۹/۲۰/۱۳۹۳

در نقد تحلیل دکتر اباذری از روند حرکت به سمت فاشیسم



با تحکم و افتخار فریاد می‌زند: «من هرچه دلم بخواهد گوش می‌دهم»! بسیار قاطعانه و حاکی از آزادی و آزادگی می‌بود اگر چنین فریادی را در برابر مامور اداره سانسور موسیقی، یا وزیر ارشاد یا دست‌کم روحانی مسجد محل می‌زد. اما یکی از همانانی که در مقابل گشت‌های ارشاد، در بهترین حالت بازی موش و گربه راه انداخته‌اند و فریاد «هرچه دلم بخواهد می‌پوشم» را صرفا برای گوش مادرشان نگه داشته‌اند، این بار هم فریاد آزادی در انتخاب موسیقی‌اش را بر سر یک استاد دانشگاه می‌زند که دارد از سانسور موسیقی که در نهایت سلیقه مخاطب را به ابتذال می‌کشاند سخن می‌گوید! به نظرم، کمتر هنرمندی می‌توانست این حجم از تناقض‌های مضحک و البته مبتذل را اینگونه در یک مجلس کنار هم قرار دهد!

دکتر یوسف اباذری، در جلسه‌ای که به بهانه نقد واکنش‌های اجتماعی به مرگ «مرتضی پاشایی» تشکیل شده، مدعی می‌شود که روند جامعه در راستای سیاست‌زدایی پیش می‌رود. (+) یک بار این کلام را به گونه‌ای مطرح می‌کند که گویی یک دستگاه متمرکز حکومتی در حال پیش‌برد چنین سیاستی است که اگر اینگونه بود من با ایشان مخالف بودم، اما همان‌طور که خودشان بلافاصله توضیح دادند که «البته کسی کار خاصی نمی‌کند، بلکه ساختار به اینگونه پیش می‌رود» (نقل به مضمون) آن وقت من هم باید بگویم با ایشان صد در صد موافقم و در این مورد نیز گمان می‌کنم که خود صحنه، بی‌نیاز از توضیح بیشتر است: جوانی که با فریادهایی بلند در قامت یک طغیان‌گر سرکش و ای بسا مدافع توده مردم قد علم کرده است، اما نه در برابر یک سیاست‌مدار! بلکه صرفا در برابر یک «تحلیل‌گر وضعیت»! گویی که جوان معترض، نه نیت تغییر وضعیت نامطلوب، بلکه صرفا قصد انکار و سرپوش گذاشتن بر آن را دارد.

اباذری می‌گوید که جامعه به سمت جلاد خودش جذب شده و اتحادی نامقدس با جلاد خودش بسته تا دست از سیاست‌ورزی بردارد و من به چشم می‌بینم که دانشجوی جوان یا تفاوت سیاست‌مدار و تحلیل‌گر را درک نمی‌کند، یا درک می‌کند اما به مصداق پیش‌بینی جناب دکتر، ترجیح می‌دهد به جای فریاد زدن‌های هزینه‌زا در برابر یک سیاست‌مدار، انرژی ذخیره شده برای کنش اجتماعی خود را بر سر یک استاد دانشگاه خالی کند که از قضا خودش منتقد وضعیت سیاسی و در نتیجه «بی پشتوانه» محسوب می‌شود. در نمونه‌ای دیگر، اباذری جایی به پرونده هسته‌ای به عنوان یکی از عوامل گمراه کننده ذهن مردم از موضوع اصلی سیاست اشاره می‌کند و باز به طرز مضحکی در اواخر جلسه، دانشجوی دیگری که «اتفاقا من خودم یکی از ارادتمندان آقای دکتر هستم ولی!» شروع به سخنرانی می‌کند و معلوم نیست با چه معجزه‌ای موضوع جلسه را به این روضه می‌کشاند که «مگر دانشمند هسته‌ای نمی‌تواند عاشق شود»!

روی هم رفته، من با انتقاد و یا هشدار دکتر اباذری نسبت به روند رو به ابتذال جامعه موافقم. (اینجا ملاک‌اش سلیقه هنری است که شاید در نظر اول چندان اهمیتی نداشته باشد، اما اگر بدانیم که این روند ارتباط تنگاتنگی با اخلاقیات جامعه دارد آن وقت نقش آن را بیشتر درک می‌کنیم) با این حال، با نتیجه‌گیری نهایی ایشان که چنین وضعیتی مقدمه ظهور فاشیسم است کاملا مخالفم و حتی برعکس، به گمانم دست‌کم مصادیقی که ما اینجا با آن مواجه هستیم حرکتی کاملا آشکار در فاصله گرفتن از خطر فاشیسم است.

صحبت اصلی را در یادداشت قبلی («سخنی کوتاه در مورد بحران اقتدار اجتماعی...») نوشتم که دو سه روز پیش از انتشار این سخنرانی دقیقا به تحلیل مشابهی پرداخت. اینجا به صورت جزیی‌تر به موضوع فاشیسم می‌پردازم و یادآوری می‌کنم که فاشیسم محصول ابتذال در سطح سلیقه موسیقی نیست. اتفاقا نازی‌ها همواره بزرگ‌ترین حامی هنرمندان بودند و «هنر والا» را به شدت تشویق و تحسین می‌کردند. شوروی استالینی نیز (که البته نظامی فاشیستی نبود اما در توتالیتاریسم با آلمان نازی اشتراک داشت) ستایش‌گر «هنر متعهد» بود. در نقطه مقابل، هر دوی این حکومت‌ها ار هدر رفتن وقت مردم و ابتذال موسیقی و یا امور بیهوده دیگر به شدت نگران بودند چرا که ذات تعهد فاشیستی یا هژمونی توتالیتر نیازمند بسیج توده‌ای مردم است و نه انزوا و تکثرطلبی آن‌ها.

«هانا آرنت» اعتقاد  داشت: «از دیدگاه فرمانروایان توتالیتر جامعه‌ای که وقت خود را به شطرنج به خاطر شطرنج اختصاص می‌دهد از طبقه کشاورزی که به خاطر کشت خودش کار می‌کند تنها اندکی کم‌خطرتر و متفاوت‌تر است» (توتالیتاریسم / هانا آرنت / محسن ثلاثی / نشر ثالث / ص69) تعریف هیملر نیز از یک عنصر اس.اس به عنوان یک نوع انسان جدیدی که در هیچ شرایطی «کاری را به خاطر خود آن کار» انجام نمی‌دهد کاملا گویا است و  اگر به یاد بیاوریم که شعار حزبی اس.اس این بود که «وظیفه‌ای نیست که به خاطر خودش وجود داشته باشد»، آن وقت در می‌یابیم که فاصله گرفتن از موسیقی متعهد و ایدئولوژیک، ولو به قیمت پی‌وستن به شبه‌هنری پوچ و بی‌محتوا تا چه میزان با دلخواست‌های حاکمان اقتدارگرا، توتالیتر و یا فاشیست در تضاد است.

در نهایت، به همان صحبت جناب اباذری باز می‌گردم و طرح این پرسش که: «چرا اگر بگوییم این روند سیاست‌زدایی و سقوط سلیقه هنری مردم محصول فعالیت هدفمند حکومت است به خطا رفته‌ایم و چرا اگر بپذیریم این اتفاق نتیجه طبیعی (اما نه مطلوب) حرکت جامعه است گزاره‌ ما درست می‌شود؟» برای درک این تصویر می‌توان به صورت خیلی ساده هرم نیازهای «مازلو» را در نظر گرفت. درک هنری و نیاز به اخلاقیات و تفکر و فلسفه در پله‌های بالای هرم، و نیاز به ضروریات ابتدایی زندگی (خورد و خوراک و مسکن) در سطح زیرین هرم قرار دارد. بدین ترتیب باید پذیرفت در یک جامعه «طبیعی» (نه مطلوب) اکثریت جامعه که در سطح زیرین هرم قرار دارند با درک ضرورت هنر و فلسفه و اخلاقیات فاصله زیادی دارند. برای این گروه «هنر» صرفا در رده ابزار «سرگرمی» جای می‌گیرد و طبیعتا به ابتذال هم کشیده می‌شود. اما هرگونه تلاش برای تغییر این هرم و بر هم زدن این نظم طبیعی (و باز هم نه لزوما مطلوب) محصول فعالیت متمرکز و برنامه‌ریزی یک نظام «تمرکزگرا» (اگر نگوییم «اقتدارگرا») است. بدین ترتیب، حکومتی که به زور می‌خواهد همه مردم را به سمت «هنروالا»، «هنر ناب» و یا «هنر متعهد» رهنمون شود بسیار بیشتر در معرض در افتادن به وادی فاشیسم قرار دارد تا حکومتی که با دلخواست‌های مردم‌اش، ولو دلخواست‌هایی مبتذل همراه می‌شود.

پی‌نوشت:

صحبت‌های زیادی هم در انتقاد از لحن دکتر اباذری منتشر شده است که به نظرم محصول همین وارونگی وضعیت است. به نظر من تنها نکته مثبت سخنان جناب دکتر که هیچ جای برو برگردی نداشت، لحن ایشان در طرح مساله بود. اگر نتوانیم جایگاه یک روشنفکر (که وظیفه‌اش صراحت و صداقت است) را با یک سیاست‌مدار (که وظیفه دارد بازتاب‌دهنده دلخواست مردمی باشد) تمیز دهیم، البته لحن اباذری را هم محکوم می‌کنیم. اینکه دانشجوی مخاطب نمی‌تواند میان نظر متخصصی که می‌گوید «این موسیقی از آن یکی هنری‌تر است» با تحکم دستگاه سانسور که می‌گوید «حق نداری این را گوش بدهی» تفاوتی قایل شود، نه ایراد کار جناب دکتر، که صرفا شاهد دیگری است بر ادعای ابتذالی که سطح سلیقه اجتماعی را در بر گرفته است.

۱۹ نظر:

  1. مجتبی۲۰/۹/۹۳

    به نظر من رسید که لحن تند و تیز دکتر اباذری از یه جور خشم و نفرت شدید ریشه می گیره. بارها می گه تو این چند هفته ما رو له کردید، پدر ما رو در آوردید. من نمی فهمم که چرا همچین اتفاقی می تونه تا این حد موجب درد و رنج یه روشنفکر جامعه شناس بشه. چنین نفرتی به نظر من جلوی تحلیل منصفانه و مفید رو می گیره

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. مجتبی۲۰/۹/۹۳

      من بیشتر در مورد خلق و خوی دکتر اباذری خوندم و حرفم رو پس می گیرم

      حذف
  2. ناشناس۲۰/۹/۹۳

    ممنون مجمع جان. مثل همیشه بسیار خواندنی بود. به نظرم بشدت در فضای احساس و اخلاق زده ی فعلی که منتقدین به صحبتهای اباذری به دلیل لحن و توهینش حمله میکنند،‌ نیاز هست که محتوای حرفهاش موشکافی و بازنویسی بشه. مرسی

    پاسخحذف
  3. ناشناس۲۱/۹/۹۳

    سلام
    واقعا این ادم به رسالتش عمل کرد. وضیفه یک جامعه شناس همینه. باید نقد کنه و صد البته نقدش درست بود . تمام ادمهای سر شناسی که در مراسم این ادم شرکت کردند . فقط و فقط برای نشون دادن خودشون و بالا بردن محبوبیتشون بود . تمامش تضاهر محض بود . همه مثل اینکه اومدن تفریح دورین به دست و سط جمعیت سلفی میگرفتند. این واقعیته . مردم به شدت متظاهر و ریا کار شندند. چیزی به نام جامعه در ایران و جود خارجی نداره. یک جنگل به تمام منعی هست. دقیقا به همون ابتزالی که ایشون گفت . تو همین تهران هر روز فوج فوج کودکان کار دارند تو خیابونا برای یک لقمه نون جان میکنند. اون وقط فقط و فقط این هنرمندان و ورزشکاران درد اشنا رو میتونی تو کارای خیری که دوربین داره پیدا کنی. پاشایی یک بهانه بود تا فقط و فقط اوج ریاکاری و فرصت طلبی و بی اخلاقی که این مردم دچارش شدند نمایان بشه. دروغ و خیانت و دزی و ریا و هزار کوفت زهرمار دیگه از سرو کول این مملکت رفته بالا اونوقت تو یک نفر و پیدا نمیکنی که کوچکترین اهمیتی به این همه فاجعه اجتماعی بده . اما تا یه جای برای خود نمایی پیدا بشه امت همه صف میبندند برای پاسداشت انسانیت.
    حالا یکی پیدا شده داره میگه مردم جمع کنید خودتونو باید دست مریزاد گفت. رحمت به اون شیزی که مادرش بهش داده.
    وسلام

    پاسخحذف
  4. ناشناس۲۱/۹/۹۳

    zamani mardom takhti ra misotoudand agar che movahed
    kheili bishtar medal gerefte bood
    va dar oaje ekhtenagh va ghadar ghodratie shah
    ke hameye seda ha ra khafe karde bood
    baraye bozorgdashte takhti in ensane bozorg va azadikhah
    va ya 3 sal baad dar eteraz be gerani harekati kardand
    ke shah vadar be aghab neshini shod
    amma emrooz ba nasle hich va poochi rooberoo
    hastim ke az sayeie khod mitarasad va be an eftekhar ham mikonad
    va bejaye bozorgdashte marzie emade ram va...
    va ya eteraz be acid pasha va ghatle reyhane ha
    baraye khanandeye mobtazale simaye
    akhoondi be khyaban miravad
    in neshaneye facism nist neshaneye engheraz ast
    ba afsoos marge iran ra elam mikonam
    zira akhlagh sharaf shojaat na tanha digar vojood nadarad
    balke amri napasand boode va bisherafati va bishouri
    be eftekhar tabdil shode manande an dokhtare
    daneshjoo ke be rezalat va sefahate khod mibalid va bar sare
    ostad faryad mikeshid
    ayene agar chehreye to benmood rast
    khod shekan ayene shekastan khatast
    arman

    پاسخحذف
  5. ناشناس۲۱/۹/۹۳

    از نوشته شما ممنون!

    به نظر می رسد که آقای اباذری در این میان شدیدا از اوضاع اجتماعی نگرانند و به چیزاهای که اشاره می کنند بیشتر از مزامین جامعه سرمایه داری است نه فاشیسی! این یک وضعیت بسیار ناراحت کننده است که دیو سرمایه داری و بهرکشی اجتماعی و مشغول نگهداشتن مردمان به امور بی ارزش حتی خودش را در سخنانان ایشان نشان نمی دهد و با خلط مطلب تنها به جامعه فاشیستی خلاصه می شود.

    پاسخحذف
  6. آرمان امین۲۱/۹/۹۳

    شاید دکتر هم میبایست فریاد "خفه کردید مارو.." را سر افرادی با جایگاه بالاتر از یک دختر دانشجو بزند.

    پاسخحذف
  7. ناشناس۲۱/۹/۹۳

    من ازتو تعجب میکنم آرمان.
    اگر خوردن و نوشیدن و وبقیه نیازهای غریزی انسان ابتذال به حساب بیاد بعد میشه از هنر و ادبیات ابتذالی هم صحبت کرد. مگه هنر ناب چه گلی به سر مردم زده که مردم باید بهش اهمیت بدن. بجز بکن نکنهای اخلاقی محافظه کارانه یا شوراندن مردم برای تغییرات نابهنگام؟ روشنفکر های ما کی میخوان بفهمند که تغییرات اجتماعی در بطن خود زندگی نهفته و تا مردم عادی نباشند اصولا زندگی وجود نخواهد داشت که تغییری بدنبال داشته باشه. همین زندگی معمولی که روشنفکر ها از هر طرف بهش نگاه میکنند بجز ابتذال نمیبینند.
    جای سوال نیست که چطور دولتهای توتالیتر همان فرهنگی را میپسندند که روشنفکرهای ما دلبسته آن هستند؟ بنظرم پاسخ روشنه. همین روشنفکر ها هستند که اگر قدرت سیاسی بدستشون بیوفته بجز دولت توتلیتر راه دیگه ای نمیشناسند. لازم نیست راه دوری بریم یا خیالپردازی کنیم که مثلا اگر مجاهدین خلق به قدرت میرسیدن نمونه بارزی برای این بحث بودند. کافیه به سرگذشت و سرنوشت آقای خامنه ای نگاه کنیم. ایشون نمونه کاملی از همین روشنفکرهاست.
    دوست عزیز! ملاک درستی پدیده های اجتماعی میلیونها انسانی هستند که اون اجتماع رو بوجود آوردن. این انسانها برای زندگی خود بجز خورد و خواب به انواع لذتها هم نیاز مبرم دارند. هنر - بقول ما مبتذل - هم یکی از همین نیازهاست که در خدمت این انسانهاست. تنها توقعی که از این هنر هست اینه که این نیاز مردم و اقناع کنه. اونها چیزی میخوان که از دردها و رنجهای روزانشون کم کنه نه درسهای کسل کننده اخلاقی یا رهنمودهای سیاسی که از نظر ما هنر ناب بحساب میاند. بنظر من کسی که بزندگی معمولی میلیونها انسان به چشم ابتذال نگاه کنه هیچی از جامعه خودش نفهمیده.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. رفیق جان

      ملاک درستی هیچ گاه اکثریت نیست. این اسم‌اش «دیکتاتوری اکثریت» یا دست‌کم «پوپولیسم» است.

      در مورد اینکه هنر ناب چه گلی به سر جامعه می‌زند، بهتر است جوامع را بر اساس هنرهای والایی که در اختیار دارند طبقه‌بندی کنید تا متوجه بشوید.

      حذف
    2. ناشناس۲۲/۹/۹۳

      دوست ندارم از این کلمه در موردت استفاده کنم ولی بنظرم این بازی با کلماته. من میتونم این حرفو به اینصورت تفسیر کنم که اگر اکثریت جامعه دست به انتخاب یک پدیده زد که از نظر ما درست نیست ما حق داریم اونها رو ابله بنامیم. همونکاری که آقای اباذری کردند. و در حالتی که قدرت سیاسی در دست ما باشه طبعا سعی میکنیم این ابله ها رو به راه راست هدایت کنیم.
      دولتهای توتالیتر هم در اصل از همینجا شروع کردند و در ابتدای کار هم اتفاقا انتخابهاشون از نظر کیفیت هنری بسیار درست بوده ولی بخاطر بسته بودن فضا و جایگزین شدن افراد نالایق در پستهای مربوطه بتدریج تغییر شکل داده.
      بنظرم در پدیده های اجتماعی اصولا حقیقت مطلق وجود نداره و درستی همه پدیده ها کاملا نسبی هستند و این نسبی بودن هم به زمان وابسته است و هم به مکان. مثلا چیزی که در اروپا درست به حساب میاد ما نمیتونیم عینا در ایران هم درست بدونیمش. و این وابستگی به زمان و مکان نتیجه انتخاب اکثریت مردم هست. انتخاب اکثریت مردم تا حدود زیادی مثل انتخاب برتر - یا اصلح - در تکامل موجود زنده عمل میکنه و بهمین دلیل بمرور زمان خودشو اصلاح میکنه. تکامل جوامع اجتماعی نتیجه همین سعی و خطا ها و تصحیح کردن هاست که بدون انتخاب اکثریت جامعه اصولا امکان انتخابی بوجود نمیاد.
      قسمت دوم توضیحتو درست متوجه نشدم.

      پ.ن: بنظرم استفاده کردن از اصطلاحات از قبل تعریف شده مثل دیکتاتوری اکثریت یا توتالیتر و از این قبیل یا پناه بردن به اپلیکیشن هایی مثل هرم مازلو در واقع جامعه شناسها رو به سمت جزمگرایی میکشونه. هیچ تعریف درست همیشگی برای پدیدهای اجتماعی وجود نداره و باید هر پدیده ای را در جای خودش تحلیل کرد و اگر لازمه اسمی هم بهش داد. در غیر اینصورت تنها اتفاقی که میوفته تغییر پیشوند ایسم ها خواهد بود و جامعه شناسها در یک دایره بسته دائم دور خودشون میچرخند.
      مخلص شما
      سعیدی

      حذف
  8. ناشناس۲۱/۹/۹۳

    مگه اباذری گفت همه باید بروند هنر والا مصرف کنند وگرنه مجازات میشوند؟ که شما میگویید این دیکتاتوری است؟ نظر شخصی خودشو گفت و منظورش هم لابد این بود که تجمع 300 هزار نفری برای پاشایی رو به حساب فعالیت اجتماعی نگذارند چون در رفتن به اون مراسم مردم اراده ای نداشتند بلکه انتخاب شدند توسط مود های موجود...در ضمن یاذ آوری کنم رژیم توتالیتر به هنر شخصی و عمیق اعتقادی نداشت....تارکوفسکی.روتکو.مالویچ.کاندینسکی.کوندرا و استراوینسکی و....

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. در مورد گرایش توتالیترها به هنر فقط عرض کنم که مشکل‌شان با آثار امثال تارکوفسکی عمق و اعتبار اثر نبود، مشکل چیزی بود که رژیم به آن می‌گفت «هنر غیر متعهد». همان گونه که در متن اشاره شد نگرانی این حکومت ها از «هنر برابر هنر» همیشه جدی بوده است.

      حذف
    2. ناشناس۲۲/۹/۹۳

      ظاهرا کلمنت کرینبرگ منتقد گفته کیچ یا هنر مبتذل همردیف هنر متعهد رژیم های مورد بحث شما قرار داده.بدین مفهموم رژیم های توتالیتر شوروی یا آلمان مروج هنر مبتذل به نوعی دیگر بودند....و هیچ هنر والایی هیچوقت به گفتمان غالب تبدیل نمیشه و نخواهد شد چون سرعت تغییراتش از جامعه سریع تره...پس خطری هم براش وجود نداره که دیکتاتوری هنر والا ایجاد بشه.چون با ذاتش که متحول شونده است مغایره....مچکرم از بحث

      حذف
  9. اباذری و اباذری‌ها کبریت بی‌خطر هستن. به حرف‌های این آقا در جایی که ناله‌ی دوری از اصول اولیه و آرمان‌های انقلاب سر می‌داد باید توجه خاص داشت! بعد از ۴-۳ دهه زندگی سگی در جهنم نکبت‌بار جمهوری شیعه‌، روشنفکرنمای ما تازه متوجه خطر فاشیسم شده. گویی فاشیسم شاخی به سر و دمی به کون داره. هرچند حرف‌های ایشون در مورد پاشایی و ابتذال و جامعه‌ی احمق درست و بجا بود ولی این آدم و امثال اون فرسنگ‌ها با روشنفکر و روشنفکری فاصله دارن، که اگه غیر از این بود الآن اساسا استاد دانشگاه تهران نبود؛ یا در تبعید بود یا کنج سیاهچال‌های خلیفه یا پوسیده زیر خاک! حالا مشکل طرف با دولت فریدون چیه که این‌طوری نعل وارونه می‌زنه، الله أعلم. طنز کنایه‌آمیز قضیه در اینجاست که این نعل وارونه‌ زدن خودش می‌تونه از مصادیق سیاست‌زدایی باشه.

    پاسخحذف
  10. ناشناس۲۶/۹/۹۳

    بعد از یک عمر تو دانشگاه وقت صرف کردن هنوز هیچ توجیهی برای بی ادبی و پرخاشگری بعضی اساتید پیدا نکردم به جز مشکل شخصیتی خودشان. کسی که حرفی دارد فکر شده و با توضیح و دلایل کافی با ساختار مناسب نظر و تحلیلش را مکتوب میکند و حرف درست هم به کرسی حواهد نشست. برای ارائه به صورت گفتاری هم معمولا به صورت فکر شده و با دلایل کافی و روشن و بدون پرخاشگری همه میتوانند حرفشان را بزنند. بی ادبی و پرخاشگری قاعدتا نباید نقطه قوت استاد دانشگاه باشد.

    پاسخحذف
  11. ناشناس۲۷/۹/۹۳

    آرمان عزیز.دوست گرامی و اندیشمندم. همیشه از نوشته هایت لذت می برم.گاهی هم انتقاداتی به آنها وارد می دانم.به نظرم منظور اباذری از فاشیسم آن فاشیسمی که با سازوکار فکری نیمه علمی در آلمان تحت لوای حزب نازی فعایت می کرد،نبود.بلکه آن فاشیزمی بود که از دل فاشیسم ایتالیایی و سالها پس از سقوط موسولینی در پیوند با نظام بورژوازی شکل گرفت.این فاشیزم پیش از آنکه قدرتش را در هیاتی فیزیکی بنمایاند آنرا در هیات کنترل اراده انسان و هدایت غریزه پیش میبرد.بگذارید مثالی نه چندان خوشایند بزنم.پازولینی(کارگردان چپ گرای ایتالیایی) در فیلمی به اسم 120 روز درسودوم با زبانی استعاری از این نوع فاشیسم و پیوند آن با سادیسم و سرمایه داری سخن می گوید.در این فیلم نخبگان سیاسی یک کشور (متشکل از رییس جمهور ،کشیش،فیودال و دادستان) جوانانی را به منطقه ای دور افتاده میبرند و تمام اعمالی را که ساد در کتاب خود(یعنی 120 روز در سودوم ) توصیف کرده با جوانان انجام می دهند.در این فیلم آن کسانی که جهت غریزه آن جوانان ساده دل را تعیین میکنند همین نخبگان هستند.به آنها میگویند چه کار کنند و چگونه از وجودشان استفاده کنند.این اعمال استعاره ای از آن ساختارهای از پیش تعیین شده هستند که نخبگان به خوردشان میدهند و هدف اصلی پازولینی وصف طبقه متوسطی بود که در ایتالیای 20 سال پس از جنگ مسخ این ساختارها شدند و در آن زیستند .این ساختارهای زیستن نه با مشت آهنین بلکه با رضایت زیستندگان پیش می رود.به نظرم اباذری یک چنین فاشیسم پنهانی را پیشگویی میکند که هدفش را با شکل دادن به سلایق زیستی ما پیش میبرد.و اگر نگاهی به اطرافمان بیندازیم مصادیق آن چندان هم کم و نادیدنی نیست.به نظرم آن هنری که دشمن این فاشیسم است آن هنر حقیقت گویی است که اباذری در سخنانش ازآن یاد می کند.این هنر متعهد همانند فیلم پازولینی مارا از آن نشأ ی خوب زیستن خودخواهانه بیرون می آورد و با استعاراتش سیلی میزند به صورت ساده دلان (نادانان) تا بلکه دست از ندیدن بردارند و خود را به جایگاه اصلیشان یعنی انسانیتشان نزدیک کنند.هنرمند واقعی (خواه موسیقی دان و خواه فیلمساز و......) هدف ابتداییش(لااقل دریک برهه از زمان )باید این باشد .آرمان عزیز سرافراز باشی.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. رفیق جان

      من هم گمان می‌کنم که هشدار اباذری را (حالا فارغ از نام فاشیسم) به خوبی درک می‌کنم. این سطح از «پوچی» وقتی شیوع گسترده پیدا کند (ما هنوز هیچ آمار یا نشانه قابل استنادی نداریم که دریابیم این پدیده چقدر در کلیت جامعه رواج یافته است. یک تجمع چند ده هزار نفری ممکن است فریبنده باشد) بسیار خطرناک خواهد بود و ممکن است زمینه مساعدی برای سوءاستفاده‌هایی نظیر آنچه اشاره کردید ایجاد خواهد کرد. اما بخشی از حرف من این است که این روایت فقط یک جنبه ماجرا را دیده و یک جنبه دیگرش را ندیده است. در واقع، من بخشی از دلایل حضور پرشور جوانان در مراسم پاشایی را ناشی از نوعی گرایش به طغیان قلمداد می‌کنم. گرایش به طغیان، بدون هدف مشخص! یعنی اینجا خود «طغیان» فقط مهم است و هدف یا سمت‌گیری مشخصی ندارد. طغیان علیه پدر و مادر، طغیان علیه قوانین و سنت‌ها، طغیان علیه حکومت و حتی طغیان علیه روشنفکران و منتقدان حکومت.

      اگر این تصور من از وضعیتی که نسل جدیدتر با آن مواجه هستند درست باشد، آن وقت شاید بتوان پذیرفت که خطر سیطره یک جریان فکری و یا سوءاستفاده از این نسل نمی‌تواند جدی باشد. در واقع نگرانی اصلی این است که پوچ شدن یک نسل از هرگونه «آرمان‌گرایی» آن را به طعمه خوبی برای گرایشات تمامیت‌خواه بدل می‌کند. من با این موافقم اما گمان می‌کنم (و این فقط یک فرضیه است از مشاهدات محدود چرا که ما هنوز تحقیقی در این زمینه در دست نداریم) این نسل هرقدر هم که از آرمان‌خواهی‌های معمولی که در ذهن ما شکل گرفته تهی باشد، از یک چیز سرشار است و آن همان گرایش به «طغیان» است. بدین ترتیب، نخستین قربانیان این نسل اولین کسانی هستند که تصمیم بگیرند برای‌اش تعیین تکلیف کنند.

      حذف