سالها است
که دستگاه حکومتی ما، با تمام توان برای تخریب پیشینه تاریخی و باستانی کشور تلاش میکند.
تا جایی که توانستند، کارنامه پادشاهان ایران را صرفا در «فساد و خیانت» خلاصه
کردند و آنجا هم که دیگر امکاناش نبود، سعی کردند اساسا این پیشینه تاریخی را
حذف کنند و به فراموشی بسپارند. یعنی از تحریف و تقلیل کتابهای تاریخ شروع کردند
و رسیدند به امروز که تمامی پادشاهان و سلسلههای ایرانی از کتابهای آموزش و
پرورش حذف شده است. باورش واقعا سخت و هولناک است که فرزندان ما از این پس در طول
۱۲ سال آموزش خود، کوچکترین شناختی نسبت به ریشههای تاریخی کشور پیدا نخواهند
کرد. جای شکرش باقی است که دیگر انحصار ابزارهای آموزشی و اطلاعرسانی در دست
حکومت نیست، وگرنه بعید نبود که نسل بعدی ایرانیان تصور کنند که کشور ما حدودا ۴۰
سال پیش از زیر بته سبز شده است!
یک المثل
قدیمی داریم که میگوید: «از قضا سرکنگبین صفرا فزود»؛ در این مورد هم وضعیت تلاشهای
حکومت با واکنشی که در دل جامعه ایجاد شد کاملا وارونه بود. یعنی حالا شاهد کمسابقهترین
اقبال ایرانیان به پیشینه باستانی خود هستیم. حال پرسش این یادداشت این است: «آیا
این تاریخگرایی مخرب و ارتجاعی است؟ یا اتفاقی میمون که باید به فال نیک گرفت؟»
طبیعتا چنین
پرسشی نیازمند مباحث مفصل تاریخی و جامعهشناختی است. با این حال، من گمان میکنم
به اختصار میتوان ملاکی ساده و مشخص برای تمیز میان کارکردهای مثبت تاریخگرایی،
با سویههای ارتجاعی و مخرب آن معرفی کرد. به صورت مشخص، از همین مثال کوروش بهره
میبریم:
کوروش
هخامنشی، نه جنگآورترین پادشاه تاریخ ایران است و نه بیشترین کشورگشاییها را
انجام داده. اساسا تاریخ ایران هم با او شروع نمیشود و پیش از او نیز ما اقوام
آریایی ماد و پارت و پارس را سلف تاریخی خود میدانیم. اما احتمالا آنچه باعث شده
که شخص کوروش، به سمبل نمادین باستانگرایان ایرانی بدل شود، «منشور حقوق بشر» او
و شیوه مدبرانه و خشونتپرهیزش در حکومت بوده است. در واقع، علاقمندان کوروش او را
ستایش میکنند چرا که گمان میکنند او به تمامی اقوام، ادیان و ملتها احترام میگذاشته
و بنیانگذار حکومتی بر پایه رواداری و چندفرهنگی بوده است. تمجید از نقشبرجستههای
تختجمشید، به ویژه وجود «دروازه ملل» که همگی نشان هویت چندفرهنگی و احترام به
تمامی اقوام در پیشینه کشور بوده از همین جنس است. چنین خوانشی از این شخصیت تاریخی،
ولو آنکه روزی ثابت شود هیچ پایهای در حقیقت ندارد، یک اتفاق بسیار مبارک است. مترقیترین
شیوه تجددگرایی همین است که با عقلانیتی نقاد و نگاهی انسانی به سراغ تاریخ رفته و
با پیشینه سنتی خود مواجه شویم؛ بر ارزشهای انسانی و قابل اتکای این تاریخ انگشت
بگذاریم و تلاش کنیم از آنها الگویی برای اصلاح شکافها، ناهنجاریها و تشتتهای
ملی و اجتماعی خود بسازیم.
در نقطه
مقابل، یک رویکرد ارتجاعی و ویرانگر را میتوان برای باستانگرایی متصور بود که نتیجهاش
سراسر نفرت و خشونت است. یعنی رویکردی نژادپرستانه و ناسیونالیستی، که به تفرقه و
قومیتگرایی دامن میزند. مثل خوانشهای «عربستیز» در برخی گرایشهای باستانگرا.
یا خوانشهای شوونیستی که میخواهند برخی اقوام ایرانی را مورد تحقیر یا طرد و
سرزنش قرار دهند. یا رویکردهای «جنگطلبانه» که پادشاهان خونریز را به سبب جنگآوری
و کشورگشاییهای جنایتبارشان ستایش کنند. (میخواهد چنگیزخان مغول باشد، یا جنایتهای
نادرشاه در هندوستان و آقامحمدخان در گرجستان) به یاد بیاوریم که این دو شیوه
مواجهه، صرفا به سنت تاریخی اختصاص ندارد. در سنت مذهبی نیز، یک رویکرد از دل وقایع
۱۴۰۰ سال پیش، خوانشهایی ارتجاعی ارائه میدهد که نتایجی همچون داعش و تحجر مذهبی
دارد. یک روایت دیگر، تلاش میکند تا بر روی سویههای مترقی و ارزشمند سنت مذهبی
انگشت بگذارد.
این یادداشت
را با یک یادآوری به پایان میرسانم که فقط کافی است به ترکیب توصیفی «کوروش کبیر»
دقت کنیم و به یاد بیاوریم که بیشتر ما، حتی برای بزرگداشت نام این پادشاه باستانی،
از صف «کبیر» استفاده میکنیم که مشخصا صفتی «عربی» است. انتخابی که به نظرم بسیار
هم بجا و معنادار است؛ چرا که تمام آنچه میتواند در کارنامه کوروش قابل افتخار و
احترام باشد، همین پذیرش فرهنگهای متفاوت در گستره حکومتی خودش بوده. پس گروهی که
قصد دارند از نمد «باستانگرایی» برای بافتن کلاه نژادپرستی، عربستیزی و گرایشهای
شوونیستی یا جنگافروزی در منطقه استفاده کنند، نه تنها یک رویکرد ویرانگر و مخرب
ارتجاعی را در پیش گرفتهاند، بلکه اساسا در تناقضی آشکار با نماد محوری خود، یعنی
کوروش کبیر رفتار میکنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر