دیدن برنامههای سطح پایین صدا و سیمای وطنی. همین تفریحات معمولی پیش پا افتادهای که خیلی ساده از جوانان ایرانی دریغ شده.
دلایل سیاسی: اتفاق بسیار تلخی است، ولی بنظرم حقیقت دارد، که در اثر اتفاقات تلخ سالهای گذشته در عرصه سیاست و در نتیجه اقتدارگرایی روز افزون جناح سیاسی حاکم در ایران، بخش های بزرگی از جوانان و دانشجویانی که عمدتا منتقد خط مشیهای سیاسی _ فرهنگی تفکر حاکم بر ایران هستند سرخورده از مناسبات قدرت حاکم بر ایران، سرخورده از سرکوب و تحقیر دایم در رسانههای وابسته به قدرت، معترض به نادیده گرفته شدن آرا و عقایدشان در عرصه سیاست، و خسته از شنیدن هر روزه اخبار توقیف مطبوعات و بازداشت روزنامه نگاران و فعالین سیاسی و دانشجویان، کاملا آگاهانه تصمیم به قطع ارتباط با سرزمین مادری میگیرند. به جایی میروند که گر چه همچنان مانند سابق از حق تغییر و اصلاح نظام سیاسی کشورشان محرومند، ولی لااقل در معرض توهین و تحقیر نظام حاکم هم نیستند. همچنین اضافه کنید خیل انبوه دانشجویان منتقدی که در 7 سال اخیر با عنوانی تازه به نام دانشجویان ستارهدار تعریف شده و اخراج شده یا از ادامه تحصیل در تحصیلات تکمیلی محروم شده اند، ایضا دانشجویانی که در پی مشکلات سیاسی، بطور مخفیانه از ایران خارج شدهاند.
همچنین اعمال محدودیتهای تحصیلی برای دختران در بسیاری از رشتههای مهندسی و قوانین تبعیضآمیز دیگر درباره این گروه از جوانان، بطور طبیعی باعث افزایش نرخ مهاجرت دختران جوان از ایران میشود. بر اساس گزارشهای موجود، در حدود 600 کد رشته در دانشگاههای مختلف دختران از لیست دانشجویان پذیرفته شده حذف شدهاند. در بسیاری از دانشگاههای برتر مهندسی هم، پذیرش دختران در مقطع کارشناسی ارشد یا کلا لغو شده یا محدود شده به دوره های شبانه. البته که هدف نظام عقیدتی حاکم بر ایران از اعمال این محدودیتها، محدود کردن دختران جوان به انتخاب مسیر ازدواج و خانهنشینی و بچهداری بوده، اما در عمل این محدودیت ها باعث افزایش انگیزه دختران جوان به مهاجرت از ایران میشود.
دلایل اقتصادی: گرچه طی 7 سال گذشته بیشترین درآمد ارزی حاصل از صادرات نفت نصیب دولت ایران شده، اما فساد افسار گسیخته، بیکفایتی مدیران دولتی و مشکلات سیاسی ناشی از تحریمها سختترین شرایط اقتصادی سالهای پس از جنگ را بر مردم ایران تحمیل کرده. هیچ جای تعجب نیست اگر آنهایی که هنر یا دانشی برای عرضه کردن داشته باشند و بتوانند برای آن خریداری پیدا کنند، بار سفر ببندند و از ایران خارج شوند. در کشوری که حقوق یک جوان تحصیل کرده با مدرک کارشناسی یا کارشناسی ارشد با 3 تا 5 سال سابقه کار مفید حدود 400 تا 600 دلار است، در عین حال ارزانترین خودروی موجود در بازار (ماشینی بسیار نا ایمن، ناراحت و در یک کلام مزخرف) ده برابر حقوق متوسط ماهانه یکنفر قیمت دارد، و برای خرید یک خانه 40 متری در جایی متوسط از شهر، باید حقوق 12 سال کار را روی هم گذاشت، مهاجرت از ایران به امید ساختن یک آینده بهتر طبیعیترین کاری است که میتوان انجام داد.
میتوان دلایل دیگری نیز بر این لیست افزود. کاری که بر عهده مخاطبین این یادداشت خواهد بود. شاید هم معتقد باشید دلیل اصلی مهاجرت تحصیلی دانشجویان ایرانی، کسب علم و تحصیل در دانشگاه های معتبر جهان است. باز هم با فرض پذیرش این موضوع، باز میتوان موارد بالا را بعنوان دلایل اصلی در عدم بازگشت به ایران بخش عمدهای از مهاجران تحصیلی موثر دانست. ضمن اینکه تحصیل علم به هیچ وجه در مورد سایر گروههای مهاجر صدق نمیکند و چه اتفاق تلخ و معنا داری است که برخی از مدافعان و هواداران نظام سیاسی حاکم بر ایران هم خروج از ایران را انتخاب میکنند، البته که با بهانههای تحصیلی!
داستان چهارم. چه باید کرد؟ چه میتوان کرد؟
سادهترین راه، نادیده گرفتن دلایل و عدم ورود به نقد ریشههای این اتفاق است. میتوان به تمسخر آدمها و داستانسازی درباره آنان پرداخت یا تصویرهایی غیرواقعی از ماندگان و رفتگان ساخت. مثلا ماندگان را خنگ و کودن و یا رفتگان را منفعتطلب و راحتطلب خطاب کرد. میشود مانند دستگاه عظیم (و در عین حال فشل) پروپاگاندای داخلی، با ساختن سریالهای تکراری و بیتاثیر، تصویری کلیشهای از مهاجران ساخت و آنها را در قابل دو گروه وطن دوستان (که پس از تحصیل در رشتههای فیزیک هستهای و نفت برای خدمت به «میهن» باز میگردند) و وطنفروشان (آنهایی که نه تنها برنمیگردند بلکه یا در فساد غرق میشوند یا به خدمت نیروهای بیگانه در میآیند!) تقسیمبندی کرد. میتوان مانند دستپختهای متاخرتر پروپاگاندا، محصولی لمپنمآبانه و نازل ساخت و به اسم مستند در همان دانشگاههایی پخش کرد که اتفاقا بیشترین نرخ مهاجرت به خارج از کشور را دارند و خواهند داشت. اما تمام اینها در زیر مجموعه کلی عملی به نام عقدهگشایی جای میگیرند که مفید به حال وضعیت کنونی ایران نیستند.
چه باید کرد؟ بطور نظری میتوانیم بگوییم قدم اول، اصلاح ساختارهای سیاسی – اقتصادی و اجتماعی در داخل ایران است؟ اگر نه، قدم اول چیست؟ اگر بله، این اصلاح را چگونه میشود انجام داد و از کجا باید شروع کرد؟ با اصلاح از خود، یا پیگیری مطالبات توسعه محور از نهادهای سیاسی؟ اولویت با چیست؟ توسعه اقتصادی یا سیاسی؟ اصلا این مطالبات را در شرایط کنونی چگونه باید مطرح کرد؟ تاکتیک و استراتژی خوب در این مسیر چیست؟ و سوالات دیگری که من حداقل هیچ پاسخ روشنی حتی برای خودم، برایش ندارم.
داستان پنجم: دودش برای مردم، گرمایش برای نامردمان
برای من شخصا از بین مجموع گروههای مهاجران، دردناکترین شکل، مهاجرت وابستگان سیاسی نظام حاکم است. آن تبلیغات کذا و تکتک جزییات استفاده شده در آن حرفهای زیادی برای گفتن دارد. بخصوص وقتی به مخاطبین این نوع تبلیغات دقت کنیم. شواهد بسیاری وجود دارد مبنی بر اینکه در سالهای اخیر، افزایش ارتباطات مالی غیرسالم بین نهادهای پولی و شبکههای سازمان یافته و رانتخوار، شبه خصوصی سازیها و واگذاریهای غیرقانونی یا فراقانونی به افراد حقیقی و حقوقی در زمینههای مختلف، اعمال تحریمهای شدید بر علیه ایران و در نتیجه نیاز به ایجاد ارتباطات موازی که خود به عدم شفافیت مالی بیشتر منجر میشود، نوسانات ارزی و دو نرخی شدن ارز و ایجاد یک رانت قوی و جدید به نام رانت ارزی، بحثهای مرتبط با فروش نفت به بخش خصوصی و ابهاماتی جدی درباره نرخ فروش و نحوه تبادلات مالی بین طرفین معامله، گسترش بیسابقه فساد مالی و اداری در نهادهای دولتی و شبه دولتی، شیوع بیشتر انحصارهای وارداتی (که بخصوص با اختلاط با مفهومی خطرناک بنام ارز با نرخ دولتی تبدیل به فاجعهای تمام عیار برای اقتصاد میشود)، و مواردی دیگر از این قبیل، باعث بوجود آمدن یک طبقه سرمایهدار جدید شده است: گروهی که ارتباطات نسبی، کاری، و یا ایدئولوژیک مستحکمی با مسئولان رده بالا یا میانی حکومت دارند (اگر نداشته باشند چگونه میتوانند همچنان به فعالیت ادامه دهند؟) و در سالهای گذشته به ثروتهایی کلان و حتی افسانهای دست پیدا کردهاند. بر اساس شواهد بسیار و بعضی مشاهدات شخصی، با یقین میگویم که مجموعهای از مدیران نهادهای سیاسی _ اقتصادی _ نظامی و مذهبی فعلی و اسبق حکومت جمهوری اسلامی و نیز نوکیسهها و طبقه جدید سرمایهدار، نقش عمدهای در خروج سرمایه از ایران دارند: اینها مخاطبان و مشتریان اصلی آگهیهای انتقال سرمایه و خرید خانه و ملک در کشورهای دیگر و سرمایه گذاری در اروپا و آمریکای شمالی و در عوض دریافت تابعیت از آن کشورها هستند.
طنز تلخ: همکاری چینی برای دوستی تعریف کرده بود که چند سال پیش یک گروه اقتصادی وابسته به دولت ایران، سفری به کشور چین داشتهاند تا سرمایهگذارهای چینی را تشویق کنند به سرمایهگذاری در ایران. در عین حال در حاشیه جلسات کاری، از طرفین چینی درباره فرصتهای سرمایهگذاری در چین، موانع و خطرات موجود، قوانین مربوط به سرمایهگذاری اتباع غیرچینی و سود سرمایهگذاری و ریسکهای احتمالی سوالاتی میپرسیدهاند!
این گروه از افراد اگر نه معتقدان و پیروان حاکمیت، حداقل حقوق بگیران و کارمندان ایدئولوژی حاکم بر نظام جمهوری اسلامی ایران هستند: تفکری که با بنیاد گرایی دینیاش، با فساد مالی و طمع بی پایاناش، با بی لیاقتی و عدم کفایت سیاسیاش، با انحصار طلبی و اقتدارگرایی شبه نظامیاش بدترین شرایط زندگی را در داخل کشور برای اکثریت ایرانیان فراهم آورده، اما در عین حال حاضر نیست فرزنداناش در درون مرزهای همین کشور زندگی کنند. با شعارهای پوچ و عقایدی احمقانه، سختترین شرایط اقتصادی را بر مردم ایران تحمیل کردهاند اما خانوادههایشان مطلقا در این سختی و تعب شریک نیستند. با تفکرات متحجرانهشان، محدودیتهای فرهنگی و اجتماعی کم مانندی را حاکم بر عرصه اجتماع کرده اند، در عین حال راضی نیستند که فرزندان شان در همین فضای فرهنگی – اجتماعی نفس بکشند.
داستان ششم: رویایی دارم
که کشوری داشته باشیم که در آن، برخورداری از فضای بازتر سیاسی و اجتماعی حق همه ایرانیان باشد. کشوری که در آن برای داشتن زندگی بهتر و رفاه بیشتر (که حق طبیعی همگان است و حق نداریم کسی را بخاطر آن شماتت کنیم) تنها راه باقیمانده، مهاجرت از ایران نباشد. کشوری که بیکاری و تورم دو رقمی سهم عموم مردمان، و رفاه و آسایش در انحصار مسوولان و مدیران حکومتش نباشد. جایی که اکثریتی از مردمان در تلاشی هر روزه و مدام برای برآوردن حداقل نیازهای معیشتی نباشند در حالیکه اقلیتی از مدیران دولتی فارغ از فشارهای اقتصادی، بمنظور برخورداری از فواید باقی ماندن در داخل کاست قدرت، شعارهای ابلهانه و خیال پردازانه سر میدهند.
به وضوح بگویم: بنظرم تا هنگامی که مدیران و مسوولان دولتی، بجای تلاش برای تغییر قوانین، مبارزه با ساختارهای فسادآور و بهبود شرایط برای همه مردمان کشور، فرزندان و خانوادههایشان را برای زندگی به کشورهای دیگر میفرستند و برای کسب تابعیت دوگانه حاضر به سوگند خوردن زیر پرچم کشورهای «دشمن» هم هستند، امیدی به وجود انگیزهای برای اصلاح و توسعه میان مدیران نیست.
موخره:
امیدوارم این متن طولانی، گسسته و خسته کننده تا آخر خوانده شده باشد و بیشتر امیدوارم که موجب سوء تفاهم نشده باشد.
پینوشت:
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشتهای شما استقبال میکند
چه باید کرد؟ چه می توان کرد؟
پاسخحذفپاسخ این سوال زیاد سخت نیست اما پذیرفتن آن سخت است.
اصلأ چگونه شد که ما به اینجا رسیدیم؟ چگونه شد که در چنین سراشیبی خطرناک و دردناکی قرار گرفتیم؟
پاسخ ساده است اما پذیرفتن آن سخت است.
ما ملتی هستیم که برایمان 5 و 10 و 15 و 17 هیچ فرقی نمی کند!! از همه این نمرات متنفریم چون بیست نیستند!!
جالب اینکه بین 5 و 17 هم تفاوت زیادی قائل نیستیم!!
" " همین بیست خواهی است، که دارد ما را به خاک سیاه می نشاند." "
نمی دانم چه کسی به ایرانی ها گفته که رسیدن به بیست امری ممکن و بدیهی است!!
نمره حکومت پهلوی بالای 18 بود که در جهان سوم کمتر حکومتی به این نمره می رسد، اما دیدید که ما ایرانیها چقدر ناراحت بودیم چقدر خودمان را به آب و آتش زدیم و جالب اینکه پرفسور دانشگاه و کارگر ساده باهم هم عقیده بودند.
نمره هاشمی و خاتمی نیز بالای 15 بود از بهترین دولتهای منطقه چیزی کم نداشتند ( مانند امارات و قطر ) اما دیدید که روشنفکران با این دو چه کردند؟!! چقدر ناراحت بودند و از آنها حمایت نکردند؟ چقدر مردم را نسبت به این دو بزرگوار گمراه کردند.
و در یک کلام
ما ملتی هستیم که در آرزوی رسیدن به بیست دارد همه چیزش را از دست میدهد.
و اما امروز
امروز هم همان اشتباه ادامه دارد. ظاهرأ خلق و خوی، فرهنگ و ژنتیک مردم یک جامعه تغییر ناپذیر است.
در انتخابات آینده حاضر نیستیم به یک شخصیت میانه ( مثلأ قالیباف یا ولایتی یا جهانگیری ) رای بدهیم حتی به خاتمی هم راضی نیستیم !! بازهم می گوییم :
یا کاندیدای بیست یا تحریم انتخابات
دوست عزیز : هیچ بدبختی بی علت نیست.
بجای آنکه بدبختی ها را ردیف کنید راه حل ارائه کنید
البته نه همان راه حل تاریخی خودمان یعنی :
مردم منتظر بمانند و مبارزه کنند و از هرگونه تعاملی پرهیز نمایند تا روزی که به بیست برسند!!
. . .
بگذارید در پایان قدری هم از امیداوری بگویم.
تاکنون چنین بوده که خداوند همیشه ایرانی ها را نجات داده است.
فضای باز سیاسی بعد از انقلاب مشروطه داشت کشور را بخاک می نشاند که رضاخان ظهور کرد و کشور را نجات داد.
مسائل و مشکلات پس از انقلاب اسلامی هم داشت ایرانی را به گدایی می انداخت که خداوند هاشمی را به ملت ایران هدیه کرد.
و امروز هم در شرایطی مشابه آن دو برهه قرار داریم، انشالله....
انشالله، آنان که دستی بر آتش دارند زمینه نجات کشور را فراهم خواهند کرد.
=====> آرمان
پاسخحذفبا تشکر بسیار زیاد از مقاله بسیار پر محتوا، جامع و ارزنده ای که نوشته اید. واقعن وقت و انرژی ای که بخرج دادید قابل ستایش است. با انشای روان و ساده ای که نوشتید اصلن خسته کننده نبود که هیچ، زود هم تمام شد!
باز هم ممنون
دیوید