۵/۰۹/۱۳۹۰

حافظه تاریخی با حفظ کردن جدول ضرب تفاوت دارد

بنابر یک پژوهش از جانب مجله «نشنال جئوگرافیک»، 30 درصد از آمریکایی‌ها می‌گویند که تعداد ساکنان این کشور بین یک تا دو میلیارد نفر است. به رغم حضور نیروهای آمریکایی از سال 2003 به این سو در عراق، 63درصد از موقعیت عراق ناآگاهند. 75درصد آمریکایی‌ها موقعیت جغرافیایی ایران و اسراییل را نمی‌شناسند. 50 درصد توانستند موقعیت هندوستان و ژاپن را تشخیص دهند. 12 درصد نیز موقعیت افغانستان بر روی نقشه را نشان دادند. 35 درصد، پاکستان را که در اکتبر 2005 دچار زلزله شد و بیش از 70 هزار نفر کشته داد را نمی‌شناسند. در نهایت اینکه به نوشته نشنال جئوگرافیک آنان هیچ گونه نگرانی از عدم آگاهی خود نسبت به این امور ندارند! (از اینجا بخوانید)


***


نخستین باری که در دوران تحصیل به جدول سینوس‌‌ها و کوسینوس‌ها (Sin , Cos) رسیدیم دبیر ریاضی یک خاطره جالب برایمان تعریف کرد. به گفته وی انگلیسی‌ها برای چندین دهه حفظ کردن جدول کامل سینوس‌ها (یعنی دست کم حفظ کردن سینوس 90درجه مختلف) را در مدارس اجباری کرده بودند. حرف استاد این بود که انگلیسی‌ها می‌خواستند آنچنان مغز جوانان هندی را درگیر امور پیچیده و بی‌فایده کنند که فرصت برای کار دیگری نداشته باشند. شاید جناب استاد ما بیش از حد «دایی‌جان ناپلئونی» بود، اما این خاطره‌اش برای من به مانند یک زنگ خطر همیشگی شد: مغز انسان زباله‌دانی نیست که هرچه جا شد داخل آن بریزیم!


***


مجله «شهروند امروز» به تازگی با هدف سنجش «حافظه تاریخی» ایرانیان یک نظرسنجی انجام داده است. (خلاصه‌ای از این نظرسنجی را از اینجا بخوانید) به دنبال این نظرسنجی مشخص شده است که 97درصد از پرسش‌شوندگان نمی‌دانند مهندس بازرگان کجا دفن شده و تنها 37درصد می‌دانند که زنده یاد تختی، در ابن‌بابویه مدفون است. از مدفن شناسی این نظرسنجی که بگذریم، 56درصد مناسبت 16آذر، 72درصد مناسبت 13آبان و 64درصد مناسبت 28مرداد را می‌دانند. این نشریه نیز همچون 91درصد از پرسش‌شوندگان خود معتقد است که «ما ایرانی‌ها حافظه تاریخی نداریم». گویا ما بر خلاف آمریکایی‌ها نگران ندانسته‌های خود هستیم!


***


من نمی‌دانم در نقاط دیگر جهان ریاضی را به چه شکل آموزش می‌دهند، اما تردید ندارم شیوه آموزش تاریخ در کشور ما نه تنها نادرست، که فاجعه‌بار است. در نظام آموزشی کشور ما تاریخ، نه به مثابه یک علم، که تنها به مصداق یک سری جنگ‌ها و ظهور و سقوط‌های پیاپی تدریس می‌شود. در چنین نگاهی عجیب هم نیست که همواره تاریخ را از ابتدا آموزش می‌دهند. به این معنا که در سال‌های ابتدایی از تاریخ باستان و پیش از آن شروع می‌کنند و به بچه‌های راهنمایی و دبیرستان تاریخ معاصر و تاریخ انقلاب را یاد می‌دهند. بر خلاف دیگر دوستانی که تعبیرشان از تاریخ، همین شیوه آموزشی کشور است، من باور دارم که اتفاقا با این تعریف ایرانیان تاریخ‌دانان خوبی هستند.


اکثر ایرانیان، حتی بخش عمده‌ای از مردم عامی و بی‌سواد می‌توانند تعداد زیادی از پادشاهان ایران را نام ببرند. از کوروش و داریوش و انوشیروان گرفته، تا تیمورلنگ و محمود غزنوی و شاه عباس و نادرشاه و کریم‌خان و آقامحمدخان و فتحعلی‌شاه و ناصرالدین شاه و رضاشاه و آن آخری. ایرانیان حتی تعداد زیادی از جنگ‌های خود را هم به یاد دارند. حمله اسکندر، اعراب و مغول‌ها. نبرد شاه عباس با پرتقالی‌ها و یا شاه‌جنگ ایرانیان در چالدران. قراردادهای ترکمنچای و گلستان معروف هستند، ستارخان و باقرخان را مردم قهرمانان مشروطه می‌دانند و برای میرزاکوچک‌خان و جنگلی‌هایش هنوز سرود می‌خوانند. قطعا نقش‌ رسانه‌ها، به ویژه سریال‌های تلویزیونی برای تقویت این ثبت این روی‌دادهای تاریخی و تکمیل عملکرد نظام آموزشی قابل توجه است، اما من همچنان اصرار دارم شیوه آموزش تاریخ ما از اساس اشتباه است و این دانسته‌های تاریخی «حافظه تاریخی» محسوب نمی‌شوند.


***


«علم تاریخ» همان مقدار در آشنایی با روی‌دادهای تاریخی خلاصه می‌شود که ریاضیات در جدول ضرب و یا جدول سینوس و کسینوس. این‌ها تنها مواد خامی هستند که همچون ملاط باید در پیکره ساختمانی بکار روند که «علم تاریخ» نام می‌گیرد. ما به تعداد سلسله‌ها و سلاطین خود ظهور و سقوط می‌شناسیم، اما هربار در پاسخ به دلایل سقوط به ما گفتند: گسترش فساد و ظلم و الخ. این بدیهیات کلی هیچ گاه نمی‌توانند به درستی تبیین‌گر تغییرات اجتماعی باشند. من می‌گویم تنها مردمانی حافظه تاریخی دارند که بتوانند از اشتباهات گذشتگان خود پرهیز کنند. پس تا زمانی که ریشه‌شناسی تغییرات را نیاموزیم و نتوانیم مصادیق جدیدش را تشخیص دهیم، نه می‌توانیم از اشتباهات پیشین درس بگیریم و نه می‌توانیم مدعی داشتن «حافظه تاریخی»، با مفهومی که من بدان اعتقاد دارم شویم.


***


من گمان می‌کنم اگر مردم آمریکا از ندانستن بسیاری از اطلاعاتی که برای ما طبیعی و بدیهی می‌نماید نگران نیستند، احتمالا بدین دلیل است که لزومی نمی‌بینند تمامی مواد خام را به مغز تمامی شهروندان خود شلیک کنند. شاید آن‌ها هم گمان می‌کنند به جای پرکردن انبارهایمان از مواد خام، بهتر است دانش بهره‌گیری از مواد موجود را یاد بگیریم.


پی‌نوشت:

به سرم زده برای تنوع هم که شده در یک یادداشت با مخاطبان این وبلاگ یک جور بازی راه بیندازم. مثلا چند مورد تاریخی را مطرح کنیم و ببینیم برداشت تاریخی افراد از این وقایع چیست و آیا می‌توانند موارد مشابه آن را رد یابی کنند؟ اینگونه شاید بهتر بتوانیم درک کنیم که مفهوم این «حافظه تاریخی» چیست.

۱۰ نظر:

  1. با این بازی موافقم.
    مردم ما تاریخ را در مدرسه برای رفع تکلیفی می خوانند.چون عقیده دارند در زندکی به دردشان نمی خورد.کمتر آدم هایی هستند که با دل و جان بچسبند به تایخمان و تاریخ واقعی را ورای آنچه که تدریس می شود ، بیرون بکشند.

    پاسخحذف
  2. ناشناس۹/۵/۹۰

    شرکت کنندگان در اون نظرسنجی احتمالن می دونن تفاوت هست بین ندانستن اطلاعات تاریخی و نداشتن حافظه ی تاریخی. و با علم به این موضوع جواب داده اند. و آن 91 درصد تشکیل شده است.
    البته ممکن که نحوه ی چینش باعث شده که تصور شود از آن مقدمات چنین نتیجه ای گرفته شده است.

    پاسخحذف
  3. با محتوای سخن موافقم. ولی با این نتیجه‌گیری مخالف.
    بله، مسلم است که اطلاعات خام بدون پردازش به هیچ دردی نمی‌خورند و تنها حافظه را زباله‌دانی می‌کنند ولی این‌که درباره‌ی آمریکایی‌ها به این نتیجه رسیده‌اید را درک نمی‌کنم. در واقع گاهی اوقات نداشتن اطلاعات خام باعث می‌شود که هر چیزی را ذهن بپذیرد و بدون تفکر از کنارش رد بشود. این‌طور می‌شود که مثلا ۷۵ درصد آمریکایی‌ها نمی‌دانند ایران کجاست و بطور قطع نمی‌دانند مردم ایران چه‌طور هستند و فقط این را می‌دانند که باید از ایران بترسند. گاهی اوقات نداشتن اطلاع درباره‌ی زمینه‌ای راه را برای پروپاگاندا باز می‌کند.

