۸/۱۲/۱۳۸۹

برای محمد سیف زاده

اولین گفت و گوهایم با محمد سیف زاده به سایت خبری آفتاب باز می گردد. آن زمان همیشه از پشت تلفن صدایش را می شنیدم. بعدها ویژه نامه های «مردم سالاری» فرصتی شد تا با هم ملاقات کنیم که البته توضیحاتش در مورد تضادهای قوانین اساسی مشروطه و جمهوری اسلامی با «اعلامیه جهانی حقوق بشر» اسیر تیغ سانسور شد و از دو بخش گفت و گوی مفصلمان تنها بخش اول اجازه انتشار یافت. (متن کامل آن گفت و گو را از اینجا دریافت کنید)

پس از کودتا مدتی به دنبال یک وکیل می گشتم. اولین گزینه برای خودم جناب سیف زاده بود. بی مقدمه به سراغش رفتم و مسئله را مطرح کردم. بعد از راهنمایی های حقوقی و اولیه بحث مخفی شدن و حتی فرار وسط کشیده شد. برای اولین بار بود که به نظرم رسید چهره و رفتارش حالت یک حقوق دان رسمی را از دست داده است. حتی به نظرم رسید دلخور شده است. لحن کلامش تغییر کرد. انگار می خواست شعری از اساطیر بخواند. یا شاید می خواست تاریخ پر درد سرزمینی را روایت کند که اگر نبود شهامت و آزادگی مردان و زنانش، ابر تیره استبداد هیچ گاه آسمانش را رها نمی کرد. اما هیچ کدام را نگفت. کوتاه جواب داد. گفت تصمیم با خود افراد است. می توانند فرار کنند، یا بمانند و بر سر حقشان ایستادگی کنند. (نقل به مضمون)

آن زمان به نظرم رسید بزرگترین درس زندگی ام را عباراتی ساده گرفته ام. اما امروز گمان می کنم باید زمان می گذشت و حکم 9 سال محکومیت محمدسیف زاده صادر می شد تا درسی که کلام استاد از بیان همه اش قاصر بود تکمیل شود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر