اینگونه که از گوشه چشم نگاهم میکنی که میمیرم بانو؛ چیزی بگو که سرمای سکوتت تا مغز استخوانم رسید. تمام رودهای جهان فدای اشک چشمان خشک شدهات؛ خون میگریم تا نگویند واپسین دم فراغشان گریهکن نداشت. این شراره چشمان را تا حالا کجا پنهان کرده بودی؟ از کدام سنگ ساختهاند آن دلی را که از این آتش سوزان جان به در برده؟ با این نگاه و این چشان دیگر چه حاجت به سخن گفتن بود؟ آن همه فریاد که زدی ناقوص مرگت شد در گوشهای ناشنوای این رجالهها. مردانگی نمانده در شهر سیلی خورده. چرا همهشان را به آتش نگاهت نسوزاندی؟ چرا به آهی رسوایشان نکردی؟ چرا کینه و معصومیتت را یکجا نگه داشتی برای من؟ قربانی کدام ماییم بانو؟ اینکه در دست من است طناب عمر کدام یک از ماست؟ تویی که دیروز شهره شهرآشوب بودی؟ یا منی که زین پس شهره میشوم به جلادی که عاشق قربانشاش شد؟
باسلام. چگونه می توانم این قالب را به وبلاگم بیفزایم
پاسخ دادنحذففکر می کنم من این قالب را از آدرس زیر پیدا کردم. همانجا راهنمای ساده ای برای افزودن قالب به وبلاگتان ارایه شده است:
پاسخ دادنحذفhttp://themes.blogger-fa.com
متشکرم
پاسخ دادنحذفخیلی خیلی زیبا بود آرمان جان
پاسخ دادنحذفبازم از این نوشته هات بذار لطفا.