از وقت افطار هم گذشته و دلت میخواهد که از خلوتی نسبی خیابان استفاده کنی و کمی پدال گاز را فشار بدهی. از هفت تیر تازه وارد «کریم خان» شدهای که یک دفعه ماشین جلویی میکوبد روی ترمز. خشمگین از این شوک ناگهانی میخواهی دستت را بگذاری روی بوق که صحنه عجیبی نظرت را جلب میکند. از کنار لاستیک ماشین جلویی کبوتری لِک و لِک کنان بیرون میآید. انگار حالش زیاد خوب نیست. پرواز نمیکند و حتی درست و حسابی هم راه نمیرود. انگار آب سردی روی آتش خشمات ریخته باشند خنک میشوی. سبک میشوی. بعد بلافاصله نگران میشوی که حالا ماشینهای لاین کناری کبوتر بیچاره را لت و پار میکنند، اما سر که می گردانی میبینی اولی کوبید روی ترمز و دومی هم همینطور و حالا دو ردیف طویل ماشین آن طرفِ تو صف کشیدهاند که حضرت کبوتر لِک و لِک عرض خیابان را طی کند.
دستپاچه میشوی. صحنه آنقدر عجیب است که دلت میخواهد بپری پایین و دست دراز کنی و از عالم غیب یک دوربین بیاوری و همه چیز را ثبت کنی. هنوز ته ذهنات از بمباران اخبار جنگ و تروریسم پر است. از داعش و طالبان و سوریه و عملیات انتحاری. منطقهای از جهان که میگویند برادر به برادر رحم نمیکند و مسلمان خون مسلمان را حلال کرده. خودت هم شگفتزدهای از این تصویر جدید، چطور میخواهی با قلمات تصویر کنی که درست در مرکز همین منطقه، ملتی زندگی میکنند که در خیابانهایش یک صف طویل از ماشینها شکل میگیرد تا پرندهای قدم زنان از عرض خیابان عبور کند؟
نه، قلمام ضعیف است، نمیشود، کاش یک دوربین داشتم ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر