هنوز 30 دقیقه به پایان بازی فوتبال میان تیم ملی ایران و تیم ملی قطر باقی مانده بود که یک بازیکن قطری روی زمین افتاد و همتیمیهای او توپ را به اوت زدند. عرف رایج در فوتبال جهان این است که تیم مقابل برای رعایت «بازی جوانمردانه» باید توپ را به حریف خود واگذار میکرد، اما بازیکنان ایرانی چنین کاری نکردند. داستان از چه قرار بود؟
پیماننامه جهانی «حقوق بشر» پیامبری ندارد! یعنی اساسا اصول آن آیههایی نبودهاند که پیامبری بخواهد از عالم فراتر دریافت کرده و برای بشر مژده بیاورد. اصول و مفاد این پیماننامه چیزی نبودند جز محصولاتی برآمده از تجربیات بشری. زاییده آزمون و خطای پیشینیان که البته ممکن است توسط تجربیات آیندگان دگرگون شود. با پذیرش این حقیقت ساده، نخستین پرسشی که به ذهن من میرسد این است: «آیا تجربیات بشری در میان تمامی کشورها و جوامع جهان یکسان بوده است؟ آیا اساسا کشورهایی که از آنان با عنوان عقبافتاده یا جهان سومی یاد میکنند میتوانستند همان تجربیات بشری کشورهای پیشرفته جهان را داشته باشند؟»
قانون نه، فقط یک عرف اجتماعی!
این روزها بازی جوانمردانه، یا همان Fair play عبارت آشنایی در میان اهالی فوتبال است. سادهترین مصداق آن نیز در فرستادن توپ به اوت در صورت مصدوم شدن یکی از بازیکنان دیده میشود که البته پاسخ آن نیز باید پس دادن توپ از جانب حریف باشد. با این حال رعایت چنین رفتاری بخشی از قوانین فوتبال نیست، این تنها یک «عرف» رایج در میان کشورهای پیشرفته صاحب فوتبال است که به مرور به دیگر کشورهای جهان نیز تعمیم یافته. مشکل اینجاست که بازیکنان کشورهای دیگر لزوما در شرایط مشابه اجتماعی و یا فرهنگی کشورهای پیشرفته زندگی نمیکنند. یعنی آنچه بازیکن فوتبال اروپایی در طی یک تجربه تاریخی-اجتماعی و در بستر شرایط فرهنگی خود بدان رسیده، برای بازیکن خاورمیانه میتواند صرفا یک «مُد روز» محسوب شود!
بازیکن اروپایی احتمالا عادت دارد که اصل را بر صداقت بگذارد، اما بازیکن ایرانی به تجربه آموخته است که مثلا حریفان عربی عادت به «وقت کشی» دارند. بدین ترتیب در بیشتر مواقعی که خود را به زمین میاندازند صرفا در حال تظاهر هستند و نباید فریب آنها را خورد. حال اگر بازیکن ایرانی بخواهد تجربه عرفی بازیکن اروپایی را همچون یک «وحی منزل» به اجرا درآورد نتیجه کار چه خواهد شد بجز فستیوالی از حرکات متظاهرانه حریف و در نهایت یک شکست غیرمنصفانه؟
مواجهه با میهمان ناخوانده
به باور من، تجربه مواجهه جامعه ایرانی با پدیدهای به عنوان «اعلامیه جهانی حقوق بشر» نیز بیشباهت با مواجهه فوتبالیستهای ایرانی با پدیده «بازی جوانمردانه» نیست. اگر برای شهروند اروپایی-آمریکایی، حقوق بشر محصول یک سری تجربیات مشترک تاریخی-اجتماعی بود، برای شهروند ایرانی، پیوستن به این پیماننامه صرفا حاصل یک مصلحتاندیشی در میان سران حکومتی بود! آخرین پادشاه پهلوی با اشتیاقی که به مظاهر تجدد داشت سعی کرد تا برای ترسیم وجهه یک دولت مدرن به فهرست امضا کنندگان این اعلامیه بپیوندد. با این حال مفاد این اعلامیه به همان میزان با تجربیات و عرفیات جامعه ایرانی بیارتباط بود که با رویکردهای عملی دستگاه پهلوی فاصله داشت!
اگر سنجش این ادعا، در زمان پیوستن ایران به فهرست امضا کنندگان اعلامیه نیازمند یک ریشهیابی تاریخی باشد، بررسی آن در زمان فعلی به سادگی انداختن یک نگاه گذرا به فهرست اخبار سایتهای «حقوق بشر» امکانپذیر است. پس من ادعای خودم را به این شیوه تکمیل میکنم تا بیش از این قابل سنجش باشد: «آنچه امروز در جامعه ایرانی به عنوان مسئله حقوق بشر در جریان است، نه محصولی از تجربیات و یا برگرفته از دغدغههای عمومی مردم ما، که صرفا یک تلقین کاملا جهتدار رسانهای است که متاسفانه در میان جامعه نخبگان ما نیز به یک مُد کاملا رایج و حتی اجباری بدل شده است. این تلقین رسانهای آنچنان محدود و جهتدار است که حلقه تنگ آن حتی شامل حال بندهای سیگانه اعلامیه جهانی حقوق بشر هم نمیشود»!
تصویر دیگری هم وجود دارد
برخلاف تصور رایج ایرانیان از «دغدغههای حقوق بشر»، در بخش دیگری از جهان، حقوق بشر در درجه نخست تداعی کننده مفاهیمی نظیر اعتراض به وضعیت زندانیان سیاسی و یا تعطیلی مطبوعات نیست! آمریکای لاتین، منطقهای که اتفاقا کشورهای آن پیشگامان جهانی در لغو مجازات اعدام هستند (و از این جهت همواره میتوانند در پیشینه رعایت حقوق انسانی به همتایان اروپایی خود فخر بفروشند) منطقهای است که فرهنگ حقوق بشر در آن یادآور مفاهیمی کاملا متفاوت است. کشورهای این منطقه، بنابر ذات چپگرای جریانات تاریخی خود و البته گرایش غالب حکومتها به توده فقیر و اقشار پاییندست، حقوق بشر را بیشتر در بندهای مربوط به حق کار، معاش، آموزش و درمان جست و جو میکنند. بدین ترتیب برای شهروند آمریکای لاتین، نقض حقوق بشر بیش از آنکه تداعی کننده زندانی شدن یک فعال سیاسی باشد، یادآور بیکار شدن یک کارگر و یا دسترسی نداشتن مردم یک روستا به درمانگاه است. با چنین رویکردی آنان همواره و البته «به حق» بسیاری از کشورهای پیشرفته غربی را نیز به نقض مکرر و سازمانیافته حقوق بشر متهم میکنند؛ نه بدان معنا که بیگناهی را به زندان انداخته باشند، بلکه مثلا به این دلیل که گروهی از شهرمندان از دستیابی به بیمه درمانی مناسب محروم هستند! (مثلا در آمریکا)
حقوق بشر به سبک ایرانی
من به تجربه دریافتهام که «حقوق بشر» در جامعه ایرانی یک برچسب «لوکس» محسوب میشود که تنها مختص لایه نازکی از نخبگان اجتماعی است. توده جامعه عادت دارند «حقوق بشر» را بجز همین «سانتامانتالیسم روشنفکری»، یک ابزار فشار در مجادلات سیاسی، به ویژه در جریان فشارهای بینالمللی بدانند. در واقع اکثر شهروندان با مفاد اعلامیه حقوق بشر آشنا نیستند و به همین دلیل ساده علاقه و یا دغدغهای هم نسبت به آن ندارند. معدود اخباری هم که «فعالین حقوق بشر» در اختیار مخاطبان قرار میدهند به بازداشت و شکنجه و اعدام خلاصه میشود که گامی فراتر از همان اخبار روزمره سیاسی نیست. من میگویم، در چنین شرایطی، توقع رعایت حقوق بشر و یا دغدغه داشتن نسبت به آن، چیزی در حد توقع رعایت بازی جوانمردانه از فوتبالیستهای ایرانی است!
