عکسی
را تصور کنید که توسط نرمافزارها (مثلا فوتوشاپ) دستکاری نشده است. همچنین فرض کنیم
که عکاس در همدستی با سوژههای خود اقدام به صحنهسازی نکرده باشد. یعنی به واقع عکس
را از اتفاق یا صحنهای که وجود داشته گرفته است. با چنین مقدمهای، تصوری که در ما
ایجاد میشود این است که این عکس «عین واقعیت» است. یعنی دچار این تصور میشویم که
«ما آنجا نبودیم، اما واقعیت مساله را از دوربین عکاس دیدیم». تصوری ساده و در ظاهر
بدیهی، که در عین حال میتواند بسیار گمراه کننده باشد!
در
باب اینکه چه اثری «رئالیستی» حساب میشود نظرات متفاوتی در نقد هنری وجود دارد. (تفاوتی
هم نمیکند که اثر مورد نظر یک عکس باشد یا فیلم، نقاشی و حتی رمان) شاید بتوان گفت
فصل مشترک تمامی این نظریهها آن است که اثر رئالیستی، نباید صرفا در بازنمایی ساده
و ظاهری واقعیت خلاصه شود. اثری که نتواند فراتر از پوسته ظاهری، به عمق واقعیت نفوذ
کرده و عصاره وضعیت را منتقل کند، رئالیستی محسوب نمیشود. برخی همچون «آدورنو»، حتی
یک گام فراتر رفته و تشابه ظاهری با واقعیت را شرطی لازم در رئالیستی بودن یک اثر قلمداد
نمیکنند. برای مثال، آدورنو رمانهای «کافکا» را رئالیستی میداند. این در حالی است
که در رمانی مثل «مسخ»، قهرمان رمان به یک سوسک بزرگ تبدیل میشود؛ اما این فقط پوسته
اثر است. اهمیت اصلی، در ذات و حقیقتی است که در پس این پوسته نهفته؛ یعنی «مسخ انسان»
که اتفاقا عصاره واقعی جهان ماست و کافکا به خوبی آن را منتقل کرده؛ پس اثرش رئالیستی
است.
به
قضیه عکسها باز گردیم. هر عکسی، ولو از جانب یک عکاس کاملا آماتور، در انتقال پوسته
ظاهری واقعیت میتواند کاملا موفق عمل کند، اما هنر یک عکاس حرفه ای در آن است که یک
گام فراتر از کادربندی و انتخاب زاویه و نور برود و بتواند در هر وضعیت، دریچه و سوژهای
را انتخاب کند که عصاره تمامی وضعیت باشد. لوکاچ برای توصیف این سوژه از تعبیر «نوعی»
استفاده میکند. یعنی نمونهای که فقط در یک تجربه خاص خلاصه نمیشود، بلکه نماینده
یک تیپ یا گروه بزرگ است. سوژهای که یکتا و منحصر به فرد باشد، (یعنی «نوعی» نباشد)
صرفا در سطح یک تجربه منفرد باقی میماند. مثلا گوسفندی که دو سر دارد! این تصویرها
اگر به عنوان عصاره، یا نمونهای برای بازنمایی کلیت به کار روند به «عکسهای دروغگو»
بدل میشوند. مثلا اگر از بین این همه گوسفند، فقط عکس یک گوسفند دو سر را به یک انسان
فضایی نشان بدهیم، دچار این تصور میشود که روی کره زمین گوسفندهای دو سر زندگی میکند؛
ما او را با یک «عکس دروغگو» فریب دادهایم!
وظیفه
عکاسان خبری که به مناطقی خاص فرستاده میشوند، انتخاب تصاویر رئالیستی است. یعنی عکسهایی
که خیلی خلاصه برای ما توضیح بدهند واقعیت آن منطقه چیست؟ یکی از ماندگارترین این تجربیات
را «کوین کارتر»، با ثبت تصویر «کودک و لاشخور رقم زد. بیتردید او میتوانست بگردد
و صحنهای از غذا خوردن یک کودک آفریقایی پیدا کند، اما در این حالت او جهانیان را
فریب داده بود. شاهکار عکاسی او دقیقا به همین دلیل نشان «پولیتزر» را برایش به ارمغان
آورد که فقط در یک قاب توانست عمق فاجعه قحطی در سودان را روایت کند.
حال
به تصویر این یادداشت بپردازیم. در روزهای پر التهاب سیل اخیر، یک جریان خاص تلاش میکرد
با انتشار چنین تصاویری، روایت ویژهای از وضعیت کشور ارائه دهند. ممکن است یک ناظر
بیرونی با تماشای این عکس تصور کند که ایران سرزمینی است که روحانیت شیعه حاکم، چنان
احترامی به دیگر ادیان و مذاهب میگذارد که حتی خود را خدمتگذار آنان قلمداد میکند.
ما اما ناظر بیرونی نیستیم. ما واقعیت را به خوبی میدانیم. ما میدانیم که چنین تصاویری،
درست به مانند موجی از تصاویر مسوولینی که خود را به مناطق سیل زده رسانده بودند، حتی
اگر محصول صحنهسازی نباشند، مصداق آن موارد خاص هستند، مصداق موارد غیر نوعی و چیزی
در سطح گوسفند دو سر! پس وقتی گروهی تلاش میکنند که چنین تصاویری را به جای عصاره
واقعیت و بازنمایی وضعیت ارائه کنند، کارکرد «عکسهای دروغگو» را به خود میگیرند.
پروپاگاندای
جدید، نسخه به روز شدهای از همان جعلیات خبری گذشته است. در عصر شبکههای اجتماعی،
دیگر نمیتوان یکی از عوامل پشت صحنه را جلوی دوربین تلویزیون گذاشت تا مصاحبههای
جعلی و فریبنده تحویل مخاطب داد. در نسخههای به روز شده، ماشین پروپاگاندا به سراغ
ابزارهایی از جنس همین «عکسهای دروغگو» میرود، تا یک پوسته ظاهری و بزک شده را به
جای لایه های زیرین واقعیت جامعه به نمایش بگذارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر