۳/۰۶/۱۳۹۰

نگاهی به رمان «دو قدم این ور خط»

معرفی:


عنوان: دو قدم این ور خط
نویسنده: احمد پوری
ناشر: نشر چشمه
نوبت چاپ: چاپ اول پاییز 87 – چاپ پنجم پاییز 87
226 صفحه – 4400 تومان

ادبیات، قربانی ایدئولوژی


تمام کتاب‌های تاریخی که خوانده‌ام به کنار، هیچ چیز همچون رمان‌های «احمد محمود» نمی‌تواند من را با حال و هوای جامعه ایرانی در دوران کودتا و یا در آستانه انقلاب آشنا کند. «همسایه»ها را که می‌خوانی می‌فهمی حامیان جنبش ملی شدن نفت از کجا می‌آمدند. «داستان یک شهر» تصویر تمام عیاری است از جامعه سرخورده پس از کودتا و «مدار صفر درجه» عجیب‌ترین و در عین حال دقیق‌ترین تصویری است که من از عمق جامعه ایرانی در حال انقلاب دیده‌ام. نام این سبک از رمان‌نویسی را نمی‌دانم، اما گمان می‌کنم «احمد پوری» زمانی که تصمیم به نگارش «دو قدم این ور خط» را گرفته چنین هدفی در سر داشته است.


«دو قدم این ور خط» یک داستان خیالی دارد که به نویسنده فرصت می‌دهد ضمن روایت آن، بستر مناسبی برای تصویر‌سازی از یک بزنگاه تاریخی کشور پیدا کند: آذربایجان در دوره حکومت «فرقه دموکرات» و پس از آن. موضوع جالبی است و حتی می‌توان گفت جای خالی آن به شدت احساس می‌شود، اما از نگاه من «دو قدم این ور خط» رمانی نیست که این جای خالی را پوشش داده باشد.


احمدی پوری نزدیک به 230 صفحه رمان نوشته است، اما من گمان می‌کنم چنین رمانی، با این ظرفیت داستانی دست کم باید در 600 صفحه نوشته می‌شد. داستان آن‌قدر گل و گشاد انتخاب شده که نویسنده هیچ فرصتی برای پرداختن به جزییات ندارد. پس ملاقات یک ایرانی با «آیزیا برلین» را در چند صفحه خلاصه می‌کند و پس از آنکه کل رمانش را صرف رساندن همان ایرانی به دیدار «آنا آخماتوا» کرد، با بی‌سلیقگی کامل یک دیدار سطحی و غیرجذاب را تدارک می‌بیند تا داستان با شتاب تمام به انتها نزدیک شود. پایان‌بندی داستان خود بزرگترین نشانه در این شتاب زدگی غیر قابل درک نویسنده است.


احمدی پوری در مورد رمان خودش می‌گوید+: «خوانندگان رمان که از تیپ‌های گوناگونی هستنند از یک ویژگی آن به اتفاق سخن گفته‌اند و آن کشش داستان بود که در بیشتر موارد مجبورشان کرده که یک‌نفس آن را به آخر برسانند». البته من نمی‌دانم چه کسانی و از چه زاویه‌ای چنین اظهار نظری کرده‌اند، اما می‌خواهم بگویم آن کششی که احتمالا برخی خوانندگان «دو قدم این ور خط» احساس کرده‌اند، بسیار بیش از آنکه مدیون پرداخت مناسب رمان باشد، مدیون شتاب زدگی رمان است. زمانی که شما یک داستان پر پیچ و خم انتخاب و آن را خیلی سریع و خلاصه تعریف کنید طبیعی است که مخاطب اصلا فرصت خسته شدن پیدا نمی‌کند. این را شاید عده‌ای نقطه قوت بدانند که در این صورت باید به آقای پوری هم تبریک گفت. اما من می‌گویم اگر پرداخت رمان، شخصیت‌سازی و فضا سازی‌اش را قربانی این شتاب‌زدگی کنیم نتیجه کار نمی‌تواند قابل افتخار باشد.


«دو قدم این ور خط» برای پرداخت جزییات حوصله ندارد. هیچ فضایی را به درستی ترسیم نمی‌کند که خواننده بتواند آن را در ذهن خود بازسازی کند. نتیجه اینکه سرعت خوانده شدن رمان همینجور بالا می‌رود چرا که خواننده عملا نیازمند هیچ گونه تصویر‌سازی در حین خواندن نیست. فقط قرار است با سرعت از روی جملات بپریم و رد شویم تا ببینیم که بالاخره آخر این داستان چه می‌شود. این کشش بیشتر از نوع کششی است که سریال‌های خانواده هم دارند و بیشتر مخاطبان‌شان اعتراف می‌کنند که آن‌ها را فقط برای اطلاع از پایان داستان دنبال می‌کنند.


از سوی دیگر در معدود مواردی که نویسنده تلاش کرده است کمی بیشتر به جزییات بپردازد، آشکارا به تکراری ملال آور رسیده که با فضا‌سازی یک دنیا فاصله دارد. برای نمونه در صحنه‌ای که «کاویانی» و «احمد» در اتوبوس تبریز نشسته‌اند و کاویانی می‌خواهد او را به خانه خودشان دعوت کند نزدیک به یک صفحه تمام صرف تعارفات بیهوده می‌شود:


...
پرسید: «تبریز فامیلی دارید»؟
- داشتم، الآن هیچ کس را ندارم، باید بروم هتلی، مسافر خانه ای.
- اختیار دارید، منزل ما قابل شما را ندارد. من که نمی‌گذارم جای دیگری بروید.
- نه اصلا، مزاحمتان نمی‌شوم. اتاقی در مسافرخانه می‌گیرم. البته خدمت شما هم می‌رسم.
- امکان ندارد. حرفش را هم نزنید. اگر فامیلی داشتید باز یک حرفی. درست است که کلبه محقر ما قابل شما را ندارد. اما از مسافرخانه خیلی بهتر است.
- در اینکه شکی نیست. اما درست نیست که من مزاحم شما باشم.
- نه جان شما. امکان ندارد. حرفش را هم نزنید. تا وقتی در تبریز باشید، مهمان من هستید. شما از رشید ما خبر آورده اید. همه خانواده خوشحال می‌شوند. مادرم که خیلی دعایتان خواهد کرد.
- شما با مادرتان زندگی می‌کنید؟ ...
(و همینجور گل می‌گویند و گل می‌شنوند) (صفحه 92)


نمونه دیگر این توصیفات ملال آور به جای تصویرسازی به رابطه احمد با فرزند کاویانی باز می‌گردد. رابطه‌ای که احتمالا قرار است آن‌قدر عاطفی باشد که خواننده را متوجه تاثر احمد از نازایی همسرش کند اما بیشتر به یک زایده نامتجانس در رمان می‌ماند که حذف کردنش فقط گزیدگی رمان را افزایش داده و احتمالا به «کشش» آن می‌افزاید.


گمان می‌کنم در رمانی که شخصیت اصلی آن از تهران می‌رود انگلستان و با آیزیا برلین ملاقات می‌کند، بعد بر می‌گردد می‌رود به تبریز 50 سال پیش، سپس از آنجا به باکو و در نهایت لنینگراد می‌رود تا با «آنا آخماتوا» دیدار کند، اگر قرار باشد همه جزییات را به شیوه همین تعارفات کسالت بار روایت کنیم، نتیجه کار دست کم دوهزار صفحه خواهد بود. کاری که البته نشده و به جای این تعارفات، نویسنده از تصویرسازی هایش کم کرده است تا حوصله خواننده‌ سر نرود.


خلاصه اینکه توجه به جزییات اگر به درستی انجام شود می‌تواند به داستان «فضا» بدهد. خواننده می‌تواند وارد داستان شود و پا به پای شخصیت‌های آن کوچه پس کوچه‌های شهر را جست و جو کند. اما اگر تشریح این جزییات با بازگو کردن زواید و حواشی اشتباه شود نتیجه کاملا عکس خواهد بود. آنگاه است که هر توصیفی در داستان تنها خواننده را گیج خواهد کرد و سبب می شود که برای فرار از این سردرگمی توصیفات غیرضروری را سرسری رد کند و به ادامه داستان بپردازد.


از این که بگذریم، به اصلی‌ترین بخش رمان می‌رسیم که روایتی است از وضعیت آذربایجان در زمان فرقه دموکرات. جایی که نویسنده می‌توانست توان خود را صرف برش لایه هایی از جامعه ایرانی در یکی از بزنگاه‌های تاریخی‌اش کند، اما به گمان من، احمد پوری به جای اینکه تلاش کند وضعیت مردم آذربایجان را از تاریخ بگیرد و در رمان خود جای دهد، تلاش می‌کند مشتی شعارهای ایدئولوژیک را همراه با رمان خود به قلب تاریخ ببرد و به واقعیت تحمیل کند. تصویری که پوری از وضعیت فرقه دموکرات نشان می‌دهد آنچنار شعاری، سیاه و سفید و ایدئولوژیک است که من گمان می‌کنم حتی اگر خود «پیشه وری» هم امروز زنده بود نمی‌توانست چنین ادعایی در مورد عملکرد حکومتش داشته باشد.


من نمی‌خواهم اینجا بیش از این وارد یک بحث ایدئولوژیک و یا تاریخ شناسی شوم. اعتراف می‌کنم که 1500 کلمه یادداشت در پاسخ به ادعاهای این رمان در مورد فرقه دموکرات نوشته‌ام که ترجیح دادم در فرصتی دیگر و در بخش‌های سیاسی آن را منتشر کنم. فقط می‌خواهم بگویم افراط و تفریط از جانب سیاستمداران قابل درک است. حتی وارونه نمایی و جدال‌های ایدئولوژیک هم می‌تواند در دنیای نه چندان منزه سیاسی درک شود. اما زمانی که کسی با ادعای «هنر» می‌خواهد به این عرصه نزدیک شود، حداقل انتظاری که از او می‌توان داشت دوری از این دست جدال‌های سیاسی و بی‌طرفی به سود حقیقت و مردم است. نویسنده‌ای که تمامی اقدامات فرقه دموکرات را تقدیس کند، همه اعضای آن را میهن پرستانی آگاه و صادق نمایش دهد و در برابر مخالفین آن را تنها یک مشت مزدور، اراذل و اوباش و در نهایت «ایت» (سگ) بخواند، نه تنها از تاریخ بهره‌ای نبرده که با روح یک هنرمند نیز فرسنگ‌ها فاصله دارد.


پی نوشت:
نگاه‌هایی متفاوت به این رمان را از اینجا و اینجا بخوانید.

۲ نظر:

  1. فرزاد۷/۳/۹۰

    رمان بسیار بدی بود از معدود رمان هایی بود که نتوانستم خواندنش را تا ته دوام بیارم. وقایع وحشتناک سر هم شده اند. دیالوگ نویسی واقعاً افتضاح است. هر مدت یه دفعه هم با ترکی روبرو می شن که آره از جریان پیشه وری خاطره ای داره و اینا و فلان و بیسار. البته بنده اشکالی نمی بینم در این که نویسنده ایدئولوژی خاص خودش رو داشته باشه یا به داستان حتی تزریقش هم بکنه اما نه این که شخصیت پردازی و روایت رو نزول بده.
    هنوز به نظر من بایکوت مخملباف نمونه ای بسیار خوب از سینمای ایدئولوژیکه چون باوجود موضع گیری آشکار کارگردان چند تا شخصیت درست داره از جمله اون معلم توده ای فیلم که حالا زندانی شده و اون مافوقش. کربلایی لو حرفی می زنه با این مضمون که آره روشنفکرا می گن باید از جنگ انتقاد کنی ولی من می خوام ستایش کنم جنگ رو. موضع کربلایی لو به شدت خنده داره. کسی برای داستان تو تکلیف تعیین نمی کنه که از جنگ انتقاد یا دفاع کن همون طور که اکثر منتقدا هنوز فیلمای اولیهحاتمی کیا مثل دیده بان رو بهتر از کارای انتقادی بعدیش جرا که اون جا شخصیتا رو خوب شکل داده و فضا رو خوب ساخته. تو تفکر انتقادی درباره ی یک اثر هنری موضع هنرمند چندان اهمیتی نداره هر چند ترجیح بر اینه که موضع هنرمند مترقی تر باشه. به طور مثال عرض می کنم دگرباشض ها، اقلیت های مذهبی مثل بهاییان و زنان رو به سخره نگیره هر چند هیچ کدوم نه نقطه قوتن و نه نقطه ضعف.هر چند به شخصه ترجیح می دم یک اثر بازتاب دهنده ی بخشی از تاریخ، سیاست و اجتماع و فرهنگ زمان خودش باشه.
    در ضمن بر خلاف شما من معتقدم وفاداری به تاریخی در ادبیات چندان الزام نیست از قضا رمان بزرگی مثل جنگ و صلح چندان به تاریخ پایبند نیست هم چنین نه بی طرف است و نه غیر ایدئولوژیک. تاریخ یک عنصر خشک نیست که بخواهیم واقع نگرانه به آن نگاه کنیم. تاریخ یک امکان است برای روایت. روایتی که گرچه در گذشته می گذرد اما به خاطر امروزینه بودن نوشتار در واقع آینه ای می شه از جامعه یس معاصره یعنی با چشم معاصر گذشته دیده می شه و خب حتی اگر تاریخ هم در این روند بالکل وارونه شه به نظر بنده خارج از اشکال است. نویسنده یک اثر ادبی می نویسد نه اثر تاریخ نگارانه پس به تاریخ تعهدی ندارد. از قضا فیلم دانتون آندره وایدا نمونه ای خوب از وارونه کردن تاریخه برای در خدمت در اوردن تاریخ برای داستان.
    چیزی که به نظر من ضعف پوری است ضعف در شخصیت پردازی( اوج آن دیالوگ های مضحک راوی با زنش) و هم چنین ضعف غریب در دیالوگ نویسی و نثر داستان و همین طور ضعف در چیدمان وقایع است( انگار وقایع دنباله ی منطقی هم نیستند و البته این بسیار متفاوت است با الگوی سیالیت رویاگونی که مثلاً در کافکا یا به نوعی دیگر در رب گریه بلکه صرفاً در عدم توانایی نویسنده برای برقراری رابطه ی ارگانیک که سهله رابطه ی خطی بین وقایع) ایرادات زیاده واقعاً من تاسف می خورم که این رمان ضعیف رو مترجمی نوشته که ترجمه های شعرهایی رو که کرده بسی دوست دارم رمان واقعاً بد است نه به خاطر ایدئولوژیک بودن آن یا پایبند بودن آن به تاریخ( البته ایرادی نیست اگر از این نظر آن را نقد کنیم ولی خب خارج از حیطه ی ادبیت داستان قرار می گیرن بلکه به خاطر ااین که کار ضعیفثیست بلکه به خاطر ضعف آن در ساختار.
    و البته بنده بی طرفی رو غیر ممکن می دونم. به هر حال هر کسی موضعی دارد که در کارش منعکس خواهد شد. تظاهر به بی طرفی هم از جنبه ای دیگر عملی ریاکارانه است. تنها خواهشی که از نویسنده می شود کرد اندکی همدلیست با شخصیت آن یکی جبهه و پذیرفتن ضعف های شخصیت ها در سویی است که قهرمانان ما قرار دارند.

    پاسخحذف
  2. ناشناس۸/۳/۹۰

    از یک توده ای باز نشسته که فارسی را هم درست نمی داند چه انتظاری دارید.

    پاسخحذف