    پ.ن: ایکاش حالا که نیم‌فاصله را رعایت می‌کنید، نوشتن اعداد به خط‌الرسم فارسی را هم رعایت کنید.

    پاسخحذف
  4. امید۹/۵/۹۰

    از نظرم، یکی از فاجعه بار ترین اثرات تزریق این اطلاعات خام، ایجاد اعتماد به نفس کاذب و از میان رفتن اولیه ترین اصول تکنوکراسی است. کافی است نگاه ساده ای به یک مهمانی ایرانی بیندازیم. همه ی افراد حاضر در این مهمانی به واسطه اینکه چند اسم مانند ستارخان و باقرخان از مشروطه می دانند خود را شایسته اظهار نظر قطعی راجع به مسائل تاریخی می دانند. در این زمان اظهار نظر فردی که در این زمینه به صورت تخصصی مطالعه داشته است هم تراز نظر فردی دیگر می نماید و نتیجه اش عدم اصلاح تفکرات سطحی است. زمانی که واژگانی چون تحلیل و نقد کار عموم مردم شود، نتیجه اش نابودی ذات این واژگان میان مردم و از بین رفتن جامعه ای نقاد و تحلیلگر خواهد بود.

    در جواب لیتیم عزیز: شخصا ترجیح می دهم مردم کشورم تحت تاثیر رسانه ها ترس درونی از کمونیسم داشته باشند تا به واسطه ی اینکه کارل مارکس انسان خداناباوری است، بدون دانستن کوچکترین چیزی راجع به اصول اقتصادی کمونیسم آن را در همه ابعاد نقد کنند. شخصی که خود تحلیل نا سالم می کند بسیار بیشتر از فردی که تحت تاثیر پروپاگاندا مساله ای پذیرفته است بر عقیده اش اصرار می ورزد و طبعا نتایج فردیِ به مراتب زیانبارتری هنگام برخورد با حقیقت امر پیدا می کند.

    پاسخحذف
  5. lithium عزیز
    سخن شما در مورد آمریکایی ها در شرایطی قابل نقد است که شما هم از منبع موثقی به من نشان دهید که واقعا چند درصد آمریکایی ها از ایران وحشت دارند؟

    از آن گذشته، اتفاقا این نمونه ای از تقسیم کار مناسب است. جامعه ای که همه چیزش به درستی سر جای خودش قرار گرفته باشد، با یک تقسیم کار مناسب پیش می رود. مثلا وقتی پزشکان می گویند فلان کار را بکنید دیگر یک مهندس به خودش زحمت نمی دهد خودش برود و شخصا تحقیقات کند. در نقطه مقابل وقتی نهادهای فعال در عرصه سیاست، از قبیل مطبوعات آزاد، رسانه های مستقل، اساتید دانشگاه، کارشناسان علوم سیاسی و احزاب و گروه ها به مردم پیشنهادی کنند طبیعتا باز هم هرکسی به سرش نمی زند که خودش برود ته و توی همه چیز را در بیاورد. اما زمانی که جامعه بیمار باشد، فضای سیاسی مسدود باشد، هیچ چیز سر جای خودش نباشد، آن گاه در علوم تاریخی و سیاسی که جای خود، مردم ما خودشان هر کدام گوشه خانه یک داروخانه درست می کنند و طبابت راه می اندازند.

    پاسخحذف
  6. در ضمن بلاگر به من اجازه نوشتن اعداد با خط الرسم فارسی را نمی دهد. مگر اینکه دوستان راه حلی برای این مشکل داشته باشند که ممنون می شوم پیشنهاد کنند.

    پاسخحذف
  7. امید جان
    در موافقت با اشاره به اعتماد به نفس کاذب همین را بگویم که در آغاز نوشته تردید نداشتم که به این مسئله در یکی از بخش ها اشاره خواهم کرد. خودم هم نفهمیدم چه شد که ننوشتم!!!

    پاسخحذف
  8. اول برای عدد با خطم‌الرسم فارسی: از یک نرم‌افزار مثل traylayout استفاده کنید. لینکش :
    http://khabgard.com/traylayout-1.2.zip

    دوم: اگر دقت کنید من هم اشاره کردم که با محتوای حرف شما موافق هستم. در واقع پیشرفت تنها از طریق تقسیم کار امکان‌پذیر است.
    در مورد ترس، این لینکی است مال زمانِ ریاست جمهوریِ بوش:
    http://www.usatoday.com/news/washington/2006-02-13-usat-poll_x.htm

    بقیه لینک‌ها هم تحت کلید واژه ترس از ایران قابل دسترسی است. تاثیر پروپاگاندا توی تمامی لینک‌ها بوضوح دیده می‌شود.

    در ضمن در جواب آقا امید: شاید من و شما خیلی چیزها را ترجیح بدهیم ولی آیا ترجیحات ما درست است یا نه؟ و اینکه نمی‌دانم شما چطور به این نتیجه رسیده‌اید که شخصی که خود تحلیل نا سالم می کند بسیار بیشتر از فردی که تحت تاثیر پروپاگاندا مساله ای پذیرفته است بر عقیده اش اصرار می ورزد؟
    بر اساس همین پروپاگاندا بود که آمریکا جنگ‌های زیادی را شروع کرد. نمونه‌اش سلاح‌های کشتار جمعی صدام که پیدا نشدند و فقط یک سرزمین اشغال شد یا این‌که بدون هیچ مدرکی بن‌لادن را مقصر ۱۱ سپتامبر دانستند و همین‌طور برو جلو

    پاسخحذف
  9. امید۱۰/۵/۹۰

    قرار نیست چیزی درست یا غلط باشد. ما هم در این مورد صحبت نمی کنیم. اساسا در شکل گیری سیستم آموزشی بحث دقیقا همان ترجیح است. به وضوح هر سیستمی سود و زیان خاص خود را دارد و به واسطه ی اینکه برآیند این سود و زیان ها چه خواهد شد موضوعی در دیدگاهمان ارجحیت می یابد.

    یک نظریه ی روانشناسی میگوید "انسان همیشه با یک انقلاب فردی مقابله می کند." خیلی گسترده تر از این جمله میتوان راجع به آن بحث کرد. اگر انقلابی را که منظور است یک تغییر بزرگ در ویژگی فردی در نظر بگیریم میتوانیم راحت تر به موضوع نگاه کنیم. تحلیل و استدلال فردی، از این دست ویژگیها هستند که به خصوص در انسان بالغ میتوانیم در قسمت مهمترین ویژگیها دسته بندیشان کنیم. از آنجاست که وقتی با حقیقتی غیر از استدلالمان مواجه شویم اساسا در برابر تغییر آن مقاومت میکنیم. عده ای از روانشناسان به الزام چنین انقلاباتی معتقدند اما کسی منکر این مساله نیست که چنین انقلابی میتواند قربانی داشته باشه. یعنی فرد توان تحمل این تغییر را نداشته باشد به واسطه داشتن ویژگیهایی مانند غرور و... شخصا به نظرم این انقلابات انسان را به کمال می رسانند. برای مثال امانوئل کانت کمال فلسفه ی خود را زمانی می داند که تحت تاثیر هیوم خود را از استدلالات برای اثبات خدا رهانید علیرغم بیشماری استدلالاتی که شخص او در این باره داشت. اما بحث این است که آیا باید در جامعه ی ما همه این روند را طی کنند؟ و اساسا چند نفر هستند که توان تحمل چنین انقلابی را داشته باشند؟
    اما اکنون فردی را در نظر بگیرید که تحت تاثیر پروپاگاندا به باوری می رسد. این شخص در مواجهه با حقیقت 2 حالت پیدا می کند:
    1) یا آنقدر راسخ است که باز نظر رسانه ای را باور می کند. این شخص هم چنان در همان دسته می ماند که وارد بحثهای بزرگ نمی شود و هیچگاه خود را در جایگاه بحث با یک انسان تحلیلگر(در زمینه مربوط) نمی داند.
    2) یا باور را کنار می گذارد. بحث اینجا این است که هزینه ای که این فرد پرداخت می کند اندک است. چون اساسا در مقابل یک چیز درونی قرار نمی گیرد.
    لازم به عذرخواهی میدونم که منظور درست خود را از "اصرار می ورزد" ادا نکردم. چون بی تردید همانطور که در بند 1 می بینید ممکن است اگر نظری که پروپاگاندا القا می کند تزریقی باشد اصرار فرد بیشتر باشد. بیشتر منظور همان هزینه است. هزینه ای که فرد برای تغییر خود می پردازد.(البته بنده اعتقاد دارم کشور آمریکا از این طریق پروپاگاندا استفاده نمی کند. شیوه ی این کشور بیشتر تولید انبوه است و در این روش مردم به سادگی می توانند با تغییر تفکر حاکم کنار بیایند. لازم به ذکر است در این دو مورد جای بحث بیشتر است)
    نهایتا ذکر این نکته را الزامی میدونم که جمله ای که بر اساس آن نوشته شکل گرفت یک نظریه است و بی تردید می توان آن را قبول نداشت.

    پاسخحذف
  10. ممنون از لینک ها

    پاسخحذف