پرسش من این است: «آیا میرحسین موسوی در آخرین ساعات روز 22خردادماه 88 و یا صبح روز 23 خرداد اساسا میتوانست تسلیم آن صحنهآرایی خطرناک بشود؟» و ادعای من این است: «هر کس بتواند به ابعاد مختلف این پرسش خوب بیندیشد و حالات و جنبههای مختلف آن را بررسی کند، آن وقت قادر خواهد بود وضعیت تاریخی دکتر محمد مصدق را درک و تحلیل کند».
افسانه پیرمرد خرفت و لجباز
کم نیستند تاریخنگاران و ای بسا تحلیلگرانی که از دکتر مصدق با تعبیر «پیرمرد لجباز» یاد کردهاند. این ویژگی «یکدندگی» و «لجبازی» را، ای بسا بسیاری از نزدیکان او نیز برایش بر شمردهاند. قول معروفی است منتسب به خلیل ملکی که گفته بود: «این پیرمرد ما را به جهنم خواهد برد، اما من تا جهنم هم با او خواهم رفت». به اینجا که میرسیم به باورم بلافاصله باید تکلیف خودمان را با یک دوراهی بزرگ مشخص کنیم: «چرا حتی بزرگترین روشنفکران، متفکران و سیاستمداران دوران، از خلیل ملکی گرفته تا احمد قوام یا حتی تقیزاده، حاضر بودند زمام امور را به یک پیرمرد لجباز بسپارند و تا جهنم هم با او بروند؟»
من میگویم پاسخ رایج و البته غالب در فضای مطبوعاتی و ژورنالیستی ما «کیش شخصیت» و «شخص پرستی ایرانیان» است. این سادهترین، پیش پا افتادهترین و در عین حال «مد روز ترین» نسخهای است که میتوان با آن تاریخ پرفراز و نشیب یک ملت را خلاصه کرد و به زبالهدان انداخت. یعنی ایرانیان، از توده عوام مردمش گرفته تا روشنفکر و نخبه و نظریهپرداز و سیاستمداران سیّاسی در حد قوام یا تقیزاده، همه در یک ویژگی مشترک بودهاند: «عاشق چشم و ابروی مصدق شدند و دل و دین و زندگی و وطن و جان و مالشان را بر سر این عشق افلاطونی تقدیم کردند»!
در عین حال این پاسخ، یک پیامد دیگر نیز در دل خود دارد: «بزرگترین خیزش و جنبش ملیگرایی تاریخ این کشور، و البته نخستین، سرآغازگر و الهامبخش تمامی جنبشهای ملیگرای مشرق زمین، از مصر گرفته تا مالزی را در حد ماجراجوییهای شخصی یک پیرمرد لجباز تقلیل میدهد»! در واقع بنابر این روایت: «صنعت نفت ایران ملی شد، چون مصدق با انگلستان لج کرده بود و بعد از آن هم کودتا شد چون مصدق از خر شیطان پایین نیامد و بازی لج و لجبازی را تا به آخر (یعنی نابودی کل کشور) ادامه داد»!
دقت بفرمایید که در این روایت، هیچ جایگاهی برای مردم وجود ندارد. اثری از یک خیزش ملی به چشم نمیخورد. دستگاه فعال برای به ثمر نشستن جنبش ملیشدن صنعت نفت تنها و تنها در یک فرد (مصدق) خلاصه شده است. هیچ گروه دیگری مشغول فعالیت شبانهروزی، سیاستورزی، جدالهای حقوقی، فعالیتهای رسانهای و تبلیغاتی، بسیج ملی و نظایر آن نبودهاند. در نهایت هم ریش و قیچی صرفا و صرفا به دست مصدق بوده تا به همان شیوه که مثلا ممکن است برای فروش املاک میراث پدریاش تصمیم بگیرد، برای کل صنعت نفت این کشور حکم صادر کند که مثلا ملی باشد یا با انگلستان شریک شویم!
تاریخنگاری که میخواهد به این توهم دامن بزند، زیرکانه زاویه دوربین خود را تنگ میکند. روایت ملیشدن صنعت نفت را در حد فلان مکالمه خصوصی آن وزیر با آن وکیل در حضور یک خبرنگار یا مخبر خارجی یا مفسر داخلی تقلیل میدهد. بدین ترتیب، مخاطب ناآگاه در دام این توهم گرفتار میشود که از اسرار نهان مطلع گشته و نگارنده فردی آگاه به اسرار و رموز تاریخی است، پس در نهایت روایت او روایتی مستند و صادق است. اگر میخواهید صحت این مدعی را بررسی کنید، به نوشتجات تمامی این مدعیان تاریخی مراجعه بفرمایید. تردید نکنید در هیچ اثری از آثار نوشته شده که «قرار است»(!) در انتها به این نتیجه برسند که «مصدق مردی خودرای و مستبد بود و لجبازی کرد و ای بسا چند مورد قانون شکنی هم داشت و حتی نیمچه کودتایی هم علیه شاه قانونی مملکت کرد تا در نهایت خیرهسریاش به کودتا بینجامد» هیچ رد پایی از مردم نخواهید دید. تمامی این روایات عاری از روح یک جنبش ملی هستند. تمامی آنان مستند به معدود روایتهای شخصی هستند که حول و حوش چند سیاستمدار (که اتفاقا غالبا خارجی، انگلیسی یا آمریکایی و یا از عوامل سلطنت هستند) میگذرد. در این روایتها، حتی اگر قرار باشد به حرکتهای مردمی اشاره شود، آن خیزشها را در حد چند دسیسه برنامهریزی شده برای تحریک احساسات عمومی و سوءاستفاده در بازیهای سیاسی تقلیل میدهند. گویی مردم هیچ نبوده و نیستند جز مشتی گوسفند که چهار سیاستمدار قدرت رقصاندن آنان به هر سازی را داشته و دارند! (اصلا هم به روی مبارکشان نمیآورند که اگر مردم اینقدر نادان و بیاراده بودهاند پس دیگر آن همه کودتا و لشکرکشی و حمام خون برای چه به راه افتاد؟!)
روایت دوم، روایت مردی که یک ملت بود
زمانی که اختلاف مصدق (به عنوان نخست وزیر) با محمدرضا (به عنوان پادشاه) بر سر اداره وزارت دفاع و نیروهای نظامی بالا گرفت، مصدق چاره را در استعفا دید. او عقیده داشت بدون قدرت اداره نیروهای نظامی، به همان چاقوی بدون تیغه و بیخاصیتی بدل خواهد شد که سالها بعد مهندس مهدی بازرگان بدان اعتراف کرد! اما نتیجه آن استعفا چه شد؟
هیچ آمار دقیقی از کشته شدگان قیام 30تیر در دست نیست. دکتر ادیب برومند میگوید که «کمتر از 100 نفر نبودند» (+) اما من در منابع دیگری شمار شهدا را تا بیش از 1000 نفر هم خواندهام.* میگویند ارتش آنقدر به روی مردم آتش گشود و مردم آنقدر مقاومت کردند و خیابانها آنقدر از خون و جسد پوشیده شد تا شبهنگام سربازان دیگر از کشتن مردم خسته شدند و فرماندهان ارشد به مقامات دولتی خبر دادند که دیگر امکان تداوم سرکوب وجود ندارد و در نهایت کابینه قوام خبر استعفای خود را اعلام کرد. در برابر این تصویر خونین تاریخ، ما باید چه روایتی را بپذیریم؟ آیا باید بپذیریم کرور کرور پیر و جوانی که با فریاد «یا مرگ یا مصدق» در برابر اسلحه دژخیمان سینه سپر کرده و تا آخرین توانشان مقاومت کردند، صرفا تودهای ناآگاه از انسانها عقبافتاده و گرفتار «کیش شخصیت» بودند؟ آیا این حجم انبوه از مردم جان خودشان را تنها و تنها به دلیل عشق شخصی به یک پیرمرد به خطر انداخته و از دست دادند؟
پاسخ روایتگرانی که تاریخ پر از درد و رنج این کشور را در دو کلمه خلاصه میکنند قطعا همین است: «شخص پرستی»! آنان فریاد میزدند «یا مرگ یا مصدق»، گویی که مجنون در فراغ لیلی یا فرهاد در اندوه از دست دادن شیرین فریاد میزند! اما من میگویم که تاریخ این کشور اینقدر مضحک و سخیف نبوده! این تحلیل سخیف اتفاقا از اذهان کوتهنظری برمیآید که شیوه تحلیل تاریخ را با بازخوانی عاشقانههای سنتی کشور اشتباه گرفتهاند!
آن ایرانی که فریاد میزند «یا مرگ یا مصدق» دقیقا همان ایرانی است که چندی قبل نخست وزیر دیگری را (رزمآرا) به قتل رسانده و بر سر جسدش به پایکوبی پرداخته است. پس آن جماعتی که این نخستوزیر را ترور کردهاند، بیهوده برای آن یکی سینه سپر نمیکنند. مسئله این جماعت اصلا این شخص و آن شخص نیست. اینان مطالبه خود را دارند. مطالبهای که برای کسب آن خون نخستوزیر اول را به زمین ریختند و برای حفظ و بقا و دوام آن سینه سپر گلوله کردند تا از نخست وزیر دوم حمایت کنند. مصدق تنها روایت خلاصه شدهای بود از تمامی آرمانهایی که یک ملت برایش قیام کرده بود و به هیچ وجه حاضر نبود چه در برابر مستبد خودکامه داخلی و چه در برابر استعمارگر متجاوز خارجی از آنها عدول کند.
«ملت ما به تنگ آمده است»
استفان کینزر، در کتاب «همه مردان شاه» روایت جالبی دارد از گفت و گوی یک خبرنگار آمریکایی، با شهروند کوچه و بازار ایران در زمانی که دولت مصدق از جانب کشورهای جهان تحریم شده بود. (نقل به مضمون میکنم) خبرنگار از مردم میپرسد: «میدانید که دولت تحریم شده»؟ میگویند «بلی». میپرسد: «میدانید بدین ترتیب دولت ورشکسته میشود، گرانی میشود. فقر میآید. بیکاری میآید؟ فشار کمرشکن به شما وارد میشود؟» پاسخ میدهند «بلی». میپرسد «پس میخواهید چه کار کنید؟» پاسخ میدهند: «هیچ»!!!
ایرانیِ سالهای پایانی دهه 20 و ابتدای دهه 30، ایرانی خسته و به ستوه آمده از تکرار استبداد و استعمار است. قریب به نیم قرن از بزرگترین انقلاب مشروطهخواهی مشرق زمین گذشته اما همچنان ایرانیان نتوانستهاند در حد اختیار فروش ثروتهای ملیشان زمام امور را به دست بگیرند. اینجاست که میتوان در توصیف این ملت به زیبایی گفت: «ملت ما به تنگ آمده است»! ایرانیِ فعال در جنبش ملی شدن صنعت نفت دیگر نمیپذیرد که ضعف نظامی، یا دانش فنی بخواهد بهانهای باشد برای پذیرش خفت استعمار! آنان که روایت یکجانبهای از رد پیشنهادات همکاری غرب ارایه میکنند قطعا هیچ گاه نمیگویند که دولت ملی ایران، بارها و بارها، از انگلیس گرفته تا آمریکا و شوروی و ایتالیا و حتی کشورهای آفریقایی درخواست همکاری داد. هیچ کس به خوبی خود دولت نمیدانست که کشور ما دانش فنی استخراج نفت را ندارد؛ پس باید از مستشاران خارجی کمک گرفت. اما کدام یک از این تاریخ نگاران «بیطرف»، در جوار اشاره به «لجبازیهای پیرمرد» در رد پیشنهادات کنسرسیوم به این مسئله اشاره میکنند که دولت ایران اصلا نمیدانست که چقدر نفت تولید و استخراج میشود؟
مهندس بازرگان که به نمایندگی از دولت مسوول رسیدگی به پالایشگاه آبادان شده بود روایت میکند که هیچ مقام ایرانی اطلاعی از حجم استخراج نفت نداشت! وقتی مسوولان ایرانی میخواهند صرفا با شمارش کشتیهای حامل نفت به تخمینی از میزان استخراج نفت دست بزنند انگلیسیها تردد کشتیها را هم متوقف میکنند. وقتی دولت دفاتر شرکت نفت انگلستان را مصادره میکند تمامی اسناد مربوط به میزان استخراج از بین رفتهاند. در واقع وقتی خارجیها به ایران پیشنهاد همکاری 50-50 میدادند اصلا معلوم نبود ما قرار است 50درصد از چه حجم صادراتی و با چه قیمت فروشی را دریافت کنیم؟ انگلیسیها در طول تمامی مراحل پیشنهادات همکاری یک شرط همیشگی داشتند: هیچگونه نظارتی از جانب دولت ایران بر حجم استخراج نفت و یا قیمت فروش آن پذیرفته شده نیست! یعنی اگر دولت ایران پیشنهاد 50 درصد را هم میپذیرفت، آنگاه شرکت نفت انگلیس باید با صداقت مثال زدنی خودش (!) اعلام میکرد که مثلا امسال یک میلیون بشکه نفت فروختهایم به قیمت هر بشکه یک لیره استرلینگ؛ در نتیجه سهم ایران میشود پانصدهزار لیره! فارغ از اینکه این پیشنهاد تا چه میزان از نظر اقتصادی به سود کشور بود، حجم خفت و حقارت چنین تحمیلی بدون تردید از تاب تحمل جامعه ایرانی بیرون بود و نتیجه آن شد که «یا مرگ یا مصدق»!
آنها که برگزیده میشوند!
احمد قوام، یکی از سیاستمدارترین چهرههای تاریخ این کشور بود. من به او و تمامی درایتها و خدماتش بینهایت احترام میگذارم. تقیزاده، روشنفکری سیاستپیشه بود. او حتی سابقه نزدیکی به کشورهای غرب از جمله انگلستان را هم داشت اما در تاریخ مشروطیت این کشور نقشی ایفا کرده است که در کل من برای او هم احترام فراوانی قایل هستم. خلیل ملکی، بیتردید یکی از معدود اندیشمندان سیاسی ما بود که توانایی تحلیل و نظریهپردازی به روز را داشت و میتوانست آموختههای تئوریک خود را به نسخههای عملی برای دیگران بدل سازد. او نیز چهرهای ماندگار در تاریخ معاصر کشور ما است. اما چرا از دهها و صدها چهره سیاسی و اندیشمند همدوره مصدق، تنها او بود که اینچنین به «اسطوره» بدل شد؟ من میگویم، اختلاف خیلی ساده بود. همه آنها میدانستند مسئله چیست و شرایط به چه نحوی است، اما فقط یک نفر بود که «برگزیده شده بود» تا پرچم را حفظ کنند و اتفاقا دلیل اینکه همه این سیاستمداران حاضر بودند «حتی تا جهنم» هم به دنبال او بروند دقیقا و دقیقا همین بود.
فریاد «یا مرگ یا مصدق» سرود شیفتگی کور یک ملت نسبت به یک سیاستمدار نبود؛ بلکه کوهی از مسوولیت بود که ملت با اراده خود بر دوش یک پیرمرد گذاشت. حال پیرمرد مختار بود که به درخواست ملت گردن نهد و «مصدق» شود، یا از زیر فشار این مسوولیت شانه خالی کند و به قعر گنداب تاریخی فرو برود که یک «خائن» به فهرست طویل خاونینش اضافه میشد.
من با دو چشم خودم دهها هزار شهروند تهرانی را دیدم که در پشت میلههای دانشگاه تهران فریاد میزدند «هاشمی، هاشمی، سکوت کنی خائنی». و من با چشم خودم دیدگان نگرانی را دیدم که از فردای 22خرداد مدام از هم میپرسیدند: «میرحسین چه کار میکند؟ نکند کوتاه بیاید؟ نکند به مردم خیانت کند؟» و هربار که این تصاویر را با چشم خودم میدیدم و با تمام وجود لمس میکردم یک تایید تاریخی دیگر به اندوختههایم اضافه میشد که «آنچه مصدق را بر سر تصمیماتش راسخ میکرد، نه خیرهسریهای یک پیرمرد در دوران کهولت، که سنگینی بار فشار فریاد «یا مرگ یا مصدق» بود». ملی شدن صنعت نفت نه انتخاب مصدق بود و نه محصول دلاوریهای یک تنه او در قالب یک ابرمرد! ملیشدن صنعت نفت، خیزش یک ملت برای سردادن فریاد استقلال بود و مصدق، تبلور، وامدار، منتخب برگزیده، نماینده و عصاره این جنبش بود که خودش بهتر از هر کسی میدانست که دیگر «به خودش نیامده که بخودش بازگردد».
تجسم امروزین او، میرحسین موسوی است. درست به مانند آن دستگاه تاریخنگاری که تلاش میکند نشان دهد «مصدق پیرمردی خیرهسر و لجوج بود»، دستگاه تبلیغانی حکومت نیز حقیرانه تلاش میکند نشان دهد که میرحسین «سادهلوح و زودباور» بود و توسط گروهی از اطرافیانش فریفته شد و با خودخواهی و خیرهسری مملکت را به آشوب کشاند! اما همین امروز میلیونها ایرانی میتوانند با رجوع به قلبهای خود شهادت دهند که «میرحسین اگر آبرویی نزد ملت دارد، تنها و تنها از آن جهت است که بر سر پیمانی که با مردم بست استوار ماند و هیچ نگفت جز آنکه مردم از او میخواستند بگوید و تسلیم نشد آنجایی که مردم میخواستند که تسلیم نشود؛ و اگر جز این بود میرحسین نیز به زبالهدان ترسوها و خائنین به ملت افزوده میشد. اما او ایستاد، همانگونه که مصدق ایستاد»!
در نهایت اینکه، شاید امروز و تنها با گذشت سه سال از کودتای خرداد 88 بتوان پذیرفت بسیاری هستند که بدون سوء نیت در مورد ابعاد و چگونگی این کودتا تردید داشته باشند. اما چگونه میتوان پذیرفت که با گذشت نزدیک به 60 سال از کودتای 32 و با گذشت 10 سال از زمان انتشار اسناد آن کودتا و اعتراف دستگاههای اطلاعاتی آمریکا و انگلیس به طراحی گام به گام آن، هنوز گروهی هستند که میخواهند «بیطرفانه» نشان بدهند که «کودتای اصلی را مصدق علیه شاه انجام داد»؟!! به باور من، اگر به زحمت بتوانیم برای چنین افرادی سر سوزنی حسن نیست قایل شویم، آنگاه باید بپذیریم که اشتباه آنان در نادیده گرفتن شرایط تاریخی و مقتضیات زمان است. آنان نمیتوانند درک کنند برای جامعهای که زرمآرا را به جرم ایستادگی در برابر آرمان ملیشدن صنعت نفت ترور میکند، هیچ کاری ندارد که مصدق را هم به جرم خیانت به همان آرمان به زبالهدان بیندازد. پس اگر مصدق به خیمهشببازیهای انگلستان «نه» میگوید، در واقع هیچ نگفته بجز عصاره همان کلامی که ملت از او میخواستند. در یک کلام، اگر کسی پیام قیام 30 تیر را درک کرده باشد و بتواند بفهمد که «یا مرگ یا مصدق» یعنی چه، آنگاه میتواند بفهمد که مصدق هیچ راهی نداشت جز همانی که رفت.
پینوشت:
* متاسفانه در زمان نگارش این یادداشت در سفر هستم و به منابع خودم دسترسی ندارم و متن را صرفا بر پایه رسوبات ذهنی مینویسم. قطعا این آمادگی را دارم که در اولین فرصت برای هریک از ادعاهای تاریخی این نوشته اسناد و منابع قبال ارجاع ارایه کنم.
بزرگ شده تصویر اصلی این یادداشت را از اینجا ببینید با این توضیح عکس: «دمونستراسیون عظیم دانشگاهیان که تبدیل به دمنستراسیون عمومی شد در حمایت دکتر مصدق در روز 11/12/1331»
زیبا بود
پاسخحذفاز سفر که یرگشتی بگو این داستان 30 تیر را از کجا شنیدی که سربازان تا شب آدم کشتند و زمین پوشیده از کشته شده ها بود و هزار نفر کشته شدند. در ضمن توضیح بده چرا باید روایت اسیفن کینزر را باور کنیم؟
پاسخحذفدرضمن قاتل رزم آرا خلیل طهماسبی و فدائیان اسلام بودند که طبق خاطرات عزت الله سحابی با چراغ سبز سید حسین فاطمی به نمایندگی از مصدق اقدام به ترور رزم آرا کردند. توضیح بده چطور فدائیان اسلام را تبدیل به مردم ایران کردی؟ مردم کجا برای قتل رزم آرا شادی کردند؟.
پاسخحذفاخلاقیات شیعیان مصدق همین است. رزم آرا را کشتید قاتل او را ازاد کردید و کتاب ده جلدی او را هم به اسم یک شارلاتان مصدقی دیگر یعنی علی اکبر دهخدا و لغت نامه اش منتشر کردید.
میتوانید توضیح دهید اگر رزم آرا زنده میماند.سیر تحولات در ایران چگونه وبه چه سمتی حرکت میکرد؟
پاسخحذففرشید جان مصدق شیعه نمیخواد- شیعه به علی ربط دارد که عرب است .
پاسخحذفرزم ارا الت انگلیس بود که بریدنش وانداختند دور.
راحت ترین وکوتاه ترین راه برای جماعت بی اطلاع چسباندن این و آن به انگلیس و امریکا است.هر جا که کم می اوریم بلافاصله چسب دوقلو بکار می افتد او اجنبی پرست است ان یکی مامور سیا است دیگری مامور ک گ ب است.. ناشناس عزیزواقعا اطلاعات و شناخت شما در مورد رزم آرا چقدر است.
پاسخحذففرشید جان شما شاه اللهی ها کی میخواید دست از این لودگی هایتان بردارید؟! داداش کودتا کردید،حق ملت رو خوردید،ایران رو به امریکا و انگلیس فروختید،ازادی ملت رو گرفتید،تسمه از گرده ملت کشیدید،دیکتاتوری برپا کردید،با اشتباهات و خیانتهایتان زمینه را برای انقلاب فراهم کردید و ایران را به گند کشیدید، حالا دو قورت و نیم تون هم باقیه؟!
پاسخحذفآرمان جان شما هم یه مقدار اخرش تند رفتی،با متنت خیلی حال کردم و الحق جانا دل سخن گفتی هموطن اما مصدق کجا و میر حسین کجا؟ میر حسین حتی در لحظه هایی که باید سکان جنبش رو در دست میگرفت و رهبری کاریزماتیک رو به دست میگرفت تعلل به خرج داد و عقب نشست.الان دیگه همه کسانی که به ان جنبش دل بسته بودند میدانند که میر حسین به مردم خیانت کرد و پشتشان نایستاد.من نمی دونم پشتوانه و استدلال شما از این همه دفاع یک جانبه از میر حسین چیست؟ لطفا اگر وقت کردید یک پست در این زمینه بدهید.
اشکان
فایده بردم. ممنون.
پاسخحذفدر مورد اولین سوال تان باید عرض کنم
پاسخحذفما ایرانیها خیلی کم توقع هستیم، چون در جامعه ما تاکنون شخصیت بزرگی در بین مخالفین ظهور نکرده لذا نمی دانیم رفتار درست در سیاست چگونه است، آقای موسوی نباید آنقدر با عجله درمورد نتیجه انتخابات اعلام نظر می کرد.
- اینکه ملکی یا قوام یا تقی زاده گفته اند ما تا جهنم با مصدق می رویم چیزی را ثابت نمی کند.
- فرمودید مصدق " بزرگترین خیزش و جنبش ملیگرایی تاریخ این کشور،..." را بوجود آورد. مشابه این حرف را در مورد جنبش سبز هم می گویند، می گویند جنبش سبز اگر هیچ موفقیتی نداشت همین بس که یک جنبش بوجود آورد!!
کمی عمیق تر که فکر کنید می بینید که خیزش، جنبش، آشوب یا شورش اصلأ چیز خوبی نیست و تاکنون درهیچ کجا نتیجه مثبتی نداشته است.
- سپس فرموده اید که دکتر مصدق تنها نبوده اگر اشتباهی شده مردم هم در آن سهم دارند چون تمام اختیارات در دست مصدق نبوده است.
به این سادگی نمی توان دکتر مصدق را تبرعه کرد، ایشان مسئول نظرات و گفته های خودش که هست!! اصلأ نمی توان گفت جریاناتی که اتفاق افتاده، متفاوت با نظر و تمایل آقای مصدق بوده است.
انشالله تا فرصتی دیگر
اگر مير حسين به جنبش خيانت كرده پس يعني رفته طرف حكومت پس چرا بعد از گذشت نزديك دوسال همچنان در زندادن غير قانوني بسر مي برد ؟
پاسخحذفاحتمالا قصدش همین بوده،اما قرار نیست برای خیانت لزوما و اشکارا سمت حکومت بره،همین که به تناسب نقش و جایگاهش از اعتباری که داشت برای اعطای دلگرمی به مردم استفاده نکرد و سعی نکرد نقش یک آلترناتیو رو بازی کنه و جنبش دیگه نتونست نقش انچنانی در صحنه ایفا کنه به نظر من خیانت بود.یعنی شما واقعا نمیخواید از خواب بیدار شید؟
پاسخحذفجنبش سبز تنها ان زمانی که در خیابان بود و مردم قدرت خودشون رو به رخ استبداد کشوندن وجود داشت،الان جنبش سبز ماهیت مجازی دارد تا عینی و مایه دلخوشی یه تعدادی شده که به خیالبافی علاقه دارن.
اشکان
- می گویید چون انسانهای زیادی از جان خود برای دکتر مصدق دریغ نکردند پس این نشان میدهد که دکتر مصدق بر حق بوده است!! در این قسمت نیز استدلال اشتباهی بکار برده اید، از این فداکاری چنین نتیجه ای نمی توان گرفت، این استدلالی منطقی نیست.
پاسخحذفاصلأ از حرف مردم نمی توان درستی گزینه ای را ثابت کرد.
شما یک طوری می گویید " مردم " یا می گویید " ملت " که انگار از هفتاد میلیون پرفسور سیاسی صحبت می کنید!!
شما میدانید چهل درصد از مردم را مادر یا مادربزرگ های بی سواد و یا کم سواد تشکیل میدهند؟ میدانید سی درصد آن را جوانان زیر بیست و پنج سال تشکیل میدهند که در سیاست کودک بحساب می آیند؟ میدانید چند درصد از مردم مثل من کم سواد یا بی سواد هستند؟
شما اصلأ میدانید در شصت سال قبل چند درصد از مردم سواد خواندن و نوشتن داشته اند!!؟
- درواقع ما نمی توانیم به ملی شدن نفت افتخار کنیم، میدانید چرا؟ چون تمام کشورهای نفت خیز منطقه قبل از ما و جلوتر از ما به پول نفت شان رسیدند بدون آنکه اینقدر قهرمان بازی داشته باشند.
در مورد انرژی هسته ای نیز همینطور خواهد شد وقتی نفت تمام شود خواهید دید که همه آنها انرژی هسته ای دارند بدون آنکه مانند ما اینقدر هزینه کرده باشند. گویا ما ایرانی ها زندگی را بر خودمان سخت می کنیم.
- شما بعنوان جوان تحصیلکرده باید بتوانید مسائل پیچیده را حل کنید، باید آینده نیامده را پیش بینی کنید نه اینکه در معماهای حل شده مشکل داشته باشید!!
ما باید آخرین پیشنهاد انگلیسی ها می پذیرفتیم همانطور که گروگانها را هم باید پس از یک هفته آزاد می کردیم، جنگ را هم پس از فتح خرمشهر و غنی سازی را هم پس از پیمان سعدآباد. همانطور که راهپیمایی های اعتراضی را هم باید پس از 25 خرداد متوقف می کردیم.
چطور شما در معماهای حل شده اینقدر تردید دارید؟!!
اصلأ ما ایرانی ها در سیاست فقط یک روش داریم و آنهم عیان است، چگونه هنوز بر شما پوشیده مانده است.
بسیار عالی. درود بر شما
پاسخحذفخوب اندک تردیدی هم که در مورد اخلاق سیاسی مصدقیون داشتم از بین رفت. چه راحت برای رسیدن به اهداف سیاسی هود دست به ترور و قتل یک انسان زده و شصت سال بعد هنوز آنرا صوال میدانند.
پاسخحذفاقای فرشید با درود .... من حسب الاتفاق به این سایت برخوردم و اگر نوشته شما نبود اصلا وارد نمی شدم چه این داستانهای نخ نما شده یا بقول بچه ها رومئو و ژولیت وار از بس تکرار شده حکم فیلمهای تکراری ج.ا. را در شبهای مخصوص پیداکرده .فقط این توجه را به شما بدهم که اگر این قصه در بین مردم جا افتاده بود انقدر دبلیو سی و ویس آف فیضیه و رادیو الفردا مته به خشخاش نمی گذاشتند که خود متولی مراسم تعزیه گردانی شوند و باور بفرمائید هنوز چندتا از سلول خاکستریمان را داریم . پاینده باشید و بدرود
حذفهود = خود
پاسخحذفصوال = صواب
با نتیجهگیریات دربارهی آقای موسوی، موافقم. اما معتقدم که از این دید، جایگاه آقای کروبی بالاتر است.
پاسخحذفکروبی که میدانست رأیش از موسوی کمتر است، پا به پای موسوی ایستاد. در صورتی که از این دید، هیچ باری بر دوشش نبود!
سلام آرمان عزیز.
پاسخحذفمن هم با این کلمۀ مردم و ملت و خواسته شان و آگاهی شان در 60 سال پیش مشکل دارم حسابی. یا...هو
حال که سخن از رفتار مردم شد این مطلب نیز خارج از موضوع نیست :
پاسخحذفتا این لحظه دانشمندان غربی نتوانسته اند علت بروز انقلابات را پیدا کنند.
عللی که نام می برند در برخی انقلابات صدق می کند اما در برخی دیگر صدق نمی کند.
بهرحال بشر متمدن و با دانش امروزی، هنوز نتوانسته علت بروز انقلابات را پیدا کند. علتی که در همه انقلابات صدق کند.
اگر غیر از این است بفرمائید.
. . .
بنده برای این سوال پاسخی دارم که شاید صد در صد جوابگو نباشد اما از پاسخهایی که دانشمندان غربی داده اند بمراتب بهتر است.
" کافیست مردم را در سیاست کودک فرض کنیم "، به این ترتیب علت بسیاری از رفتارهای مردم قابل توجیه می شود.
حال می پرسید رفتار کودکان چگونه است.
کودکان چند خواسته و ناخواسته ساده و مشخص دارند، سپس تمام رفتارهایشان از همان خواسته ها و ناخواسته ها ناشی می شود.
کودک یا گرسنه است یا دل درد است یا گرم اش شده یا خوابش می آید یا ...
مردم هم از اختلاف طبقاتی و فقر متنفرند، به ثروتمندان و قدرتمندان هم حسادت می کنند و در آزروی مساوات نیز هستند.
هر زمان که شرایط فراهم شود و این خواسته ها و ناخواسته های آنها بشکلی تحریک شود ( اتفاقی یا برنامه ریزی شده ) آنها عکس العمل نشان میدهند و به راه می افتند.
به همین سادگی
یگی از بهترین نوشته های این وبلاگ بود. اگر به منابع آراسته بشه مقاله زیبنده ای خواهد شد.
پاسخحذفرضا
آقا یه سوال بی ربط شما توی فیس بوک هم هستید؟
پاسخحذفآرمان جان
پاسخحذفکاملا موافقم
اما از روی این کامنتها هم میشه فهمید که متاسفانه کسانی که مثل من و تو فکر میکنند در اهالی اهل فکر ایرانی خیلی نادر هستند.
اتفاقا من در پاسخ به یک از دوستان تو یک وبلاگ دیگه مشابه همین حرف تو رو گفتم که یک تیکشو اینجا هم میگذارم. البته فکر کنم یکبار دیگه هم همین بحث و اینجا داشتم:
"بنظر من اولا فاکتورهایی که برای قضاوت آنچه در گذشته اتفاق افتاده باید در نظر گرفته بشه آنقدر زیاد هستند که با این بضاعتی که ما درکار بررسی تاریخ در ایران داریم امکان صحیح قضاوت کردن به هیچ وجه کار یک نفر دو نفر نیست و باید گروهای علمی به این کار بپردازند.
دوم اینکه بفرض اینکه ما بتونیم به تحلیل درست دست پیدا کنیم به هیج وجه مجاز به قضاوت نیستیم.
چون عملکرد مردم هر کشوری در هر شرایط خاص بیان کننده بضاعت اون ملت در آن شرایط بوده و هیچ تصمیمی که از طرف افراد خاصی میتونسته اتخاذ بشه تاثیر تعیین کننده ای در نتیجه اصلی نداشته کما اینکه اصولا چنین تصمیماتی تصمیم شخصی نبوده و شخصیتها در چنین شرایطی اگر بخواهند بیان کننده خواسته اکثریت نباشند اطولا به شخصیت تبدیل نمیشند.
مثلا من باور میکنم که خلیل ملکی احتمالا از مصدق خیلی با هوشتر بوده، ولی اینکه یک ملتی تصمیم میگیره به مصدق بگه شخصیت ملی ودر همان حال خلیل ملکی رو اگر خائن ندونه دست کم از دور خارجش میکنه و به بازی نمیگیردش نشانه اینه که عزم ملی در آن شرایط قائم بر طرز تفکر مصدق بوده واین یعنی بضاعت ما درآن شرایط این بوده."
مهندس اميري عزيز من هم مثل جناب تيمسار با به كار بردن واژههاي عام براي طرفداران دكتر مصدق مشكل دارم ، گرچه شخصاً تعلق خاطر زيادي به دكتر مصدق دارم.
پاسخحذفگذشته از بخش منفعل جامعه و همچنين طرفداران شاه و اوباش حكومتي اون زمان ، فيالمثل اگر حزب توده و طرفدارانش رو كه عموماً در برابر مصدقيون بودند ، در نظر بگيريم ، خواهيم ديد گرچه دكتر مصدق از جانب صفوف روشنفكران و بخش زيادي از طبقه متوسط شهري و غير تودهاي تقريباً حمايت تام و تمامي داشت ، اما واژه ملت در مقام توصيف گويا و دربرگيرنده همه ابعاد واقعيت نيست.
بلاشك فشار هنجاري زيادي روي دوش دكتر از طرف اطرافيان و طرفدارانش مبني بر اجتناب از هرگونه سازش در مورد قضيه ملي شدن نفت بوده و اين مانع از قبول كردن همه پيشنهادها از جمله چرچيل-ترومن توسط دكتر شد. فشاري كه بر روي دكتر اميني نبود و در واقع قرارداد كمتر ناعادلانه كنسرسيوم كه ميوه زحمات مصدقوين بود رو دكتر اميني امضا كرد.
در عين حال سياست به قدري كوچه و پسكوچه داشت كه مصدق بزرگ بتونه بهتر بازي كنه و ميوه زحماتش رو به دست خودش بچينه و گرچه از اسطورهاي بودنش قدري كاسته ميشد اما شايد استبداد جاي آزادي رو براي ايرانيان و مِلك احمدآباد جاي كاخ نخستوزيري رو براي دكتر مصدق نميگرفت.
در مورد پيام « يا مرگ ، يا مصدق » گزاف نگفتين ولي بعد از پنجاه و نه سال براي به دست آوردن نگاهي عميقتر شايد بهتر باشه كه پيام انفعال طرفداران مصدق رو هم در تراژدي ۲۸ مرداد درك كرد.
ف.ش
خیلی جالبه که دوستان از لاالله الی الله .... لا الله را می گویند و الالله را درز می گیرند و دنده خلاص می روند و پر واضح دوستان هم می ایند و برهمان سیاق می تازند و به بابای مخالف هم چند تا کلمه بارمی کنند و داستان به خیر و خوشی تمام می شود و اسوده از اینکه تو پوز طرف زدند قصه را به پایان می برند تا نمایش بعد !! نگاهی به نوشته نویسنده بیاندازیدمی گوید فلانی گفته100 مردندامایکی می گوید1000 تاوبازراضی نمی شوداضافه می کند انقدرارتش کشت وکشت که خیابانها!! ازخون وجسدپرشد وانقدرشلیک کردندکه شب شدوخسته شدند خب این ازصحنه اول که مردم اندو صحنه دوم اوباش و اراذل والی اخرواین نمایشنامه مثل عاشوراهرسال به همان روال تکرار می شود!وجالبتراینکه حضرات دموکرات و وطن پرست وپرواضح روشنفکروسیاس سربزنگاه کله همپالکی و همراه خودشان (بختیار) راهم خوردندو دسته جمعی به زیرقبای پرسعادت ملا چپیدندو من عوام کلانعام به سعادت ابدی رهنمون قافیه هم که برخودشان تنگ امدودیگرشاهی نبودکه گریبانش رابگیرندگفتندانقلاب مارادزدیدندوراهی ممالک فرنگ شدند و علی ماندوحوضش .جمیعاالفاتحه مع صلوات دیگرکسی کاری ندارد که سالهاست تاوان این منورالفکرهارا کی پرداخته و می پردازداخربگویم همانگونه که مردم یابقول شمالاتهاامدندوگفتندمرگ برمصدق ماهم امدیم وگفتیم مرگ برجمهوری اسلامی امااینبار دیرجنبیدیم. مع السلام یااخی تاسال دیگروتکرارعاشورایی دیگر ... ...
پاسخحذف