نخست:
شادی و نشاط جمعی و از همه بالاتر، غرور ملی، نیازهای جامعه مدرن است. برای جامعهای که از حالت قبیلهای خارج شده و ویژگی ملی به خود گرفته، دیگر صرفا رضایتهای فردی کافی نیست. این جامعه مشتاق و محتاج شور جمعی است. میخواهد لذت عبور از سد استرالیا و راهیابی به جام جهانی باشد، یا شور و هیجان جشن نوروز که همه کشور را فرا میگیرد. فراتر از این شادیهای گروهی، چنین جامعهای نیاز دارد تا به صورت یک هویت یکپارچه و ملی، در میان دیگر ملل جهان نیز خودش را نشان داده و اثبات کند. رقابت، معمولا با نوعی جدال و چالش همراه است. پس ملتی که میخواهد برتری خود را به رخ بکشد، ناگزیر با ملل دیگر وارد نوعی چالش میشود. حال اگر این چالش، مسیر منطقی و بستر مناسبی پیدا نکند، به راحتی میتواند به سمت جدال و دشمنی کشیده شود.
خوشبختانه، روح عمومی ورزش، هنوز بر دوستی و جوانمردی استوار است. هرچند گاه در میادین ورزشی هم رگههایی از جدال و کینهتوزی به چشم میخورد (نظیر توهینهای نژادپرستانه) اما همچنان میتوان ادعا کرد جشنوارههای ورزشی، به ویژه آوردگاه المپیک، جشنوارهای جهانی است که کوران رقابتهایش هنوز نتوانسته روحیه دوستی را به کینهتوزی بدل سازد. بدین ترتیب شاید بتوان ادعا کرد میدان ورزش، آخرین میدانی است که میتواند عطش رقابت و برتری طلبی را بدون رنگ و بوی نفرت و دشمنی فرو نشاند.
تاریخ بشری، سرشار از فجایعی است که به نوعی زاییده حقارتهای ملی بودهاند. تحقیر ملی آلمانها در پایان جنگ جهانی اول، یکی از بزرگترین عوامل پیروزی نازیسم در این کشور و آغاز خونینترین جنگ تاریخ بشری بود. حال میتوان اندیشید که اگر آلمانها، حد فاصل دو جنگ جهانی فرصتی مییافتند تا در قالب مسابقات ورزشی، زخمهای غرور ملی خود را التیام بخشند آیا امکان نداشت که بشریت از یکی از بزرگترین فجایع خود نجات پیدا کند؟ به باور من فرمول مشابهی را میتوان برای دیگر کشورهای جهان نیز در نظر گرفت. حتی ایران ما نیز این روزها اسیر احساساتی مشابه شده است. کاش ما هم بتوانیم غرور ملی خود را در قالب پیروزیهایی از جنس موفقیتهای ورزشی احیا کنیم و به جریانی که تلاش میکند با اتکا به نظامیگری و قلدری برای جهان خط و نشان بکشد و توهمی از کثیفترین نوع غرور ملی را با شلیک موشک و تهدید به گردنهگیری شبیهسازی کند «نه» بگوییم.
دوم:
جامعه سرخورده، سرمایه اجتماعی خود را از دست میدهد. جامعهای که از یک سو دچار اضمحلال اقتصادی شده و با تبعات «رکود تورمی» دست به گریبان است و از سوی دیگر با خشنترین نوع سرکوب از دخالت در تعیین سرنوشت سیاسی خود ناامید شده است خموده میشود و در خود فرو میرود. در چنین جامعهای هیچ نیازی نیست که پلیس امنیت اجتماعی به زور چکمه و باتوم رنگ و نشاط را از زنان دریغ کند تا هرگونه شور زندگی از خیابانهای شهر رخت ببندد. این جامعه خودش دیگر توان سر بلند کردن ندارد. ناامید، افسرده، سرخورده و حتی شرمنده است و دیگر قادر نیست حتی «آرمانی» در سر بپروراند. شیرازه چنین جامعهای از هم پاشیده و مردمانش جز تودهای انباشته چیزی نخواهند بود.
به باور من، نخستین نیاز ضروری این جامعه بیمار و افیونزده، نشاط و شادی است. غرور ملی و حس گروهی است. پیوندهایی است که بار دیگر اجزای دور افتادهاش را به هم متصل سازد و جرقههای تولید و افزایش سرمایهاجتماعیاش را بزند. فراهم سازی زمینههای این نشاط اجتماعی، آن هم در سطح و ابعاد ملی به قدری پیچیده و پرهزینه است که به نظر میرسد در کوتاه مدت جز با اراده تمام عیار حکومت و همراهی بیکم و کاست تمامی گروهها امکانپذیر نخواهد بود و این هر دو نیز اگر غیر ممکن نباشند، دست کم بسیار بعید به نظر میرسند. در این شرایط است که نخبگان ورزشی از راه میرسند و به مدد نبوغ، استعداد و تلاش خود کاری میکنند کارستان! و یک تنه دل ملتی را شاد میکنند. من تردید ندارم که این شور جمعی، اگر قدرش را بدانیم، هدیهای است که میتواند درهای بسیاری را به روی ما بگشاید. تا بدین جای کار که ما چنین هدیهای را مدیون «حمید سوریان» هستیم، پس من دست کم از جانب خودم باید بگویم: «ممنون آنان سوریان».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر