«شیخ خلیفه» واعظ و پیشوای مذهبی سبزوار است. به مدد او در این شهر نوعی حکومت مردمی برپا میشود. او خراج دادن به مغولها را حرام میخواند. در مقابل از مردم «خمس» دریافت میکند و تمام این عواید را میان فقرا قسمت میکند. سبزوار رونق میگیرد. از گوشه و کنار کشور مردم گروه گروه به سمت سبزوار حرکت میکنند. معروف است در سبزوار هیچ گدایی وجود ندارد و ایرانی و ترک و عرب و مغول همه با هم برابر زندگی میکنند. آن هم، درست در اوج تباهی و جنایات ایلخانان مغول. در نهایت، ماموران «طوغای» شیخ را شبانه بر دار میکنند و طبق معمول، «قاضی شارح»، قاضیالقضات باشتین و مستوفی جناب طوغای مامور میشود که ماجرا را رفع و رجوع کند. متن زیر، بخشی از سخنرانی قاضی است که با اجرای زیبای علی نصیریان به نمایش در میآید:
«ای مردم؛ من به شما میگویم که رضای خدا در این است که خونی ریخته نشود. چه کسی پاسخ خونهایی را میدهد که در سبزوار به زمین ریخت. شیخ خلیفه مازندرانی که گفته است خراج دادن به مغولان حرام است؟ آیا او به عواقب سخناش اندیشیده است؟ من میگویم آری. شیخ خلیفه کسی نبود که نداند چه بلوایی خواهد انگیخت با این سخن. چه کودکانی را یتیم خواهد کرد؛ چه پدرانی و چه مادرانی را به داغ خواهد نشاند. من، قاضی شارح، به شما میگویم که رضای خدا در رضای ایلخان است. من، واعظ شهر باشتین، این مردم به شما میگویم که شیخ خلیفه، مزدکی، دهری و ملحد بود و خونش مباح. اما کسی خون او به زمین نریخت. شیخ به سوی شیطان قدم برداشت. به انحراف رفت و مجنون شد. شیخ مجنون خود خویش را بر دارد کرد. من نیز چون شما چیزی بیش از این نمیدانم. به من نیز گفتهاند که او خود خویش را بر دار کرد».
اما نکاتی که از این سخنرانی تاریخی به نظر من میرسد:
1- نیمه پر لیوان یا رنگ و لعابی بر صورت ظلم!
جناب قاضی، سخن خود را با زیباترین کلامی که احتمالا همه باید با آن موافق باشند آغاز میکند: «رضای خدا در این است که خونی ریخته نشود». چه کسی است که جرات داشته باشد با چنین کلامی مخالفت کند؟ آنقدر ظاهر زیبا و فریبندهای دارد که کمتر کسی سعی میکند در بدیهی بودن آن تردید کند. البته جناب قاضی ادامه نمیدهد که این «خونی ریخته نشود» جایگزین عبارت دیگری شده است: «همه ساکت باشند و هیچ اعتراضی نکنند و هر باج و خراجی که مغولان خواستند به آنها بدهند». حتما رضای خدا در این است!
2- مسوولیت خونریزی بر عهده مخالفین است!
«چه کسی پاسخ خونهایی را میدهد که در سبزوار به زمین ریخت»؟ دقت میفرمایید چه کسی دارد این را میگوید؟ دقیقا همان کسی که خودش فرمان این قتل را صادر کرده است! وقتی میگویم این سخنرانی تاریخی است، باید باور کنید. اگر نمیکنید آن یکی سخنرانی تاریخی 29خرداد 88 را به یاد بیاورید! چه اتفاق شگرفت و میمونی است که همه حکام تاریخ، هرگاه دست به خونریزی میزدهاند مسوولیت را به گردن مخالفین میانداختهاند؟!
3- مخالف ما حتما کافر هم هست!
«به شما میگویم که شیخ خلیفه، مزدکی، دهری و ملحد بود و خونش مباح»! باز هم دقت بفرمایید که در درجه اول این سخن را کسی بر زبان میراند که خودش مستوفی ایلخان بتپرست است! هیچ فسادی باقی نمانده که سربازان مغول انجام نداده باشند، اما این اهمیتی ندارد. مهم این است که چون مردم اعتقاد مذهبی دارند، حالا که کار به دعوا کشیده «گربه شد عابد و مسلمانا»! و در مقابل شیخ خلیفه هم مزدکی است و هم دهری و هم ملحد!
4- هیچ چیزی را گردن نگیر؛ دروغ، هرچند بزرگ و رسوا، باز هم از حقیقت بهتر است!
«اما کسی خون او به زمین نریخت. شیخ به سوی شیطان قدم برداشت. به انحراف رفت و مجنون شد. شیخ مجنون خود خویش را بر دارد کرد»! باز هم آشنا نیست؟ قسمت دوم از سناریوهای سه گانه دستگاه اطلاعاتی-امنیتی کودتا و سیمای ضرغامی را به خاطر میآورید؟ آنجا که دوستان کشف کردند «خود ندا بوده که خودش را کشته!» و کشف شد که وی بازیگری بوده که به استخدام انگلستان درآمده و در دستش هم یک ابزاری بوده که وقتی فشارش میداده رنگ سرخ به صورتش میریخته! حالا اینجا هم شیخ خلیفه، امام مذهبی سبزوار، نصفه شب به سرش زده و رفته وسط مسجد جامع خودش را دار زده و یکی دو نفری هم که شاهد بودند و شهادت دادند که مغولان او را دار زدهاند در همین مجلس محاکمه شده و گردن زده میشوند!
5- من یک ناظر منصف و بیطرف هستم!
تمام موارد قبلی شاید بدیهی و بینیاز از تکرار بودند، اما به نظر من این قسمت آخر ظریفترین و مهمترین بخش این سخنرانی است. جایی که جناب قاضی میگوید: «من نیز چون شما چیزی بیش از این نمیدانم. به من نیز گفتهاند که او خود خویش را بر دار کرد». دقت بفرمایید طرف هرچه حرف زده و استدلال کرده و موضع گرفته، همه و همه در راستای توجیه جنایت و تخطئه منتقدین و معترضین بوده است؛ اما در نهایت خودش را صرفا یک ناظر بیطرف، شبیه دیگر مردم جا میزند که فقط از روی «شواهد موجود» سخن میگوید!
در واقع جناب قاضی شارح، به مانند انبوهی از ناظران «مستقل» و «منتقدین منصف» که اتفاقا این روزها تعدادشان پیرامون ما هم زیاد شده است، صرفا «مستند» سخن میگویند و هرچند خودشان هم «انتقاداتی به حاکمیت دارند» (که در بخشی دیگر از سخنانشان دقیقا به این مسئله اشاره میکنند) اما از آنجا که خود را ملزم به اظهار نظر بر اساس «شواهد و مدارک» میدانند همیشه به یک نتیجه میرسند: «معترضین احساساتی شده و غیرمستند سخن میگویند؛ اگر واقعبین باشیم شواهد به سود حاکم است». و یادشان نمیرود که حتما هم اضافه کنند: «البته من هم اطلاع بیشتری ندارم و صرفا همین را شنیدهام که شما شنیدهاید»! و طبیعتا هیچ اهمیتی هم ندارد که این سخنرانی دقیقا در جلسه محاکمه و شاگرد شیخ خلیفه و اعدام موذن مسجد سبزوار است که شاهد بوده چطور مغولان شیخ را بر دار کردهاند!
این روزها هم برخی دوستان آنچنان از «اسناد و دلایل اثبات» کودتا سخن میگویند که گویا کودتاهای پیشین و اثبات شده تاریخ همه دارای یک سند منگوله دار و ثبت شده در دفتر اسناد رسمی هستند! اینکه کرور کرور آدم در زندان باشند، یا فهرست کشتهشدگان با گذشت سه سال از کودتا همچنان در حال تکمیل باشد، یا اینکه فلان سردار بیاید و با آب و تاب تعریف کند که از چندین ماه پیش چه نقشهها کشیدهبودیم و چه برنامهها داشتیم و چطور پیامکها را قطع کردیم که نتوانند آمار نهایی را در بیاورند و چطور ناظرهایشان را به پای صندوق راه ندادیم که نظارت نکنند و یا اینکه نمایندگان جناب محسن رضایی پس از بازشماری معدود صندوقهای آرا اعلام کنند که همه آرا با یک خودکار و یک دستخط در برگههای تا نخورده نوشته شده بودند و یا یک خبرنگار شیرازی تصاویری از انبوه صندوقهای مخفی شده در زیرزمین فلان نهاد ارسال کند هیچ کدام سند نیستند. دوستان همچنان در موضع ناظر «منصف» و «منتقد بیطرف» و «منطقی» به دنبال «اسناد و شواهدی» میگردند که «متاسفانه تا کنون سبزها چیزی ارایه نکردهاند!»
پینوشت:
این مجموعه حاصل بازبینی مجدد سریال «سربهداران» است. مشغول مطالعه تاریخ در آن برهه زمانی بودم. به نظرم رسید که هیچ تاریخ مکتوبی به زیبایی این سریال نتوانسته است حق مطلب را ادا کند و الحق هم که آنچه این مجموعه به تصویر میکشد سخت به زبان میآید. فعلا به نظرم رسید بهتر است کتابها را زمین بگذاریم و از این گنجینه به جای مانده از دوران طلایی مجموعههای تلویزیونی استفاده کنیم. راستی، کسی هست که چطور بود در یک دوره مجموعههایی همچون «سربه داران»، «هزار دستان»، «میرزاکوچکخان»، «سلطان و شبان» و حتی «مدرسه موشها» و دهها سریال دیگر ساخته میشد، اما امروز باید شاهد رقابت سریالهای تلویزیونی در به تصویر کشیدن مبتذلترین رفتارهایی باشیم که ابدا در جامعه معادلی ندارند؟ در مقایسه با این رکود و ابتذال، آیا آن دوره واقعا برازنده عنوان «دوران طلایی» نیست؟
مرسی رفیق. خیلی خوب بود
پاسخحذفمقایسه تاریخی عالی بود. تیزبینی شما در برابر نهادن ترفندهای تاریخی دیکتاتورها حقیقتا ستودنی است.
پاسخحذفعالی
پاسخحذفبه قول رفسنجانی " دست مریضا"
پاسخحذفقاضی شارح در راه است "رئیس جمهور منتخب!!؟
پاسخحذف