اما آیا این پایان کار است؟ من میگویم نه. به باور من، برداشت رایج از «حقوق بشر» در توده جامعه و حتی در میان نخبگان و فضای رسانهای سیاسی ما، صرفا و صرفا تحت تاثیر برخورد مداوم با رسانهها و مجامع سیاسی اروپایی-آمریکایی به این شکل درآمده است. این در حالی است که اگر بخواهیم رویکرد آغازین خود به مسئله حقوق بشر را اندکی تغییر دهیم به ظرفیتهایی برخورد خواهیم کرد که از عمق و ریشه کافی در جامعه ایرانی برخوردار هستند:
به مواد زیر از اعلامیه جهانی حقوق بشر دقت کنید*:
ماده۲۱- ۲ هر شخصی حق دسترسی برابر به خدمات عمومی در کشور خویش را دارد. (اعتراض به توزیع ناعادلانه امکانات در شهرها و شهرستانهای کشور)
ماده۲۳-۱ هر انسانی حق دارد که صاحب شغل بوده و آزادانه شغل خویش را انتخاب کند، شرایط کاری منصفانه مورد رضایت خویش را دارا باشد و سزاوار حمایت در برابر بیکاری است.
۲۳-۲ هر انسانی سزاوار است تا بدون رواداشت هیچ تبعیضی برای کار برابر، مزد برابر دریافت نماید.
۲۳-۳ هر کسی که کار میکند سزاوار دریافت اجری منصفانه و مطلوب برای تأمین خویش و خانواده خویش موافق با حیثیت و کرامت انسانی بوده و نیز میبایست در صورت لزوم از حمایتهای اجتماعی تکمیلی برخوردار گردد.
ماده۲۴ هر انسانی سزاوار استراحت و اوقات فراغت، زمان محدود و قابل قبولی برای کار و مرخصیهای دورهای همراه با حقوق است.
ماده۲۵.۱ هر انسانی سزاوار یک زندگی با استانداردهای قابل قبول برای تأمین سلامتی و رفاه خود و خانوادهاش، من جمله تأمین خوراک، پوشاک، مسکن، مراقبتهای پزشکی و خدمات اجتماعی ضروری است و همچنین حق دارد که در مواقع بیکاری، بیماری، نقص عضو، بیوگی، سالمندی و فقدان منابع تأمین معاش، تحت هر شرایطی که از حدود اختیار وی خارج است، از تأمین اجتماعی بهرهمند گردد.
۲۵.۲ دوره مادری و دوره کودکی سزاوار توجه و مراقبت ویژه است. همه کودکان، اعم از آن که با پیوند زناشویی یا خارج از پیوند زناشویی به دنیا بیایند، میبایست از حمایت اجتماعی یکسان برخوردار شوند.
ماده۲۶.۱ آموزش و پرورش حق همگان است. آموزش و پرورش میبایست، دستکم در دروههای ابتدایی و پایه، رایگان در اختیار همگان قرار گیرد. آموزش ابتدایی میبایست اجباری باشد. آموزش فنی و حرفهای نیز میبایست قابل دسترس برای عموم مردم بوده و دستیابی به آموزش عالی به شکلی برابر برای تمامی افراد و بر اساس شایستگیهای فردی صورت پذیرد.
به باور من، اگر این فهرست را برای هر شهروند عامی و هر رهگذر بیاطلاعی در داخل ایران بخوانید، بدون تردید خواهد گفت اینها گزیدهای هستند از مطالبات و دغدغههای روزمره او. یعنی اگر امروز به واقع ایرانیان بخواهند بنابر تجربیات و دریافتهای عرفی جامعه خود فهرستی از «حقوق اولیه بشر» بنویسند قطعا در درجه نخست به این چند بند از اعلامیه خواهند رسید. چنین دریافتی است که من را متقاعد میسازد ادعا کنم: جامعه نخبگان ایرانی، به ویژه آنان که با نام فعال حقوق بشر شناخته میشوند، به هیچ وجه نظایری برای همتایان غربی خود به حساب نخواهند آمد. اگر روشنفکر و نخبه اروپایی-آمریکایی توانسته است نیازها و تجربیات جامعه خود را درک کرده و متناسب با آن فهرستی فراهم سازد که همه با آن موافق بوده و احساس همدلی میکنند، فعال حقوق بشر ایرانی صرفا دستنوشتههای دیگران را به عاریت گرفته تا آنان را همچون آیههایی آسمانی به گوش مردم خود بخواند. عجیب نیست که نخستین واکنشها به مسئله حقوق بشر از جانب مراجع و نهادهای مذهبی به چشم میخورد. وقتی فعال حقوق بشر، بندهای این اعلامیه را، نه به عنوان محصولات تجربه بشری، که به عنوان آیههایی غیرقابل بحث و جدل به مخاطب خود عرضه میکند، طبیعتا مخاطب هم حق دارد که احساس کند با مذهب جدیدی مواجه شده که باورهای سنتی او را به چالش میکشد.
در نهایت امر اینکه تا وقتی نخبگان جامعه ایرانی یاد نگیرند که متناسب با تجربیات و نیازها و دغدغههای جامعه خود سخن بگویند، قطعا فاصله بعید میان تبلیغات رسانهای با دغدغههای مردمی پر نخواهد شد. در چنین شرایطی این لایه نخبگان میتوانند همچنان در فضای آکواریومی خود به سر برند و حتی توده جامعه را متهم به «بیلیاقتی»، «بیغیرتی» و یا «جهل و نادانی» کنند. اما قطعا نمیتوانند در جامعهای که دردهای آن را درک نکرده و با آن پیوندی ندارند تاثیرگزاری خاصی داشته باشند.
پینوشت:
من در مجموعهای با عنوان «همه حقوق برای همه» به بررسی ظرفیتهای اجرای اعلامیه جهانی حقوق بشر رد قالب قانون اساسی جمهوری اسلامی پرداختم. با مراجعه به آن مجموعه درخواهیم یافت که اتفاقا فهرست حاضر، پررنگترین نقاط مشترک قانون اساسی ما با اعلامیه حقوق بشر است و این خود نشانگر دیگری بر ظرفیتهای موجود برای پرداختن به این مطالبات اجتماعی است.
خوب ، واقع بینانه و پراگماتیک
پاسخحذفبسیار مطلب جالبی بود. دست مریزاد.
پاسخحذفبا دیدگاهتون موافقم. به عنوان یک هم دانشگاهی شما باید عرض کنم دردرو خوب شناختید و مساله رو به خوبی تبیین کردید اما ای کاش زمانی هم میرسید که روی راه حلها صحبت کنیم و پیشنهاد بدیم. این قشر رو شنفکر که رسالتشون رو عامتر از مواردی که بیان کردین، تو همه زمینه ها میدونم چه طوری باید جامعه خودش، نیازها و خواستها رو بشناسه که نسخه مناسبش رو تجویز کنه؟
پاسخحذفمن تا حد زيادي با اين نوشته موافق هستم و بي شك توجه به چنين رهيافتي مي تواند تا حد زيادي به جذب شهروندها به توجه به حقوق بشر و بالا رفتن حساسيت مدني كمك كند.
پاسخحذفاما اشاعه فرهنگي از سمت فرهنگ هاي غالب هم امري طبيعي و اجتناب ناپذير هست و البته كم و بيش تبديل شدن آن ها رو هم به ارزش مي شه به فال نيك گرفت و در مدلي مطلوب تر مفادي نظير آنچه شما از اون ياد كرديد رو به اون مفاد مطروحه در عرصه بين الملل براي مصرف داخلي مي توان افزود.
اگر اشتباه نكنم دغدغه اصلي شما بي توجهي اغلب مردم به حقوق بشر و پايين بودن سطح حساسيت مدني هست. اما اينكه دليل اين مقوله صرفاً عدم توانايي جامعه براي برقرار كردن ارتباط با مفاد فعلي حقوق بشري هست ، نمي توان دونست.
بخشي از اين قبيل مسائل نظير حساسيت مدني پايين از يك سو به اخلاق اجتماعي در اين جوامع بر ميگرده و بخشي عظيمي هم به اينكه جامعه روشنفكري براي مثال در كشور خودمون از بعد از مشروطه هنوز نتوانسته گفتماني وسيع پيرامون اين مفاهيم به راه بيندازد و حقوق بشر و مدني و لزوم پايبندي به آن ها رو به ارزش تبديل كرده و به اين ترتيب آن ها را غير قابل عدول كند.
ف.ش