۱۱/۲۰/۱۳۸۹

نگاهی به مجموعه داستان «آویشن قشنگ نیست»

معرفی:

عنوان: آویشن قشنگ نیست
نویسنده: حامد اسماعیلیون
ناشر: نشر ثالث
نوبت چاپ: چاپ اول 87 – چاپ سوم 89
73 صفحه؛ 1600 تومان


نوستالژی‌‌های خاک گرفته


«آویشن قشنگ نیست»، یا آنگونه که در داستان آخرش می‌خوانیم: «آویشن، قشنگ نیست؟» یک مجموعه از داستان‌های جداگانه نیست. شش داستان به هم پیوسته است که همه آن‌ها را نمی‌توان به صورت مجزا خواند، بلکه در مجموع اجزای یک داستان بلند هستند که سرنوشت بچه‌های یک محله در شهر کرمانشاه را روایت می‌کنند. بچه‌هایی که در کودکی هم محله‌ای و ای بسا هم‌بازی بوده‌اند، اما امروز هر یک به سویی رفته‌ و سرنوشت متفاوتی یافته‌اند.

مجموعه داستان «حامد اسماعیلیون» بیش از هرچیز نوعی بازسازی احساسی نوستالژیک است که شاید هریک از ما می‌توانیم نسبت به روزهای خوش کودکی و دوستی‌های ساده آن زمان احساس کنیم. نوعی سوگواری در سرانجام شوم برخی از آنانی که تا دیروز دوست و هم‌بازی ما بودند اما امروز دست روزگار به سیاه‌ترین حاشیه‌های جامعه کشاندتشان. تاسف و دریغ از حوادثی که پشیمانی ابدی به همراه خواهند داشت و البته سرزنش برخی تغییرات که اندک نطفه‌های پاک و با صفای کودکی را هم از میان می‌برند. در کل «آویشن قشنگ نیست» مجموعه داستان شادی نیست.

به باور من حامد اسماعیلیون در این اثر نگاهی افسرده و مه‌آلود به فضای اجتماعی دارد. این نگاه بی‌شباهت به کلیشه‌های سنتی و ریشه‌دار ایرانی در افسوس از دست دادن «روزگار کودکی» و گام نهادن به دوران بی‌رحم بزرگ‌سالی نیست. از این بابت می‌توان پیش‌بینی کرد که اکثر مخاطبانش با آن احساس همدلی کنند. از سوی دیگر تنوع زوایای روایت در شش داستان مجموعه به کمک اثر می‌آید تا دامنه مخاطبان خود را هرچه بیشتر گسترش دهد، هرچند حجم اندک هریک از این روایات شش گانه در عمل امکان پردازش مناسب یک شخصیت را تا محدود می‌سازد.

در میان روایت‌های شش‌گانه مجموعه، به شخصه روایت «بهادر» را ترجیح می‌دهم. به گمانم ترکیبی است از عشق و تراژدی. یادآور خیال‌پردازی‌هایی که همه در دوره‌هایی از زندگی تجربه کرده‌ایم اما برخی هیچ گاه از دستش خلاص نشدیم. علاوه بر آن «بهادر» را خلاقانه‌ترین اثر مجموعه می‌دانم. تنها داستانی که به صورت مستقل می‌توانم خواندن آن را توصیه کنم. حتی در زبان و نگارش این داستان تفاوت قابل توجهی با دیگر روایت‌ها می‌توان یافت که هرچند در ظاهر ظرفیتش را شخصیت معتاد بهادر ایجاد کرده، اما در نهایت این نویسنده است که از پس پردازش آن برآمده است.

از نظر نگارش، من «آویشن قشنگ نیست» را دوست داشتم. خواندن مجموعه برایم روان و لذت‌بخش بود. زبان ساده و بی‌تکلفی دارد، هرچند این سادگی از استواری آن نکاسته است. به نظر می‌رسد نویسنده کاملا بر قلم خود تسلط دارد و این امتیاز به او فرصت می‌دهد تا تمرکز خود را صرف ظرافت‌های دیگری کند. جملات به نسبت کوتاه هستند. آغازهای شش‌گانه همگی خلاقانه و مناسب انتخاب شده‌اند و دغدغه‌هایی که هر یک از راویان شش‌گانه بدان می‌پردازند با جایگاه و شخصیت مورد انتظار همخوانی دارد.

به باور من حامد اسماعیلیون شایستگی تقدیرهایی که از مجموعه‌اش شده را داشته است، اما گمان می‌کنم اگر فصل مشترک داستان‌هایش را قوت بیشتری می‌بخشید مجموعه یکدست‌تری ارایه می‌کرد. به صورت مشخص می‌توان گفت در پنج داستان از شش داستان مجموعه، ماجرای عشق بچه‌های محله به «نیلوفر» و خواهرش «آویشن» محوریت قابل توجهی دارد که می‌توان آن را شیرازه اصلی کل اثر دانست. با این حال در روایت «مهدی» (داستان دوم) نه تنها هیچ رد پایی از این مسئله مشاهده نمی‌شود، بلکه اساسا هیچ نقطه پیوند دیگری هم میان مهدی و دیگر راویان مجموعه به چشم نمی‌آید. آنچه «مهدی» را به دیگر داستان‌های مجموعه پیوند می‌دهد خود داستان نیست. بلکه دو اشاره گذرا در داستان‌های «رضا» و «بهادر» است که اولی نامش را در فهرست بچه‌های محل می‌آورد و دومی «خدابیامرز» خطابش می‌کند. اگر این دو اشاره گذرا هم نبودند، داستان دوم تمامی پیوندهای خود با مجموعه را از دست می‌داد و اساس حضورش مورد پرسش جدی قرار می‌گرفت.

آنچه در زیر می‌آید بخشی از داستان سوم است که از زبان بهادر روایت می‌شود:

«عزیز! چرا این بی‌پدرمادرها که آمده‌اند توی این کوچه هیچ وقت بساط عقد و عروسی ندارند؟ تو که می‌روی توی زار و زندگیشان این‌ها دختر شوهر نمی‌دهند؟ پسرشان خاطرخواه نمی‌شود؟ ها عزیز؟ دیدی می‌گویم؟ از آن وقت که سرهنگ نیلوفر را به این دهاتی نکبت داد انگار هیچ کس سیزده بدر سبزه گره نمی‌زند. این کوچه نحسی دارد. به باب‌الحوایج قسم! یک روز از اینجا می‌رویم. بگذار یک کار خوبی دست و پا بکنم. گور پدر داداش‌ها کرده. بچه‌شان را تو سرپا می‌گیری؛ زن‌هاشان جمعه به جمعه با دک و پز سر توی بدبخت می‌ریزند، آن‌وقت آن بهروز سگ صاحاب جلوی بچه‌هایش توی گوش من می‌گذارد که برو بوی گند می‌دهی».

پی‌نوشت:
نگاه‌هایی دیگر به این مجموعه را از اینجا و اینجا بخوانید.
یادداشت بعدی این مجموعه را با نگاه به «چیزها» نوشته «پیمان چهرازی» خواهم نوشت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر