رمان «جنایت و مکافات» جناب داستایوفسکی، شخصیتی دارد به نام «لوژین». او برای مدتی به نامزدی «دونیا»، خواهر «راسکلنیکف» در میآید. تیپ لوژین در کشور ما هم کمی آشنا به نظر میرسد. مردی به نسبت سنتی و خودساخته. کسی که عمری را صرف پیشرفت کاری و انباشت ثروت کرده است، اما در عین حال گوشه چشمی به جامعه روشنفکری دارد. میداند که خود با این جامعه بیگانه است. سواد کافی ندارد و حتی نامههای عاشقانهاش رنگ و بوی نامه اداری به خود میگیرند، اما در عین حال به جوانان تحصیلکرده نوعی نگاه تحسین آمیز دارد. او گمان میکند که اگر بتواند با دختری از این جامعه ازدواج کند، میتواند یک شبه اجتماع خود را تغییر دهد و با ترکیب پول خود و دانش و اندیشه همسرش وارد اجتماع جدیدی شود. تا اینجا فقط یک «تیپ» داریم، اما لوژین واقعا یک شخصیت کامل و تا حدودی پیچیده است.
لوژین، یک بار در گفت و گو با دونیا و مادر او، از دهانش در میرود که دوست دارد با دختری فقیر ازدواج کند تا بر او مسلط باشد. این حرف بعدها برای او دردسر زیادی ایجاد میکند. به راسکلنیکف بر میخورد و در نهایت سبب شکست این نامزدی میشود. تا لحظه مجادله نهایی، تصویر لوژین به نوعی خشن و نامطبوع است. مرد ناملایمی که بیش از اندازه به پول و مقام خود مینازد، به احساسات نامزدش کمتوجه است و گویی تصور میکند همه چیز را میتواند با پول بخرد. خلاصه همه شرایط فراهم است تا لوژین یک «محکوم تمام عیار» باشد، اما من به نظرم او فقط یک «بچه ریشدار» است!
واقعیتی که امروزه ما به خوبی میتوانیم در جامعه خود مشاهده کنیم این است که هیچ نهاد فراگیر آموزشی، به معنای کامل کلمه، به کودکان ما چیزی با مفهوم «مهارتهای زندگی» را آموزش نمیدهد. دستگاه آموزشی ما، بجز محاسبات جبر و موقعیت جغرافیایی شهرها و فهرستی از وقایع تحت عنوان تاریخ، در نهایت اندکی شرعیات به عنوان «اخلاق و معارف» به مغز کودکان فرو میکند. اما هیچ کدام از سرفصلهای آموزشی ما، بر روی «شیوه برقراری ارتباطات اجتماعی» متمرکز نشدهاند.
نوزاد در ابتدا با لمس اشیاء تلاش میکند با فضای پیرامون آشنا شود، اما به محض اینکه کار از آشنایی با اشیاء فراتر رفت و به پیچیدگیهایی نظیر روابط و احساسات انسانی/اجتماعی رسید، خودآموزی، بسیار دشوار میشود و نیاز به گونهای از راهنمایی احساس میشود که در دستور کار نظام آموزشی ما قرار ندارد.
تضمینی نیست که آموزشهای کافی بتوانند تمامی روابط دوستانه/عاشقانه را به موفقیت برسانند، اما دستکم میتوانند از عواقب ناگوار و تاثیرات جانبی یک ضربه عاطفی بکاهند. با این حال، وقتی نه نظام آموزش اجتماعی ما و نه حتی غالب خانوادهها، آماده سازی فرزندان برای ورود به یک «ماجرای عاشقانه» را تدارک نمیبینند، آن وقت است که ما به همان شیوهای با پیچیدگیهای انسانی آشنا میشویم، که در طفولیت با لمس یک شیء سوزان معنای «حرارت» را درک کردهایم: «شکست عشقی»!
لوژین هم به نظرم سرنوشت مشابهی داشته است. مسیری که زندگی رسمی پیش پای او نهاده، (مثلا ورود به دستگاه آموزش رسمی و پس از آن سیستم اداری) هیچ جایی برای آشنایی با پیچیدگیهای روابط عاطفی/انسانی پیشبینی نکرده است. او در هر مقطع دقیقا همان کاری را انجام داده که از او خواستهاند. بازیگوشی نکرده. مثل برخی دیگر از همتایاناش وارد مسیرهای انحرافی نشده و کنجکاویهای به ظاهر ممنوعه را انجام نداده است. در نهایت انتظار دارد در «موعد ازدواج» بتواند با همان چهارچوبهایی که به او آموزش دادهاند موفق شود، اما ناگهان واقعیت مثل پتکی بر سرش فرود میآید.
لوژین مغرور است چرا که خود را به واقع شایسته تحسین و تقدیر میداند. او تمامی ارزشهای رسمی، (از مقامات اداری گرفته تا پول و ثروت) را به خوبی کسب کرده است. پس سادهلوحانه (و شاید کودکانه) تصور میکند اگر به نامزدش بگوید که آماده است او را در این ارزشها شریک کند والاترین شیوه ابراز عشق را انجام داده است، پس وقتی طرف مقابل آشفته میشود، اصلا درک نمیکند که مشکل از کجاست؟
تجربه من میگوید پیرامون ما پر است از این «بچههای ریشدار». مرد و زن فرقی نمیکند. کودکانی که در مقطع طفولیت جهان پیرامون را با لمس اشیاء آموخته و درک کردهاند، اما از یک بازه زمانی به بعد، یعنی درست موقعی که نیازمند درک روابط انسانی و پیچیدگی روحیات متفاوت بودهاند وارد یک خلاء شدهاند. چندین و چند سال گذشته، سن و سالشان افزایش یافته، اما در مورد آشنایی با مهمترین جنبه انسانی که امکان ارتباط او با دیگران را فراهم میآورد، هنوز در سطح همان طفل خردسال باقی ماندهاند.
چنین افرادی گاه از همان کانالهای رسمی وارد روابط رسمی هم میشوند، ازدواج میکنند، بچهدار میشوند و در موقعیتهایی قرار میگیرند که از آنها توقع تجربه و پختگی میرود. مثل پدران و مادرانی که گاه در پای عمل، نظرات، رفتار و واکنشهایشان بسیار کودکانه مینماید. زن و شوهری که حتی بعد از سالها زندگی مشترک بر سر مسایلی بسیار پیش پا افتاده با هم درگیر میشوند و ای بسا کودکانه روی دنده «لجبازی» میافتد. در سیما این افراد اگر دقیق شوید، از پس چین و چروکهای احتمالی صورت یا سپیدی موها، هنوز همان طفل خردسالی را میبینید که در یک جنبه از زندگی محتاج حداقلهای آموزش است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر