۲/۰۵/۱۳۹۰

چگونه می‌توان جنبش سبز را به حرکت‌های کارگری پیوند زد؟

بسیاری جنبش سبز را «جنبش طبقه متوسط شهری» می‌دانند. تا زمانی که این نگاه از زاویه طرح مطالبات باشد من نیز با آن همراه هستم، با این حال به هیچ وجه نمی‌پذیرم که دامنه فعالان در جنبش سبز به این طبقه محدود شده است و دیگر اقشار جامعه را در بر نمی‌گیرد. کافی است یک نگاه ساده به فهرست شهدا و اسرای جنبش بیندازیم تا به خوبی دریابیم تمامی اقشار جامعه در این جنبش سهیم بوده‌اند، هرچند وزن هر گروه می‌تواند متفاوت باشد. به صورت خلاصه در این مورد من با تحلیل سازمان فداییان خلق ایران(اکثریت) (از اینجا بخوانید) موافق هستم که مدعی است شکاف جنبش سبز یک شکاف افقی نیست که جامعه را به لایحه و طبقات گوناگون و متعارض تقسیم کند، بلکه این جنبش شکافی عمودی در جامعه ایجاد کرده است. بدین ترتیب از بالاترین طبقه جامعه تا پایین‌ترین طبقات آن به دو دسته موافق جنبش سبز و غیر موافقان آن (شامل مخالفان و یا بی‌طرف‌ها) تقسیم می‌شود. باید پذیرفت که نمودار جمعیتی در دو سوی خط عمودی جنبش چندان متوازن نیست. یعنی در طبقه متوسط بیشترین وزن به سوی جنبش سبز و در طبقات پایین سنگینی همچنان با مخالفان و یا بی‌طرف‌ها است، اما همچنان تاکید من بر تکثر جنبش در تمامی طبقات اجتماعی است. حال پرسش من این است که چگونه می‌توان در لایه‌های پایین و طبقات کارگری نیز توازن قوا را به سمت جنبش تغییر داد؟


دستمایه من برای پاسخ به این پرسش اشاره به همان پیش‌شرط نخستین است. یعنی «جنبش سبز از نظر شعارها و طرح مطالبات همچنان یک جنبش طبقه متوسط باقی مانده است». بدین ترتیب می‌توان تصور کرد فعالان بسیاری در جنبش سبز مشغول هستند که خواسته‌های صنفی و احتمالا طبقاتی خود را در میان شعارهای جنبش نمی‌بینند. این گروه در واقع پا را از پیش‌فرض‌های قابل انتظار جایگاه طبقاتی خود فراتر نهاده‌اند و مطالباتی پیشرفته‌تر از بدیهیات صنفی خود را پی‌گیری می‌کنند. چنین وضعیتی در جنبش سبز قابل توجه و حتی مایه مباهات است، اما در طولانی مدت نمی‌توان بدان دل بست. این گروه نمی‌توانند برای همیشه نسبت به نیازهای اولیه طبقاتی خود بی‌تفاوت بمانند.


شورای هماهنگی راه سبز امید در فاصله یک هفته مانده به روز جهانی کارگر بیانیه‌ای را به مناسبت این روز منتشر کرده است. (از اینجا بخوانید) این بیانیه از نگاه من در یک عبارت خلاصه می‌شود: «شرح مشکلات یک طبقه، از زاویه نگاه و با زبان طبقه‌ای دیگر». به باور من انتشار متنی در بازخوانی مشکلات اقتصادی کشور و سیاست‌های اقتصادی نادرست دولت چندان دردی از کارگران درمان نمی‌کند. حتی می‌توان تصور کرد که احتمالا این بیانیه به دست آن‌ها نخواهد رسید چرا که ابزار اطلاع رسانی به کار گرفته شده نیز بیشتر متعلق به طبقه متوسط است. در نهایت اینکه من برای چنین بیانیه‌هایی هیچ کارکردی بجز آسوده ساختن وجدان نگارندگان آن قایل نیستم. اگر قرار بر ایجاد پیوندی میان جنبش سبز با حرکت‌های کارگری باشد این راهش نیست.


حرف من این است که اگر قرار بر تغییر هرم جمعیتی فعالان سبز باشد ابتدا باید مطالبات و شعارهای جنبش را گسترش داد. ما مدعی هستیم کارگران در وضعیت بدی قرار دارند، میانگین دست‌مزد آن‌ها پایین‌تر از خط فقر است، امنیت شغلی برایشان بی‌معنا شده و حتی حق اعتراض به وضعیت خود را هم ندارند. پس حداقل انتظار من این است که دست کم یکی از این مصادیق بی‌عدالتی را به صورت مشخص و واضح به شعارهای جنبش بیفزاییم. پیشنهاد مشخص من «تشکیل نهادهای مستقل کارگری برای پی‌گیری مطالبات این گروه» است.


زمانی که شورای هماهنگی مطالبات جنبش سبز را به صورت مشخص، خلاصه و فهرست‌وار ارایه کرد (از اینجا بخوانید) امیدواری بسیاری ایجاد شد که بتوانیم با پافشاری بر این مطالبات به صورت گام به گام پیش برویم و دست کم مسیر حرکتی خود را بدانیم. اما متاسفانه تنها اتفاقی که پس از طرح این مطالبات رخ نداد پافشاری برای کسب آن‌ها بود. در واقع من انتظار داشتم پس از طرح مطالبات، هر حرکتی از جنبش با پلاکارد مشخص یک و یا چند مطالبه از این موارد اعلام شده انجام شود. برای مثال یک مجموعه حرکت اعتراضی با هدف کسب خواسته «آزادی زندانیان سیاسی». انتظاری که نه تنها برآورده نشد، بلکه با یک سری اعتراضات بی‌برنامه و سردرگم جایگزین شد که عملا مطالبات را به بایگانی سپرد.


پیشنهاد مشخص من این است که برای همراهی جنبش سبز با حرکت‌های کارگری، یک مطالبه مشخص از دل این حرکت‌ها اقتباس شود. (همچنان نظر من بر تشکیل نهادهای مستقل کارگری است) سپس حرکت‌های اعتراضی در همراهی با کارگران با همین مطالبه مشخص معرفی شود. باز هم برای مثال می‌توان به مناسبت روز جهانی کارگر از فعالان سبز دعوت کرد که دوش به دوش کارگران در راهپیمایی این روز شرکت کرده و مطالبه آنان را فریاد بزنند.


هرچند اینجا تنها قصد من پرداختن به پیوند میان جنبش سبز با حرکت‌های کارگری بود، اما بار دیگر از فرصت استفاده می‌کنم و تاکید می‌کنم حتی برای پی‌گیری همان مطالبات پیشین جنبش نیز باید بر روی تک تک آن‌ها تمرکز کرد و هر حرکتی را (چه اعتراض خیابانی و چه دیگر راه‌کارهای ممکن) به نام یکی از این مطالبات سند زد. تنها در این شرایط است که طرح مطالبات معنای عملی پیدا می‌کند و امکان پی‌گیری، چانه‌زنی و در نهایت کسب آن‌ها پدید می‌آید.

۴ نظر:

  1. فرزاد۵/۲/۹۰

    آرمان جان مشکل بیانیه بسیار حادتر از از توشته شدن بیانیه از دیدگاه یک طبقه است اولاً خطاب اصلی بیانیه و محور اصلی بیانیه خطاب به رسانه هاست و از آن ها خواسته بیشتر اخبار مربوط به کارگران را پوشش دهند. خب این برای یک بیانیه ی سیاسی شبیه به فاجعه است اگر بیانیه قرار است به رسانه ها باشد بهتر نیست به جای علنی صادر کردن آن برای کاری که همین الان رسانه ها هم روی آن متمرکزند رونوشتش را به رسانه ها می دادند چه نیازی به علنی کردنشه.
    طرح مطالبات پیش کش بیانیه ی مورد نظر حتی لحن یک بیانیه ی سیاسی هم ندارد. همون طور که گفتید نه مطالبات مشخصی دارد نه حتی مخاطب خاصی داره و نه برنامه ی خاصی رو پیشنهاد می ده. لحن کاملاً دوپهلوئه و محدود شده به این که وضع اقتصادی مملکت خرابه. حتی یک لحن روشن هم نداره در مواجهه با مسئله. واضح ترین اصل نوشتن یه بیانیه سیاسی اینه که باید موجز باشه، صریح باشه و ساده فهم باشه این ابتدایی ترین اصله. من به شخصه سبزم و به مهندس موسوی باورمند. اما تا زمانی که تکلیف این شورا اول از همه با خودش و برنامه هاش روشن نشه حتی اگر تک تکشون رو مهندس موسوی انتخاب کرده باشه از اون تبعیت نخواهم کرد. زمانی که فهمیدن چه برنامه ای دارن بنده هم دنبالشون می رم اما در موقعیت فعلی بنده به صراط اون ها و سکوت کردن و کاری نکردن مستقیم نخواهم بود برنامه هاشون هم دنبال تخواهم کرد. روی این کنش تبلیغ خواهم کرد و در راه انداختنش تلاش خواهم کرد. بگذریم.
    من تو ستون بغل تجربه ی سوریه رو مثال زدم. اول این که نکته ی جالب این بود که از قضا بر خلاف حرف آقای افشاری در تهران ریویو این افراد از قضا با همراه کردن مطالبات مدنیشون با جنبش انقلابی در همان مطالبات به پیروزی های عظیمی رسیدن که در حالت عادی ممکن نبود از جمله دادن تابعیت سوری به سیصد و پنجاه هزار کرد که این پیروزی غیر قابل برگشته. حتی اگر انقلاب سوریه در همین لحظه شکست بخوره. جنبش های مدنی ما رو که به هر حال حاکمیت با اپوزیسیون پیوند زده پس ما هم چه بهتر خودمون خودمون رو به این جنبش ها پیوند بزنیم. ماجرا این نیست که مثلاً تشکیلات این ها به ما بپیوندند که اساساً امید عبثی است( من تازه متوجه شدم که اختلاف ما سر 8 می نه یک اختلاف بنیادین بلکه اختلافی به تعبیر ویتگنشتاینیش مبتنی بر اختلاف زبان بوده) مثلاً من قبول دارم تشکیلات حقوق زنان چندان نقش موثری در جامعه ندارن اما با مانور و تبلیغ مناسب روی آن می توانست بین زنان عادی جامعه که خواستار این حقوق هستند و ممکن هم هست هیچ ارتباطی با این جنبش نداشته باشن ذهنیت مثبت تری به وجود بیاره که متاسفانه این فرصت هدر رفت و حتی تاثیر منفی هم بر ذهن خیلی ها گذاشت.
    این رو گفتم که این که ما به جای جذب تشکیلات باید به فکر جذب افراد باشیم این هم میسر نیست مگر این که به غیر از طرح مطالبات آن ها آن ها را در شعارهایمان مطرح کنیم. در این صورت شاید جنبش سبز کمی از این انزوای خودخواسته در بیاد.
    حالا بحث زیاده و راهکار هم زیاد هم برای کاستن خشونت در آینده( که این را در مهم بودنش با شما هم نظرم و همیشه هم به دوستان همین رو می گم که با این که مقطع فعلی بسیار مهمه ولی کار اصلی تازه بعد از پیروزی شروع می شه) خب تصمیم خود من این بود که مباحث خیلی زیادی رو مطرح کنم و با توجه به وضعیت فعلی یک چهارم چیزی که می خواستم مطرح کنم گفته نشد ولی حتماً بقیه رو کم کم بیان خواهم کرد. من خوشحال خواهم شد این یک گفتگوی دو طرفه باشه و اگر تندروی یا اشکالی در حرف بنده ببینید یا اگر نقد و نظری داشتید حتماً بفرمایید چون در نهایت در کمال شرمساری این بنده خواهم بود که سود اصلی رو می برم و به اشتباهم پی می برم. به هر حال این لبیکی بود به دعوت شما مبنی بر انتقاد نکردن صرف و تلاش برای ارائه دادن راه حل مبنی بر حتی الامکان کاهش دادن خشونت در ایران آزاد آینده و تکرار تراژدی سال 57. به امید این که این صورت بندی بتونه کمک حالی باشه در جهت ساختن فردایی بدون خشونت در آینده.

    پاسخحذف
  2. فرزاد جان
    با شما موافقم که مشکل این بیانیه بیشتر از این حرف ها بود. با این حال اینجا من قصد تحلیل بیانیه را نداشتم و بیشتر تمرکزم بر روی ارایه پیشنهاد بود.

    در مورد خود شورا هم نه تنها با شما موافقم که می خواهم کمی پا را فراتر بگذارم و ادعا کنم اساسا فرآیندی غیر از اینکه شما گفتید غیرممکن است. در واقع «رهبری» نشانی نیست که من و شما به سینه کسی بزنیم. رهبری یک مقام انتخابی یا انتصابی نیست. رهبری یک توافق نانوشته جمعی است که تنها به مدد دریافت جمعی و با گذشت زمان و به مرور ایجاد می شود. شخص میرحسین موسوی نیز اگر امروز برای ما جایگاه ویژه ای دارد این جایگاه خود را تنها به مدد پایداری, استقامت و البته تصمیمات خردمندانه کسب کرده است. طبیعی است که شورای هماهنگی نیز برای کسب جایگاهی مشابه راهی مشابه پیش رو دارد.

    در مورد جذب تشکیلات هم شاید من منظورم را بد مطرح کرده باشم. حرف جذب یک تشکیلات نیست. بلکه ایجاد پیوندی است میان اجزای گوناگون. اساسا تنها زمانی می توان نام جنبش را بر روی یک حرکت گذاشت که بتواند تا حد قابل قبولی میان اجزای گوناگون جامعه از جمله احزاب، تشکل ها و گروه های اجتماعی پیوند ایجاد کند. در واقع هر یک از این اجزا همچنان باید کارکرد پیشین خود را حفظ کنند و جنبش تنها به مدد همسو شدن مسیر این تشکل ها شکل می گیرد. من گمان می کنم در حال حاضر مسیر دست یابی به مطالبات کارگری به مانند مطالبات قومی و همچنین مطالبات زنان از مسیر مردم سالاری می گذرد. پس می توانیم امیدوار باشیم یک جنبش فراگیر برای بازگرداندن حاکمیت مردمی همه این اجزا را به هم پیوند بزند. در این راه تنها باید ظرافت هایی را رعایت کنیم که بیشترین هماهنگی را میان این اجزا پدید آورد و هرگونه اصطکاک احتمالی را به حداقل برساند.

    در نهایت اینکه راهکارهای دست یابی به این پیوند به قول شما فراوان هستند که به مرور باید آن ها را شناسایی کرده و کارایی هر یک را به بوته آزمایش بگذاریم.

    پاسخحذف
  3. ناشناس۹/۲/۹۰

    بسیار پخته و جالب بود. خواهشمند است در مباحث بعدی هم همین خلاصه گویی در سخن را حفظ کنید

    پاسخحذف
  4. ناشناس۹/۲/۹۰

    مطلب جالبی بود
    ممنون

    پاسخحذف