نویسنده: اسلاوی ژیژک (اینجا+)
مترجم: ایمان احسانی*
اشاره مترجم: اگر از من سوال شود حال که در میانسالی هستی فقط با یک نام
دورانی که در آن زندگی کردی را توصیف کن
خواهم گفت: خشونت. خواندن جزییات قتل روشنفکران بر روی تابلوی اعلانات دانشگاه، دیدن
دهان کف کرده جوانکهای یقه سفید در بیرون مسجد که به یک روحانی حمله کردند و سپس
سینه زنی، برهم زدن سخنرانیها و اخبار ترور و کتک زدن این و آن و حتی وزرای دولت
وقت، مواردی از بازنمایی خشونت عریان و فیزیکی این دوران در ذهن مناند. دوران
اصلاحات دورانی که قصدش مداراگری بود و تساهل با عاملان خشونت، به شکست انجامید و
ما ماندیم و خشونتی که تا همین امروز گریبانگیر ما و جهان ما است؛ اما در نهایت
در همه صور نابرابری و تبعیض با همه اشکال منعاش: منع از تحصیل، منع از کار، منع
از قلم، منع از بیان و تصویر و ... نیز میتوان رد خشونتی پنهان را دید که میخواهد
به هر قیمتی و با هر ابزاری وضع موجود و منافع انحصاری صاحبانش را حفظ کند و اینجا
است که معمای کاذب فرهنگی اعم از گفتگو و تساهل و مدارا و... بدل به معمای واقعی
قدرت و سیاست میشود! ژیژک در یادداشت کوتاه اخیرش، به بهانه حوادث برآمده از خشونت
پلیس در فرگوسن و نیویورک، میکوشد معمای خشونت و تبعیض و تناقضات پیرامونش را در
متن سیاست دوران ما کمی واکاوی کند.
* * *
اعتراضات خشونتباری مانند اعتراضات «فرگوسن»
بیشتر و بیشتر از همیشه رخ میدهند. آیا آنها صرفا شورشهایی نابخردانهاند یا
نشانه یک نظم نوین جهانی؟
در آگوست ۲۰۱۴ بعد از
آنکه یک مامور پلیس به نوجوان سیاهپوستی که مظنون به دزدی بود شلیک کرد، اعتراضات
خشونتبار در فرگوسن، واقع در حومه سنت لوئیس، طغیان کرد. پلیس چندین روز سعی کرد
اعتراض کنندگان را که اغلب سیاهپوست بودند پراکنده کند. هرچند جزئیات این واقعه در
هالهای از ابهام است اما اکثریت فقیر سیاهپوست شهر این حادثه را دلیل دیگری برای
اثبات خشونت سازمان یافته پلیس علیه خودشان میدانند. در محلههای فقیرنشین آمریکا
پلیس بیشتر و بیشتر همچون یک نیروی اشغالگر عمل میکند. چیزی شبیه گشتیهای اسراییلی
هنگامی که وارد مرزهای فلسطینیان در کرانه باختری میشوند. رسانهها از پی بردن به
این نکته که حتی تفنگهای پلیس نیز بیشتر و بیشتر شبیه سلاحهای ارتش آمریکا میشود
شگفتزده شدند. در این موارد حتی زمانی که واحدهای پلیس فقط سعی میکنند آرامش را
برقرار کنند، کمکهای انساندوستانه را توزیع کنند، یا اقدامات درمانی را سازمان
دهند، روش کار1 آنها روش کنترل کردن یک
جمعیت خارجی و بیگانه است. پس
از واقعه فرگوسن، این نتیجهگیری اخیر مجله
«رولینگ استون» خودش را به آدمی تحمیل میکند:
«هیچکس مایل نیست این را
بگوید؛ اما بعد از حادثه فرگوسن و بویژه بعد از ماجرای «اریک گارنر» در نیویورک که
بدون اعلام جرم و تحت حفاظت پلیس منجر به مرگ او شد، پلیس ناگهان با مشکل مشروعیت
در این کشور روبهرو است. حالا منابع اعمال مشروعیت آنقدر به طور نابرابر توزیع
شدهاند و عدالت بوسیله چنان تناقضات بیشرمانهای مدیریت میشود که مردم همه جا شروع به زیر سوال
بردن اقتدار سیاسیِ بنیادینِ اِعمالِ قانون خواهند کرد».
در چنین وضعیتی زمانی که
پلیس دیگر نه نماینده قانون و نظم حقوقی، بلکه صرفا کارگزار اجتماعی خشن دیگری
دانسته میشود، اعتراضات علیه نظم اجتماعی غالب نیز، سمت و سوی دیگری میگیرند:
طغیانِ «نفی مطلق»؛ یا در یک کلام، خشونت خام و بیهدف. زمانی فروید در کتاب «روانکاوی
جمعی»، «نفیِ» موجود در گسستن پیوندهای اجتماعی («تاناتوس» به مثابه نیروی مرگ و گسست در تقابل با «اروس» به مثابه نیروی پیوند اجتماعی)
را توصیف کرد. او خیلی ساده نمودهای بروز و ظهور این گسستن را به عنوان تعصبات
کورِ جمعیتی «از خود بیخود شده» (در تقابل با جمعیتهای مصنوعی مثل کلیسا و ارتش)
بیاهمیت دانست. ما برخلاف فروید باید ابهام این جنبش گسست را حفظ کنیم: این جنبش
مبداء (تراز صفر)ای است که فضا را برای دخالت سیاسی باز میکند. به عبارت دیگر این
گسستن شرط ماقبلسیاسیِ سیاست است و هر دخالت سیاسیای در ارتباط با این گسستن، با
متعهد ماندنش به یک پروژه جدید (یا دال اعظم Master-Signifier)، کاملا «یک گام بسیار بلند» است.
آیا آنها به بی گناهان
آسیب نمی زنند؟
امروز این موضوعِ ظاهرا
انتزاعی، دوباره نمایان شده است: انرژی «گسست»، در مقیاس وسیعی به
انحصار راست جدید در آمده است (جنبش تیپارتی
در آمریکا، جایی که حزب جمهوریخواه به طور فزایندهای بین نظم از یک سو و گسستن از
نظم از سوی دیگر دو شقه شده است). در هر حال اینجا هم هر فاشیسمی نشانهای از
انقلاب شکست خورده است و تنها راه چپ برای مقابله با این گسست راست گرایانه، درگیر
شدن با گسست خاص خودش است و نشانههایی از این گسست چپ وجود دارد (تظاهرات گسترده
در سراسر اروپا در سال ۲۰۱۰ از یونان تا فرانسه و اوکراین جایی که تظاهرات
دانشجویان علیه افزایش شهریههای دانشگاه به طور غیرمنتظرهای به خشونت کشید). در
ارزیابی خطر «نفی مطلق» برای نظم موجود به مثابه نظمی دایمی که هرگز نمیتوان با
نفی آن به نظمی فراتر رفت، هگل ماتریالیستتر از مارکس است: هگل در نظریه جنگ (و
جنون) اش از بازگشت مکرر «نفی مطلق» که به طرز خشونت باری پیوندهای اجتماعی را از
هم میگسلد آگاه است. مارکس خشونت را به درون فرایندی که نظم جدید از آن بر میخیزد
بازپیوند میزند (خشونت «قابله» یک جامعه جدید است) در حالی که در هگل این گسست، [همچنان
در نظم جدید] ادغام ناپذیر باقی میماند.
آیا اعتراضات خشونتبار «غیرعقلانی»
که هیچ خواست برنامهریزی شده معینی ندارند و تنها با فراخوان مبهمی برای عدالت تداوم مییابند،
مثالهای امروزین آنچه که والتر بنیامین «خشونت الهی» (در تقابل با «خشونت اسطورهای» یعنی خشونت دولتیِ قانونبنیاد)
مینامید، نیستند؟ این تظاهرات همانطور که بنیامین میگفت ابزار بدون اهدافاند و
نه بخشی از یک استراتژی بلند مدت. استدلال
مخالف، بیدرنگ این است که: اما آیا چنین اعتراضات خشونتباری اغلب ناعادلانه
نیستند و به بیگناهان آسیب نمیرسانند؟
اگر ما بخواهیم از این قبیل
زیادهگوییها اجتناب کنیم که معتقدند قربانیان خشونت نباید صرفا به خاطر مسئولیت
تاریخی عام و کلی شان، متواضعانه خشونت را تحمل کنند، (که از نظر سیاسی درست هم
هست) تنها راه حل این است که به سادگی بپذیریم خشونت الهی به طور ظالمانهای
ناعادلانه است: این خشونت اغلب چیز وحشتناکی است، نه یک دخالت والا از سوی خیر و
عدل الهی. یک دوست لیبرال چپگرای من از دانشگاه شیکاگو ، تجربه ناراحت کننده خودش
را به من گفت: زمانی که پسرش به سن دبیرستان رسید دوستم او را در مدرسهای نزدیک
محله فقیرنشین سیاه پوستها ثبت نام کرد که بچههای سیاهپوست در آن در اکثریت
بودند اما پسرش تقریبا اغلب با کبودی و
دندانهای شکسته به خانه بر میگشت. پس دوستم چه باید میکرد؟ پسرش را در مدرسهای
با اکثریت سفید پوست میگذاشت یا اجازه میداد در همان مدرسه بماند؟ نکته این جا است
که این معما غلط است: معما در این سطح نمیتواند حل شود زیرا شکاف بزرگی که بین
منفعت شخصی (امنیت فرزندم) و عدالت عام و کلی وجود دارد، شاهدی است بر این مدعا که
باید بر کلیت این وضعیت فائق شد و غلبه کرد.
۱- modus
operandi اصطلاحی است که برای
توصیف روش کار کارآگاهان در تحقیقات جنایی به کار میرود.
* دبیر سابق انجمن اسلامی
دانشکده فنی دانشگاه مازندران (ای-میل)
پینوشت:
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشتهای
شما استقبال میکند. یادداشتهای وارده خود را به نشانی «arman.parian[at]gmail» ارسال کنید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر