۹/۱۸/۱۳۸۸

ما مثل همیم

می شنوی که به خانم رهنورد حمله کرده اند و برای میرحسین شاخ و شانه کشیده اند؛ اول خشمگین می شوی و بر وقاحت و بی شرمیشان نفرین می فرستی؛ بعد می ترسی که نکند بلایی سر مهندس بیاید؛ اما دست آخر آرام می گیری؛ روی صندلی لم می دهی و بارها متن خبر را دوباره می خوانی، کم کم لبخندی بر روی لبانت نقش می بندد؛ چه لذت بخش است وقتی احساس کنی آنانی که نامشان را فریاد می زنی درست به مانند تو زندگی می کنند، به مانند تو کتک می خورند و به مانند تو مقاومت می کنند.

۲ نظر:

  1. این حس ها را این روزها خیلی هایمان داریم؛ می دانی اسمش چیست؟ "امید"؛ این که از ته سیاهی ها هم روشنایی می بینیم؛ این طلیعه پیروزی است

    پاسخحذف
  2. ناشناس۱۸/۹/۸۸

    سلام
    من در فیس بوک نوشتم:
    "خبر ها حاکی است ، دیروز میرحسین دوان دوان از پله های فرهنگستان به پایین دوید و یه چوب از روی زمین ورداشت و با ندای "کپه ئوغلی ، دایان!" به سمت مزدوران موتور سوار حمله کرد که در نتیجه همگی آنها پا به فرار گذاشتند. ما ترکا اعصاب مصاب نداریم."

    کپه ئوغلی دایان یعنی ، پدر سگ وایستا.
    اینو دیگه تو فیس بوک ننوشتم فقط واسه تو میگم.
    - انوشه

    پاسخحذف