المپیک: سالها پیش، «ژانپل سارتر» در تشریح «اگزیستانسیالیسم» خود مثال معروفی زد. او گفت: «اگر یک فلج مادرزاد نتواند قهرمان المپیک شود فقط و فقط تقصیر خودش است». (نقل به مضمون)1 این مثال سارتر همواره دستمایهای بود برای منتقدین او که اندیشهاش را به افراطگرایی متهم کنند، اما در جریان المپیک 2012 لندن اتفاق عجیبی افتاد. «اسکار»، دونده اهل آفریقای جنوبی که از ناحیه هر دو پا معلول است توانست خود را تا مرحله نیمهنهایی المپیک بالا بکشد و 400 متر را در 45 ثانیه و 54صدم ثانیه بدود.(اینجا+)2 البته اسکار به فینال المپیک راه پیدا نکرد و قهرمان جهان نشد، اما حالا چه کسی است که بتواند قاطعانه این احتمال را انکار کند که در المپیکهای آینده معلول دیگری اندکی سریعتر بدود و مقام بهتری به دست بیاورد؟ آیا نمیتوان گفت دیگر همتایان «اسکار» که به رتبه کنونی او نرسیدهاند به اندازه کافی تلاش نکرده یا پشتکار و اراده نداشتهاند؟ آیا زمان آن نرسیده که بپذیریم المپیک حتی میتواند تاریخ اندیشه (اگر نخواهیم بگوییم فلسفه) جهان را هم تغییر میدهد؟
پارالمپیک: رقابت وزنهبرداری در دسته سنگینوزن را به صورت مستقیم نگاه میکنم. ورزشکار ایرانی در همان وزنه اول با اختلاف چشمگیری طلای خود را قطعی کرده و آب پاکی را روی دست همه ریخته، اما انگار این حقیقت هیچ چیزی از هیجان مسابقه نکاسته است. در حالی که «سیامند رحمان» وزنه 280 کیلویی را به راحتی روی سر برد و به وزنه 301 کیلویی حمله کرد، قهرمانان دیگری بودند که با وزنههایی در حد 180 کیلوگرم دست و پنجه نرم میکردند. شاید رقابت مضحکی به نظر برسد، اما وضعیت برای آنان به اینگونه نبود. من رقابتهای مشابه در رده المپیک را هم پیگیری میکردم. بیتردید میتوانم بگویم وجد و اشتیاقی که ورزشکاران پارالمپیک از بالا بردن وزنههایی به ظاهر بیاهمیت به دست میآوردند، به مراتب بیش از شادی قهرمانانی بود که در المپیک به مدال میرسیدند. پس مسئله جای دیگر بود.
قهرمان المپیک، انسانی است در سلامت کامل جسمانی. او حتی اگر به بالاترین رتبههای ورزشی جهان هم نرسد، باز هم یک انسان عادی است و نیازی ندارد این حقیقت ساده را به اثبات برساند. اما ورزشکار پارالمپیک حکایت دیگری دارد. بسیاری از آنان به دلیل معلولیتهای خود به نوعی از جامعه دور افتادهاند. آنان شهروندان عادی یک اجتماع انسانی نیستند. شاید اگر نیم قرن زودتر و در کشوری همچون آلمان نازی به دنیا میآمدند به فرمان «پیشوا» و به عنوان «زواید جامعه انسانی» کشته میشدند! نازیسم و فاشیسم برچیده شده، اما آیا نگرشی که معلولین را «زایدهای بیحاصل» در پیکره جامعه میداند هم ریشهکن شده است؟
چیزی که من در سیمای ورزشکاران پارالمپیک میدیدم، جدالی فراتر از کسب مدال ورزشی بود. آنان تلاش میکردند تا هویت وجودیشان را به اثبات برسانند پس با هر پیروزی کوچک از صمیم قلب فریاد میزدند، چرا که گویی دلیلی دیگر برای اثبات وجودشان، اثبات زنده بودنشان و اثبات توانا بودنشان پیدا کرده بودند. فرقی نمیکند که از علاقمندان به ورزش باشید یا نه. من میگویم اگر رقابتهای پارالمپیک را پیگیری نکردید، فرصت بزرگی را از دست دادهاید. آنجا سرشار بود از انسانهایی که میجنگیدند تا خود را از سیاهی فراموشی نجات دهند و هر مسابقه، جشن تولدی دستهجمعی بود برای تعدادی از انسانها که فرصت زایش دوباره مییافتند.
پینوشت:
1) در روایتهای دیگری خواندهام که «اگر قهرمان دو ماراتن نشد» یا «اگر قهرمان دو جهان نشد».
2) این رکورد برای 400 متر داخل سالن ایران در دست «رضا بوعذار» با زمان 47 ثانیه و 50صدم ثانیه است! (اینجا+)
حرفی که به سارتر نسبت دادهاند غریب است و به نظرم از مقولهی اغراق است. آیا فلجِ مادرزاد قوهی ارادهاش بیشتر از آدمِ سالم است؟ آیا منطقی به نظر نمیرسد که اگر یک معلولِ جسمی و یک انسانِ سالم هر دو اراده کنند و تمرین کنند و غیرذلک، در این صورت انسانِ سالم بهتر خواهد دوید؟
پاسخحذفدر موردِ دوندهی آفریقای جنوبی تردیدهایی بوده است که شاید پاهای مصنوعیاش (با آن شکل و جنس و ارتجاعِ خاص) مزیتِ نامنصفانهای به او داده باشد.