گفت
و گوی زیر، میان دو زندانی محکوم به کار اجباری در اردوگاههای سردسیر (گولاگ) شوروی
کمونیستی برقرار میشود. من توضیحات میان دیالوگها را حذف کردم که متن ساده و
خلاصه شود:
آلیوشکا:
«ایوان دنیسویچ، اکنون که داری دعا میکنی چرا این ار را به طور کامل انجام نمیدهی؟»
شوخوف:
«آلیوشکا، دعا مانند درخواستهای اداری است. یا اصلا جوابی نمیآید، یا کلا رد میشود»
آ-
«اما علت اجابت نشدن دعاهایت این است که یا به قدر کافی نمیخوانی و یا اشتیاق
کافی را نداری. دعا را باید به طور مداوم خواند. اگر ایمان راسخی داشه باشی به کوه
هم بگویی حرکت کن مطمئن باش که حرکت خواهد کرد».
ش-
«آلیوشکا، برای من داستان تعریف نکن. ن هرگز ندیدهام که کوهی جابهجا شود. حال
خود تو بگو که در کاوکازوز تمام مدت در کلوب کشیشان به خواندن دعا مشغول بودی،
دیدی حتی یک کوه جابجا شود؟»
آ-
«ولی دنیسویچ، ما چنین چیزی را از خدا نخواسته بودیم. وعده خدا این بوده است که ا
نمیبایست برای چیزهای ادی و یا فانی بجز روزی هر روزمان دعا کنیم».
ش-
«منظورت همین جیرهمان است؟»
آ-
«ایوان دنیسویچ! ما دعا نمیکنیم که خداوند بستهای یا جیره سوپ بیشتری برایمان
بفرستد. آنچه برای انسانها بزرگ و مهم است برای خداوند ناچیز و بیاهمیت است. ما
باید برای معنویات دعا کنیم و از خداوند بخواهیم تا بدیها را از قلبهامان
بزداید».
ش-
«به هر حال هرقدر میخواهی دعا کن ولی با این کار اندکی هم از محکومیتات کم نمیشود».
آ-
دقیقا این همان چیزی است که نباید برایاش دعا کنی! آزدی برایت چه نفعی دارد؟ اگر
آزاد بودی همین مقدار ایمانت نیز با چیزهای بیاهمیت از بین میرفت. پس خوشحال باش
در زندانی. اینجا حداقل فرصت این را داری که به روحت فکر کنی».
(یک
روز از زندگی ایوان دنیسویچ – الکساندر سولژنیتسن – فهیمه توزنده – کتابسرای
تندیس – ص۱۷۴)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر