«مرلین دیتریش»،
برای بسیاری از ایرانیان نامی آشنا است. هنرپیشه و خواننده سرشناس آلمانی، حداقل
به یمن دیالوگی از سریال «داییجان ناپلئون» به جایی از خاطرات ما سنجاق شده است:
«محروم آقای بزرگ با مارلین دیتریش آبگوشت بزباش می خورند». دیتریش، هنرمندی
ضدنازی بود. او در سالهای قدرت گرفتن هیتلر، به مانند بسیاری از دیگر هنرمندان
ضدفاشیست آلمانی مجبور به ترک وطن شد و تا پایان سقوط نازیها علیه ماشین جنایت نازیسم
فعالیت کرد. پس از سقوط هیتلر، دیتریش هم به کشورش بازگشت و مورد استقبال شهردار سوسیالدموکرات
برلین قرار گرفت؛ اما در همان حال که «ویلی براندت» (برنده جایزه صلح نوبل) مشغول
استقبال از او بود، گروهی از افراطیها هم جمع شدند تا با شعارهایشان او را «وطنفروش
خائن» بخوانند.
دیتریش، نخستین
هنرمندی نبود که به دلیل اعتراض به سیاستهای سرکوبگرانه حکومت کشورش به «وطنفروشی»
متهم میشد. فهرست هنرمندان «وطنفروش» بسیار بلندبالا است؛ از هموطن سرشناس او،
«برتولت برشت» گرفته، تا انبوهی از برجستهترین هنرمندان تاریخ روسیه در دوران
استالین: آنا آخماتوا، بوریس پاسترناک و حتی مایاکوفسکی بزرگ که حضور و فعالیتاش
در جبهههای جنگ هم باعث نشد تا با کوچکترین انتقاد از هیات حاکمه به «وطنفروشی» متهم
نشود.
دایره این نوع
خاص از «وطن فروشها» به هنرمندان محدود نبوده است. «محمدعلی کلی»، دیگر نام آشنا
برای ایرانیان است که در زمره وطنفروشهای زمان خودش قرار گرفت. زمانی که دولتمردان
آمریکایی برای به خاک و خون کشیدن ویتنام به دنبال جذب سرباز بودند، «کلی» در
برابرشان ایستاد و در مصاحبهای معروف گفت: «ده هزار مایل از خانه دور شوم، یونیفرم
بر تن کنم و بر سر آدمهایی بمب و گلوله بریزم که به من کاکاسیاه نمیگفتند و مانند
سگ با من رفتار نمیکردند؟ نه؛ من ده هزار مایل از خانه دور نمیشوم که در کشتار و
قتل عام ملت فقیر دیگری همراهی کنم ... امروز چنین شری باید ریشهکن شود. به من هشدار
داده شده که با این موضعگیری میلیونها دلار ضرر خواهم کرد. اما من این را پیشتر
گفتهام و باز هم میگویم. دشمن واقعی من همینجا (دولت آمریکا) است. من دینم، مردمم
و خودم را خوار و خفیف نمیکنم که ابزاری باشم برای آنهایی که میخواهند مردمی که
برای عدالت، آزادی و برابری خود میجنگند را به بردگی بگیرند. اگر فکر میکردم که این
جنگ قرار است برای مردمم آزادی به ارمغان آورد کسی لازم نبود اعزامم کند، خودم فردا
داوطلب میشدم ... من چیزی برای از دست دادن ندارم و پای باورهایم ایستادهام. زندانیام
میکنید؟ خب که چی؟ ۴۰۰ سال است که ما اسیر بودهایم. ۴-۵ سال بیشتر را هم دوام میآورم.»
اسطوره جاودان
دنیای ورزش، تاوان این انتقادات و مقاومتهایش را با محکومیت به ۵ سال زندان
پرداخت و از جانب دستگاه تبلیغاتی دولت به «وطنفروشی» متهم شد. با این حال، زمان
گذشت؛ دادگاه تاریخ حکم روسیاهی جنگطلبان آمریکایی و سرکوبگران سیاهان در داخل آمریکا
را صادر کرد و کلی همچون یک اسطوره سربلند باقی ماند تا باراک اوباما در توصیفاش
بگوید: «مبارزات او خارج از رینگ ... جهان
را لرزاند، و جهان برای همین جای بهتری است».
از دیروز که انتقادات
شجاعانه لیلا حاتمی نسبت به وضعیت اختناق و سرکوب در کشور منتشر شده، (از اینجا+ ببینید) گروههای
فراوانی بسیج شدهاند تا طبق معمول استدلال کنند بیان این انتقادات در مجامع جهانی
خیانت به میهن و گزک دادن به دست دشمنان است. مشاهده این صحنه من را به یاد تصویری
از فیلم ماندگار «راههای افتخار»، ساخته «استنلی کوبریک» انداخت: فرماندهان ارشد
ارتش فرانسه به طمع دریافت نشان و افتخار تصمیم میگیرند سربازان را به جنگی اعزام
کنند که پیشاپیش مشخص است در آن قتلعام خواهند شد. سرهنگی که مسوول اعزام
سربازهاست، در برابر این تصمیم جنونآمیز مقاومت میکند و متهم میشود که «میهنپرستی»
را زیر پا گذاشته است. سرهنگ، با بازی درخشان «کرک داگلاس» در پاسخ نقل قولی از «ساموئل
جانسون» میآورد: «میهنپرستی، آخرین سنگر برای انسانهای پستفطرت است».
تاریخ از یاد نمیبرد
که مدعیان همیشه طلبکار «میهنپرستی»، همواره پیامبران جنگ، نفرت، خشونت و سرکوب بودهاند؛
اما جهان بیتردید «جای بهتری» میشود، چرا که «من وابستهام»ها لابهلای غبارهای
تاریخ گم خواهند شد، اما آنان که هنرمندانه «صدای خس و خاشاک» شدند جهان را میلرزانند
و تا ابد ماندگارند؛ چنانکه «آندری وزنیشیانسکی»، شاعر بزرگ روس، و یکی از «وطنفروش»های
زمانه خود زیر سایه شوم حکومت استالینی سرود:
«پیشگوییها
موازین و قانونها
قدرتی ندارند:
بر تاریخ،
بر عشق،
و بر هنر...».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر