«آخرین انار دنیا» از آن کتابهایی است که شما را به دنیای دیگری میبرد. اگر هنوز در حسرت «صد سال تنهایی» هستید و گمان میکنید هیچگاه دیگر کتابی نتوانست شما را با «رئالیسم جادویی»اش مسخ کند، آنگاه من به شما میگوید فرصت را از دست ندهید. داستان «بختیار علی» در کردستان عراق میگذرد و شخصیتی دارد که شیفته «کامکارها» است. میخواهد در میدان جنگ باشد یا در کنج زندان، برای او «کامکارها» همه چیز است و من از خودم میپرسم: «اگر او که به مانند من با کامکارهای آرام میگیرد هموطن من نیست، پس چه کسی هموطن من است؟»
* * *
احزاب «دموکرات» و «کومله» به تازگی توافقنامه جدیدی به امضا رساندهاند(+) که در آن سخن از «جنبش رهاییبخش ملت کرد در کردستان ایران» و البته «ملیتهای ایران» شده است. حرفها آشنا است. بوی خون میدهد. بوی جنگ میدهد. باز هم برادرکشی برای هیچ. برای تعصب و خشونت و کینه و دشمنی، آن هم به اسم «مردم». من نمیدانم این «ملتی» که آقایان متولیان خود خوانده آن شدهاند کدام است؟ آیا من هم جزوی از آن هستم؟ و پدرم؟ و پدرانم؟ که تمام شوق و ذوقشان همواره این بوده که ایرانی بودن و آریایی بودن خود را به اثبات برسانند و سر بالا بگیرند که «هیچ کس از ما ایرانیتر نیست؟!»
کدام خطکشی من را به ملتی متعلق میسازد که «فردوسی» بخشی از آن نیست؟ مگر از کودکی ما را با داستانهای شاهنامه و قهرمانیهای رستم بزرگ نکردهاند؟ آیا اینانی که به سادگی میان ایرانیان مرز میکشند تا به حال یک بار شاهنامه کردی گوش دادهاند؟
روسَم وَه فدای رَخْشِ گُلْگونِتْ (رستم فدای رخش گلگونت شوم)
سرم و سر در تیر پرخونت (سرم به جای سر تیر کمان پر خونت)
ایرانی تَه نیا وه توش هَن اومید (ایرانی تنها به تو امید دارد)
جای ئومیدشان مه که نا ئومید (امیدشان را نا امید نکن)
چه کسی میتواند نظامی گنجهای را به ملتی متعلق بداند که از کردها جدا هستند؟ آیا این شخص در تمام عمرش بیتی از «شیرین و فرهاد» کردی را شنیده است؟
فرهاد فغفور بدیده پرخون . . . آما به گفتار چنی بیستون
(فرهاد سعادتمند با دیدگان پرخون به گفت و گو با بیستون رفت)
واتش کاو کو سالار کاوان . . . گنای من نین مگیره تاوان
(گفت ای کوه، ای سالار کوهها، این گناه از من نیست. در پی انتقام نباش)
یه کار عشقن دودی درد دل . . . فغان فریاد بلبل پری گل
(این کار عشق است که دردی در دلم ایجاد کرده؛ به مانند فغان و فریاد بلبل در نابودی گل)
سودای شیرینن من آورد نه دل . . . شیت شکوفم بترژ بلبل
(به دلخواه خودم نیامدم، آرزوی شیرین من را آورد، به مانند بلبل دیوانهی شکوفهام)
میلت پنی من باور و گرمی . . . سختی خارانت باور و مرمی
(با من به دوستی رفتار کن و سنگهای سختت را بر من نرم کن)
ار رنج رنج بر منظور بداری . . . بداد امداد چنم کر یاری
(اگر رنج این کار را بر من کم کنی و یاریام رسانی)
تا کار کفته م بیون بانجام . . . ژ دین دلبر بیاوم بکام
(کار ناتمام من به انجام خواهد رسید و از دلبرم کام خواهم یافت)
با این مرزبندیها، «شهرام ناظری» به کدام ملت تعلق دارد؟ «سیدخلیل عالینژاد» چطور؟ افسانههای «بیستون» را باید از دل کدام ملت بیرون کنیم؟ کتیبههای داریوش در بیستون، نقشبرجستههای خسروپرویز در طاق بستان، معبد آناهیتا در کنگاور و دهها میراث کهن باستانی را به کدام ملت بسپاریم اگر میان «ملت ایران» با «ملت کرد» دیواری فرضی بکشیم؟
* * *
تاریخدانان بسیاری اعتقاد دارند که ریشه اقوام کرد به قوم «ماد» باز میگردد. هرودوت میگوید «آستیاگ»، فرمانروای مادها، پدربزرگ کوروش بود. او دخترش را به ازدواج «پارس»ها درآورد. کوروش که به دنیا آمد و بزرگ شد به سرزمین پدربزرگش بازگشت و قدرت را در دست گرفت و ایران را متحد ساخت. شاهنامه نیز روایتی اساطیری از پیدایش کردها دارد. در واقع، کردها از نخستین اقوامی هستند که نامشان در شاهنامه ذکر میشود. به روایت فردوسی، ضحاک هر شب از مغز دو جوان خوراکی میساخت و به مارهای روییده بر دوش خود میخوراند. دو خوالیگر (آشپز) برای کاهش این بیداد تدبیری کردند تا مغز گوسفند را با مغز انسان مخلوط کنند و بدین ترتیب هر شب، از میان دو قربانی جان یک تن را نجات دهند. این نجات یافتگان گروه گروه جمع میشدند و در نهایت مخفیانه به کوهستان فرستاده میشدند و از تخمه اینان بود که «کرد»ها پدید آمدند. بیتردید هر تلاشی برای یافتن ارتباط میان ریشههای «ایرانیان» و «کرد»ها به شکست خواهد انجامید، چرا که از اساس این دو به هیچ وجه مفاهیم و اسامی مستقلی نیستند که بخواهیم ریشههای اشتراک و ارتباطشان را پیدا کنیم. کردها همواره بخشی از ایران و جامعه ایرانی و ملت ایران بوده و هستند.
* * *
برای من موضوع جدیدی نیست که گروهی از فعالین یا گروههای سیاسی بخواهند ندانمکاریهای خود و بیبرنامگیهایشان را با فرار به جلو پوشش دهند. عجیب نیست که باز هم گروهی سیاسی که نمیتواند برای دستیابی و تحقق ادعاها و شعارهای خود راهکاری منطقی ارایه دهد تمامی ضعفهای خود را در پس شعارهای رادیکال و تعابیر عجیب و غریب بپوشاند. عجیب نیست تلاش کنند با دامن زدن به احساسات و عواطف افراد، روال امور را از مسیر عقلانیت خارج کرده و به حیطه عصبیت بکشاند تا هیچ وقت هوادارنشان نپرسند: در طول تمامی این سالها چه دستاوردی برای «ملت کورد» به ارمغان آوردهاید؟ چه گلی به سر این ملت و این سرزمین زدید؟ چه کردید جز جنگ و برادرکشی و خانهسوزی؟
اما برای من عجیب است که چطور میتوانند نام خود را همچنان حزب دموکرات کردستان بگذارند و در یک دهنکجی آشکار به «ملا مصطفی بارزانی» اینچنین در مسیر جداییطلبی گام بردارند؟! آیا به نقل از او نشنیدند که «هرکجا یک کرد باشد آنجا ایران است؟»
پینوشت:
* هر دو اثر «شاهنامه کردی» و «شیرین و فرهاد» کردی که در متن بدانها اشاره شد، سروده «میرزا الماسخانکندولهای» هستند و این «کندوله» روستای پدری من است که در آن زبان «هورامی» رواج دارد.
* * عنوان یادداشت برگرفته از ترانهای است که «روژان» خواننده کرد میخواند.
شکستن سرزمینی به کوچکترین گروههای زبانی، قومی، قبیلهای و مذهبی ممکن در قرن نوین ارتباطات و درهم تنیدن جهانی نشان از پیشرفت و تفکر مترقی نیست، قوم گرایی، پسرفت شونیست و قبیلهای است. من برای این احزاب که تاریخ درخشانی در گذشته داشتهاند عمیقاً متاسف هستم. البته حکومت مذهبی، با ترور رهبران اصلی و دور اندیش حزب دمکرات، گسستن گفتمان سیاسی مسئول اصلی بر آمدن این تفکرات ارتجاعی است.
پاسخحذفآقای امیری عزیز در مطلبتون جای سرزنش حکومت مرکزی خیلی خالی بود. به عنوان یه کرد(هورامی) تبعیضها و ناعدالتیهای زیادی رو در این حکومت به چشم و پوست و استخوان دیدم و حس کردم. هرچند هیچوقت خواهان جدایی نبودم ولی این وطن برای ما هیچ وقت وطن نبوده، شکافها خیلی عمیقتر از آن چیزی که شما مطرح کردهاید. سالهاست که جوانان این سرزمین به دلایل هیچ و پوچ بالای دار رفتهاند. خونه هامون بر سرمون خراب شده اند. و میدونم که این ظلمها فقط برای کردستان ما نیست و بلوچ و عرب و ترکمن هم همینطورند. من حتا بیانیه این احزاب رو نخوندم چون بقول معروف کوپنشون خیلی وقته سوخته. ولی منکر این نیستم که همین احزاب طرفدارانی دارند و حرفهایشان خریداری. چون ظلم حکومت حاکم چارهای برای خیلیها باقی نمیگذارد. در تمام این سالها میتوانستند کمی از ارفاع این دیوار بی اعتمادی کم کنند ولی... قصه طولانی است. این دوتا کتاب که اسم بردین(شیرین و فرهاد و شاهنامه..) رو کجا میشه گیر آورد؟
پاسخحذف"شهوهت وهش"
من 12 سالم بود که به تهران کوچ کردیم. همیشه تبعیض ها رو زیر پوستم حس میکردم. زبانم فارسی شده ولی دلم همیشه هوای سنندج و آبیدر را دارد. این حکومت بیداد میکند و شاید حکومتهای بعدی هم. اگر چه خودم را ایرانی میدانم ولی کرد بودن را ترجیح میدهم. من خودم را به آن کرد عراقی، ترک و سوری نزدیکتر میدانم تا به هموطن اصفهانی یا کرمانی. اگر همه کردها ایرانیند پس کردهای ترکیه چی؟ ترکند یا ایرانی؟ ملتها در هم ادغام میشوند و رنگ همدیگر را میگیرند و کلمات و عادات را از هم قرض میکنند. این نباید به فراموشی ریشه بیانجامد. من هنوز در آرزوی کردستان بزرگ هستم با ایالتهای مختلف از کشورهایی که سالها بر ما حکومت کردند و بیدادشان صدایمان را خفه کرد.
پاسخحذفدیوید