دوستاش داشتم. اصلا دشوار میشد دوستاش نداشت. حتی اگر طرفدار سرخها نبودی و او هم اهل درآوردن آن پیراهن نبود. باید اعتراف کنم که آن سرخی به تناش مینشست. با روحیهاش سازگارتر بود. سرخ، مثل روح آتشین مزاجاش، و سرخ، رنگی که اینجا مردمیتر است.
از بازیهایاش، هیچ خاطرهای شیرینتر از جام ملتهای آسیا و آن بازی به یاد ماندنی مقابل کره جنوبی به یاد ندارم. تصویراش برای من اینگونه خلاصه میشد: «کریمی مدام گل میزد و کرهایها جواب میدادند تا بالاخره ما بردیم»! اما اسطورههای ماندگار در زمین فوتبال خلاصه نمیشوند و به نظرم کریمی یکی از این اسطورههای ماندگار است.
خودم ندیدم، اما بعدها خبر برنامهای تلویزیونی را شنیدم که فرد بیماری را آورده بودند و از او پرسیده بودند چه آرزویی داری؟ گفته بود: «سه آرزو دارم. یکی اینکه یک لپتاب داشته باشم. دیگر اینکه علی کریمی را از نزدیک ببینم و در آخر اینکه یک نفر هزینه درمان من در اروپا را بدهد». «داش علی» بلافاصله وارد عمل شد. یک لپتاب برایاش خرید، به دیدارش رفت و هزینه سفر درمانیاش به اروپا را تقبل کرد. اگر کسی هر سه آرزوی من را یکجا برآورده کند، برای من نقش «خدا» را دارد، پس درک میکنم که چرا خیلیها «داش علی» را در حد پرستش دوست دارند.
در عصر رسانهها، تشخیص ریاکاری کمی دشوار است. یک زمانی وقتی «تختی» میرفت وسط میدان شهر و از رهگذران برای کمک به زلزلهزدهها یاری میطلبید همه اعتماد میکردند. اسماش میشد «جهان پهلوان». خیالت راحت بود که کار، کار خودش است. رنگ و بویی از ریاکاری درش نبود. اما در زمانهای که مجریهای تلویزیونی شبها جلوی آینه تمرین اشک ریختن میکنند خیلی دشوار است که مردم پیشگامی یک ستاره در امور انساندوستانه را خالصانه قبول کنند. جشنوارههای فرمایشی و پر جنجال با حضور انواع و اقسام ستارههای سینمایی و ورزشی هر روز برگزار میشوند و گاه حال آدم را به هم میزنند، اما درست در همین آشفته بازار بود که کارهای کوچک یک نفر عمیقا به دل خیلیها نشست.
وقتی خبر رسید که آرام و بیصدا رفته و پیراهناش را به مادری داغدیده تقدیم کرده، (+) خیلیها به دلشان نشست. خیلیها که مدتها بود کمتر چیزی به دلشان مینشست. آخر او کسی بود که به دور از جنجال رسانهها بر سر مزار اسطورهها حاضر میشد و میگفت: «دوست دارم هر وقت به دیدارت میآیم، مخفیانه باشد... چرا که مثل خودت اهل تظاهر نیستم». (+)
آقای جنجالی، با آن پاهای هنرمند، با آن زبان نیشدار و خوی آتشین مزاج، با آن صداقت صریح و بیملاحظه، خیلی آرام از فوتبال کناره گرفت. شاید افسوسهای زیادی به جای گذاشت که هیچ وقت به افتخارات بزرگی که در سطح تواناییهایاش بود نرسید، اما دستکم این امید را به خود آورد که هنوز افسانه ظهور اسطورهها به پایان نرسیده است. آنهایی که روی پیراهن نوجوان از دسترفتهای امضا میکنند «... که همیشه برای ما زنده خواهد بود»، خودشان را هم جایی در اعماق دل مردم ماندگار میشوند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر