«این دیالوگ ساده را با خود تکرار کنید: «شما چطور عذاب وجدان نمیگیرید»؟ سعی کنید دیالوگ را به نحوی ادا کنید که هیچ باری از شماتت یا بازخواست نداشته باشد. لحن شما نباید سرزنشگونه و از موضع طلبکار به نظر برسد. شما در حال نصیحت کردن یک عده آدم «بی وجدان» نیستید. شاید بد نباشد تصور کنید که شما از سیارهای دیگر به زمین آمدهاید و با معادلات اجتماعی زمینیان آشنا نیستید. حال با پدیدهای مواجه شدهاید که آن را درک نمیکنید. کمی متعجب هم شدهاید. برایتان قابل هضم نیست: «زمینیها عذاب وجدان نمیگیرند» و شما میخواهید راز این ویژگی را از زبان خودشان بشنوید. پس پرسش شما بسیار آرام، از موضع برابر و با کمی تعجب است. شاید «بهت» واژه بهتری باشد. اگر توانستید با چنین لحنی دیالوگ بالا را تکرار کنید، آنگاه من میگویم در شرایطی قرار گرفتهاید که «ایوانف» در آن گرفتار شده بود».
بند بالا، بخش آغازین یادداشتی بود که من پس از تماشای نمایش «ایوانف» نوشتم. (+) عنوان آن یادداشت را گذاشته بودم: «لطفا کمی عذابوجدان بگیرید!». نزدیک به یک سال زمان لازم بود تا من احساس کنم خودم به واقع در شرایطی قرار گرفتهام که «ایوانف» قرار داشت. جایی که من هم حق دارم به همان لحنی که نه گلایه است، نه انتقاد، نه تمسخر، نه پرسش و نه حتی شگفتی، بپرسم: «شما چطور عذاب وجدان نمیگیرید»؟
داستان به برخورد من با اظهار نظر مجری سابق تلویزیون برمیگردد. جایی که جناب «یامینپور» از همقطاران خود پرسیده بود: «چند نفر آمادگی دارند که یک اسرائیلی را بکشند؛ بدون عذاب وجدان!» (+) شاید گمان کنید که این اظهار نظر، هرچند رنگ و لعابی جدید دارد و بیپردهتر بر زبان رانده شده، اما به هر حال حرف جدیدی نیست و جای شگفتی چندانی ندارد. در اینصورت من هم خواهم گفت: «مشکل کار دقیقا همین است؛ به وضعیتی رسیدهایم که نه جنایتکار از ابراز جنایتپیشگی خود ابایی دارد و نه دیگران از این حجم گستاخی تعجب میکنند».
احتمالا روایتی که به «سوپ قورباغه» شهرت یافته است را شنیدهاید. همان که میگوید «اگر قورباغهای را در آب جوش بیندازید بلافاصله از ظرف بیرون میپرد، اما اگر او را در آب سرد بیندازید و آب را کمکم گرم کنید، آنقدر میماند تا بالاخره در آب جوش میپزد». من فکر میکنم برای پرهیز از «پخته شدن در آبی که کمکم گرم میشود» ما ناگزیریم که به اشاراتی گذرا چنگ بزنیم و برای شخص من، اظهار نظر جناب یامینپور اشارهای بود از همین دست.
مدتهاست که دست کم در شبکههای مجازی، به سبک جدیدی از ادبیات حامیان نظام برخورد میکنیم. سبکی که من تنها و تنها میتوانم آن را در «وقاحت» خلاصه کنم. آن هم «وقاحت در جنایت». برای آنانی به صورت روزمره با این سبک از ادبیات در ارتباط هستند، البته که اظهار نظر جناب یامینپور هم نکته جدیدی نیست؛ اما تنها تصورش را بکنید که از لابهلای تمامی کتابهای تاریخ، تنها در چه دورههایی میتوانید اظهار نظری مشابه از پیادهنظام یک حکومت پیدا کنید؟
به باور من، وضعیت کشور و به ویژه حکومت و هوادارانش وارد مرحلهای غیرقابل بازگشت شده است. مرحلهای که مواجهه و مقابله با آن نیازمند تعاریف جدید، اهداف جدید و در نتیجه راهکارهای جدید است. من به شخصه از این پس تنها با این برداشت جدید و در راستای این تعاریف جدید فعالیت خواهم کرد و مطلب خواهم نوشت. به شخصه تنها به زمانی نیاز دارم که از این «بهت» خارج شوم.
من فکر میکنم این برخوردها و اظهارنظرها صرفا ربطی به پیاده نظام بودن نداره. مطمئن باشید کسی که واقعا خواهان برقراری نظام حتی با شکل فعلیش باشه، اجازه نمیده که اظهار نظر یامین پور عمومی یا تبدیل به مسئله ای انقدر نگران کننده بشه. مشکل از حاکمانی هست که قدرت نظارت و محدود کردنشون فقط مربوط به مخالفان اسم و رسم داره. یعنی توانایی بازداری و محدودیت افراطی های حلقه داخلی رو ندارن. گرچه کاملا با پاراگراف آخر پست موافقم. همه چیز به سمت تولید دوباره خواهد رفت. گروه های سیاسی، حتی تعریفی که از سیاسی بودن و نبودن داریم. همه چی عوض میشه.
پاسخحذفهمه مون باید از این بهت خارج شیم
مطلب بسیار خوبی بود. من خودم این را قبلا حس کرده بودم. من و دوستانم (جماعت ضد نظام!) و این برادران عرزشی! در دو سوی خط کشی ایستاده ایم. هیچ چیز از نظر ما معنی یکسان نمی دهد. هیچ پایه مشترک نداریم. اصلا مبنایی برای صحبت کردن، دیدن، شنیدن و یا هیچ فانکشن دیگری نداریم. انگار که ما نه از کره ای دیگر که از جهانی دیگری می آییم. حرفهایشان، اظهار نظرهایشان و تمامی افعالشان آن چیزی است که به نظر ما کریه ترین و غیر مقبول ترین افکار و افعال است. هنگامی که سعی کردم همین معنی را به کنایه به یکی از آنها بگویم گفت: "می دانم اما ما(جماعت طرفدار نظام) هم این حس را داریم" و بعد خروشید که "اما لحظه برخورد آخرین نزدیک است" .. به قول عمران صلاحی حالا حکایت ماست.
پاسخحذف