یادآوری: «یادداشتهای وارده»، نظرات و نوشتههای خوانندگان وبلاگ است که برای انتشار ارسال شدهاند و «لزوما» همراستا با نظرات نگارنده «مجمع دیوانگان» نخواهند بود.
سعیدی - (این یادداشت به نوعی بخش سوم از مجموع یادداشت «از توهم تا توهم» است.) بدون شک نخبگان ایرانی در لباسهای مختلف فداکاریها و جانبازیهای با ارزشی در راه اعتلای میهن خود انجام دادهاند که مردم ایران هیچگاه آنها را فراموش نخواهند کرد. به همین دلیل آنچه در قسمت دوم (اینجا+) گفته شد به نیت پایین آوردن جایگاه نخبگان ایرانی نبود. نگاهی بود نه بیطرف، بلکه کلنگر(Holistic) به جنبش نخبگان ایرانی از زمان مشروطه تا کنون با هدف ریشهیابی و علتیابی ناکامیهای حرکت جامعه ما به سمت آزادی.
از دید یک نگاه کل نگر رضاخان و میرزاکوچکخان و محمدرضا و خمینی و مصدق همگی نخبگانی هستند که از دل یک ملت برای ایفای نقش خود زاییده شده و ناگزیر نماینده فرهنگی ملت خود هستند. احزاب و گروههای سیاسی مختلف هم به همین سیاق هر یک نماینده گرایش فکری خاصی در جامعه بوده و هستند. اینها حاصل زندگی قرنهای متمادی میلیونها انسان هستند که در قالب یک ملت زندگی کردهاند و نقش هیچکدام ار آنها قابل حذف شدن از تاریخ آن نیست. (۱)
شکی نیست که هر کدام از این شخصیتها یا احزاب و گروهها خاستگاههای متفاوتی داشته و نماینده و بیان کننده خواستههای گروههای مختلفی از مردم هستند و بدون تردید تحت تاثیر افکار مختلفی چه از بیرون و چه از درون کشور خود بودهاند ولی از نگاه این قلم خاستن و خواستن شاید از ابتداییترین قدمها در راه ایجاد یک تحول اجتماعی باشند. آنچه در رسیدن به هدف نقش تعیین کننده دارد چگونگی حرکت به سمت آن است و در این بزنگاه است که فرهنگ به ارث رسیده از جامعه نقش خود را ایفا میکند. زیرا اقدام و عمل واقعی(2) به هنگام حرکت به سمت هدف اتفاق میافتد و اقدام و عمل ما به ناگزیر تحت تاثیر فرهنگ ما است. در همین بزنگاه است که عناصر تعیین کننده یک فرهنگ محک میخورند. درست همانجایی که همیشه چشم اسفندیار تحولات اجتماعی در کشور ما بوده است.
با این مقدمه در این قسمت سعی میکنیم با نگاه کمی عمیقتر شاید بتوانیم پرده از روی برخی از موانع یادشده کنار بزنیم.
هر سال به سالگرد انقلاب ۵۷ که نزدیک میشویم بازار لینکهای برخی از سخنرانیهای آقای خمینی گرم میشود. جالب اینکه این سخنرانیها هم از طرف مخالفان و هم موافقان آقای خمینی مورد استقبال قرار میگیرد. یک دسته برای اثبات کردار خود بر اساس گفتههای وی و گروهی برای اثبات گفتههای خود بر اساس کردههای او.
یکی از آنها که در این گیر و دار به شهرت زیادی رسیده سخنرانی آقای خمینی در ابراز پشیمانی برای دادن آزادی به گروههای سیاسی است و تاکید وی بر اینکه ما آزادی دادیم ولی گروهها سوء استفاده کردند. همانطور که اشاره شد گروههای حاکم در جمهوری اسلامی از این سخنان برای اثبات درستی سرکوبهایی که اعمال میکنند و گروههای مخالف برای اثبات سمتگیریهای ضدجمهوری اسلامی خود سود بردهاند ولی تا به حال هیج کس یک تحلیل جامعهشناسانه از آن ارایه نداده است، در حالیکه همه سخنرانیهای خمینی علیرغم زبانی که او استفاده میکند سرشار از نکتههایی است که به کار جامعهشناسان میآید.
یکی از نکات مهمی که میتوان از سخنرانی یاد شده بیرون کشید فقر عنصر مدیریت در فرهنگ ایرانی است که دامنه آن را در تمام عرصهها میتوان مشاهده کرد. این سخنرانی در واقع اعلام شکست یک نوع خاص از مدیریت جامعه و تصمیم به جایگزین کردن آن با نوع دیگر است. (۳)
نوع اول را با اغماض زیاد میتوان دموکراتیک و نوع دوم را با همان مقدار اغماض استبدادی نامید. (۴) در واقع آقای خمینی در این سخنرانی ناتوانی خود را در مدیریت نوع اول اعلام کرده، ولی تقصیر آن را به گردن گروههای مخالف میاندازد. در همین حال گروه مخالف بدون پذیرش کوچکترین نقش مدیریت اجتماعی (۵) تمام گناه وضع موجود را به گردن حاکمیت میاندازد، در حالیکه هر دو طرف از یک مشکل مشترک رنج میبرند. باید توجه کرد مدیریت اجتماعی حتی در استبدادیترین شکل خود امری کاملا جمعی بوده و بدون مشارکت اجزاء جامعه و بخصوص نخبگان جامعه امکانناپذیر است. تنها شکل مشارکت است که در انواع مدیریتهای اجتماعی اختلاف دارند ولی همه انواع آن مستلزم وجود یک سری قرادادهای اجتماعی از قبل پذیرفته شده است که در قالب فرهنگ و سنن اجتماعی یا بصورت قوانین تعریف میشوند و بدون آنها سنگ روی سنگ هیچ اجتماعی بند نمیشود.
به این ترتیب و با توجه به اینکه ما توقع مدیریت دموکراتیک داشتهایم مسلما باید انتظار نقش بسیار پررنگتری بخصوص از طرف نخبگان داشته باشیم. ولی وقتی به وقایع سالهای اول انقلاب مراجعه میکنیم بجز اندک گروهها و شخصیتها بقیه جز دمیدن در کوره اختلافات از یک سو و از سوی دیگر بالا بردن توقعات بیموقع در مردمی که هیچ سابقه مدیریت جمعی حتی در زمینههای اقتصادی به خود ندیده (۶) و هیچ سازمان اجتماعی غیردولتی برای خود نداشتهاند، نقش مهمی در مدیریت اجتماعی ایفا نکردهاند و هنوز هم حاضر نیستند در این مورد پاسخگو باشند. در مورد گروههای مخالف، حتی اگر همه آنها را هم مبرا از خطا بدانیم نقش مخربی که سازمان مجاهدین خلق ایفا کرد بر کسی پوشیده نیست. این گروه که بیشترین طرفداران را در بین مخالفین به خود جذب کرده بود و در صورت مدیریت صحیح بهترین شانس جامعه ایران برای گذار به دموکراسی بود با اقدامات مخرب خود نه تنها هیزم کوره استبداد شد بلکه سرمایههای عظیم ملی را به باد داد.
بنابراین میتوان نتیجه گرفت یکی از نقاط ضعف جامعه ایرانی ضعف مدیریت اجتماعی است که در فرهنگ آن نهادینه شده تا جاییکه میتوان ادعا کرد استبداد در کشور ما بیش و پیش از هر چیز به فقر عنصر مدیریت اجتماعی در فرهنگ ما مربوط میشود، به طوریکه نه گروه حاکم قادر است جامعه را در حال دموکراسی اداره کند، نه مشارکتی از جانب مردم صورت میگیرد و نه نخبگان به نقش خود واقف هستند.
دومین مانع در مسیر جامعه ما به سوی دموکراسی ضعف فرهنگ تولید است که میتواند ریشه مشکل اول نیز باشد. قاعدتا جامعهای که فرهنگ تولید نداشته باشد تولید فکر و ایده هم نخواهد داشت و نخبگان آن هم آمادهخور میشوند. فراموش نکنیم که در جهان امروز یکی از بزرگترین سرمایهها آیپی (IP) یا (Intellectual property) است که به همراه و در امتداد تولید کالای مادی بوجود آمده است. مقایسه کنید آن را با میزان تولید فکر در ایران، که حتی تولید همه کالاهای مادی هم بدون دخالت فکر ایرانی و با کپی کردن ایده دیگران انجام میشود، چه رسد به تولید آی.پی.
در چنین فضایی است که نخبه ایرانی چارهای جز وام گرفتن ایدئولوژی از دیگران نداشته، به خصوص که در شرایطی زندگی میکند که در خارج از مرزها به وفور ایده و فکر تولید میشود. شاید بتوانیم این وام گرفتن را در زمینه تولید کالا مفید بدانیم ولی متاسفانه در زمینههای اجتماعی این ایدهها به وضوح پاسخ مناسب نداده و نخواهد داد.
عامل دیگر فرهنگ فامیلگرایی بجای جامعه گرایی است که در واقع امتداد ایلگرایی، و ریشه اغلب فسادهای اداری و سوء استفادههای مالی از اموال عمومی است و نقش آن در استبدادی شدن حکومتها کمتر از دو عامل فوق نیست. متاسفانه همه ما عادت داریم تنها حکومتها را در این مورد متهم کنیم در صورتیکه با نگاه کمی عمیقتر میتوان دید که حکومتها آلودگی خود را از راه فرهنگ مردم میگیرند ولی در نهایت چون از کنترل فساد عاجز بوده و در عین حال باید پاسخگو باشند، برای سرپوش گذاشتن بر این فسادها فضای اختناق را فشردهتر و منتقدان را سرکوب میکنند. (۷)
خلاصه کنیم؛ علارغم موارد یاد شده و برخی دیگر از ضعفها، زمینههای بسیار امیدوار کنندهای در مردم ایران برای گذار به دموکراسی وجود دارد. یکی از این زمینهها سطح آگاهی سیاسی جامعه ما است که به آن امکان میدهد دوست و دشمن خود را به خوبی بشناسد و در صورت اشتباه به سرعت اشتباه خود را تصحیح کند، ولی متاسفانه این آگاهی سیاسی گاهی علامتهای فریب دهندهای برای نخبگان ما ایجاد میکند. باید توجه داشت که وجود آگاهی سیاسی در جامعه نه تنها شرط کافی برای گذار به دموکراسی نیست بلکه بصورت ادواری باعث سرخوردگی و ناامیدی مردم هم میشود. به این دلیل ساده که جامعه بدون داشتن ابزار مناسب و بدون در نظر گرفتن ظرفیتهای خود، هدفگذاریهایی میکند که توان رسیدن به آن را نداشته است و این رفتار باعث میشود جامعه برای مدتی از هر گونه اقدام تحولخواهانهای دست برداشته و به لاک خود فرو رود. اینجا است که نقش نخبگان جامعه در تعدیل هدفگذاریها با توجه به ظرفیت آن اهمیت صدچندان مییابد. ولی متاسفانه نخبگان ما در اکثر بزنگاهها کاملا معکوس عمل کردهاند. به همین دلیل شاید بتوان ریشه گرایش سالهای اخیر مردم به اصللاح طلبان مذهبی را در همین جا جستجو کرد.
علت محبوبیت اصلاحطلبهای مذهبی میتواند در درجه اول میتواند سعی آنها در متعادل کردن خواستههای جامعه و همچنین پیوند ایدههای دموکراتیک مدرن با فرهنگ سنتی باشد. از دیدگاه این قلم دلیل این محبوبیت هرچه که باشد باید آن را به فال نیک گرفت و از آن حمایت کرد چون به نظر میرسد برای اولین بار عامه مردم درک میکنند به چه دلیل دنبال کسی به راه افتادهاند.
پانویس:
۱- در مورد گرایشهای شخصیتها و احزاب مختلف به کشورهای خارجی در صورتی که بخواهیم تحلیل جامعه شناسانهای ارایه دهیم نیاز به یک بحث جداگانه دارد ولی به طور خلاصه میتوان گفت به علت وجود منابع تولید فکر و عقیده در کشورهای خارجی و با توجه به فقر آن در داخل کشور کاملا طبیعی است که نخبگان از این منابع برای تئوریزه کردن طرز تفکر خود استفاده کنند و طبعا هر گروه و یا فرد بر اساس پیش زمینههای فکری خود به سمت یکی از این کشورها کشیده شده است. مثلا تودهایها براساس پیش زمینه فکری خود به سمت شوروی و سید ضیاء به سمت انگلیس و جبهه ملی به سمت آمریکا گرایش داشتند. شکی نیست که به هر حال کسانی هم با کشورهای خارجی ارتباط داشته و سعی در تاثیر گذاری یا انحراف بعضی از جریانهای فکری کردهاند ولی بدون وجود پیشزمینه فکری و فرهنگی در یک جریان فکری به هیچوجه آنها نمیتوانستند کوچکترین تاثیری ایجاد کنند. در حالیکه متاسفانه اغلب برای ساده کردن مساله و با بیمسوولیتی مثال زدنی همه آنها را به وابستگی یا جاسوسی برای کشورهای بیگانه متهم میکنند.
۲- مشکل فرهنگی ما حتی در تعریف این کلمه هم خودنمایی میکند. در فرهنگ ما هرکه در مقابل قدرت حاکم به صورت آشکارا قد علم کرد مرد عمل شناخته میشود. حال این قد علم کردن به چه قیمتی برای مردم تمام شده و چه دستاوردی بدنبال داشته اهمیتی ندارد.
۳- اگر ساده انگار باشیم میتوانیم این اتفاق را در اثر تثبیت قدرت آقای خمینی و در نتیجه عهد شکنی وی نسبت به وعدههایی که داده بود تلقی کنیم (چنانکه میکنند) در حالیکه اگر دقیقتر نگاه کنیم این سخنرانی زمانی انجام شده که اکثریت شخصیتهای سیاسی وفادار به او به شکلهای گوناگون از میدان بیرون شدهاند و جوانهای وفادار به او هم درگیر جنگ با عراق بودند.
۴- بر خلاف ادعاهایی که از طرف مخالفین میشود از شرایط روزهای اول پیروزی انقلاب کاملا بر میآید که اگر خمینی قصد داشت میتوانست بدون داشتن حتی نیروی مسلح و با تکیه بر انبوه هواداران خود از روز اول دیکتاتوری برقرار کند.
۵- توجه کنیم که مدیریت گروهی یا فرقهای که این دوستان ایفا کردهاند با مدیریت اجتماعی در مقیاس ملی کاملا متفاوت است.
۶- اگر فقط 60 سال به عقب برگردیم خواهیم دید مهمترین فعالیت تولیدی در ایران کشاورزی با امکانات بسیار ابتدایی مثل بیل و خیش و گاو و قاطر بوده که اگر محصول آن را تماما هم به خود کشاورز میدادند حتی کفاف زندگی حداقلی خانواده او را هم نمیداد. به همین دلیل میبینیم مجریان آمریکایی اصل چهار ترومن برای توسعه کشاورزی ایران به وارد کردن الاغ از قبرس برای اصلاح نژاد ایرانی آن روی آوردند. یا مثلا ریسنگی و بافندگی ما بجز قالی و کارهای دستی سنتی که اصولا تولید کالا محسوب نمیشوند، محدود به تولید پارچههای خیلی ابتدایی مثل متقال و ترمه و کرباس که در کارگاههای تمام دستی سنتی و با ماشینهای ساخته شده با چوب بوده است.
۷- برای درک بهتر این موضوع از یک طرف برای شناخت مردم در اطراف خود جستجو کنیم تا ببینیم چند خانواده پیدا میکنیم که وقتی یکی از اعضایش پست مهمی گرفت بقیه از او انتظار نداشته باشند تا دست آنها را هم بگیرد، یا اگر دستش میرسد که از اموال عمومی سوء استفاده کند تشویقاش نمیکنند و اگر نکرد او را به بیعرضگی متهم نمیکنند. یا بین دوستان و اطرافیان ما چند نفر وجود دارند که وقتی یکی از دوستانشان از «زرنگ بازیهای» خودش تعریف میکند حسرت نمیخورند و از این قبیل ... و از طرف دیگر فرض کنیم در یک مبدا زمانی مسوولین رده اول مملکت در اثر یک اتفاقی همه یکدست فرهیخته و پاکدست و مبرا از هرگونه فساد شروع به حکومت به همین مردم میکنند. اولین قدم این حکومت تامین نیروی انسانی برای اداره امور است و نیروی انسانی هم قطعه یدکی خودرو نیست که اصلیاش را وارد کنند و بنابر این باید از بین همین مردم انتخاب کرد. داستان به همین جا ختم نمیشود، بلکه مسوولان رده اول هم بتدریج با همین نیروی انسانی جایگزین خواهند شد. شکی نیست که حکومتها موظف به تربیت نیروی انسانی هستند ولی در نظر داشته باشیم این تربیت صرفا میتواند جنبه تخصصی داشته باشد و نه فرهنگی.
پینوشت:
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشتهای شما استقبال میکند. یادداشتهای وارده خود را به نشانی «arman.parian[at]gmail» ارسال کنید.
جناب سعیدی عزیز
پاسخحذفبا نوشته سوم شما مخالفتی ندارم و اتفاقا نکات جالبی را مطرح فرمودید که جای تشکر دارد. اینکه آیت الله خمینی از پشتیبانی توده مردم در انقلاب 57 برخوردار بود جای هیچ تردیدی ندارد و حتی ممکن بود می توانست انقلاب را هم بدون کمک روشنفکران و با همان توده متوهم به پیروزی برساند. این امر به هیچ وجه از گناه روشنفکران که انقلاب مشروطیت و مواضع روحانیون را در پیش چشم داشتند نمی کاهد. دست کم اگر آنها چنین ائتلافی با روحانیت نمی کردند شاید چنین استبداد سترگی بر گرده مان سنگینی نمی کرد. البته چون اتفاق نیفتاده است نمی توان در مورد آن داوری کرد. تنها حدث و گمان من این است.
در ارتباط با اقبال مردم به جناح اصلاح طلب من سوالی از شما دارم. آیا اگر در یک فضای آزاد تمام جناح ها اعم از سلطنت طلبها، مجاهدین، ملی مذهبیها، چپیها، اصلاح طلبان و جناح راست به رقابت بپردازند، به گمان شما کدام جناح از اقبال بیشتری برخوردار خواهد بود؟ (شاید سوال کمی تخیلی به نظر برسد ولی فرض محال که محال نیست!)
با احترام
بردیا
اشتباه مرا ببخشید: ...حدس و گمان ...
حذفبردیای گرامی
حذفخوشحالم که توافق نظر داریم.
ولی این فرضهای شما مثل اون دوغ درست کردن تو آب دریاست.
فرض محال محال نیست ولی نتیجه ای که ازش گرفته میشه هیچ ارزشی نداره.
در مورد انقلاب مشروطه باید گفت چطور میشه مردمی که در سال 57 خمینی رو برهبری انتخاب کردند در زمان مشروطه بدون روحانیت انقلاب کنند.
این واقعیت رو باید در نظر داشت که روحانیت بخشی از نخبگانی هستند که طبق تعریفی که در بخش اول ارائه کردم از دل مردم ایران بیرون میان و تا زمانیکه این بخش از نخبگان باز تولید میشوند ما باید انتظار داشته باشیم که آنها بین مردم نفوذ هم داشته باشند. فقط باید امیدوار باشیم که بعد از این بخش اطلاحطلب روحانیت بیشتر بازتولید شوند.
در مورد فرض دوم باید در نظر داشت تحت چنین شرایطی اصلا معلوم نیست این جناحها وجود خارجی داشته باشند چون چنان شرایطی حتما محصول یک جهش عظیم فرهنگی مردم ایران خواهد بود و چنین فرهنگی اصولا نخبگان خاص خودشو تولید خواهد کرد.
با اینحال اگر خیلی اصرار داشته باشین میگم خودم از همه بیشتر مورد اقبال قرار میگیرم. اگر قبول ندارین خلافشو ثابت کنین.
سعیدی
جناب سعیدی
حذفاز پرسش آخر که شما آن را با تمسخر پاسخ دادید خواستم نتیجه بگیرم. خودتان هم میدانید که این اصلاح طلبانی که اینطور برایشان سینه چاک می کنید نه نتیجه برایند خرد جمعی مردم ما هستند بل در این فضای تنگ استبدادی که تمام صداها را خفه کرده اند مردم ما چاره ای جز پناه بردن به آنها ندارند. خودمانیم شما هم خوب از آب گل آلود ماهی صید می فرمایید، از کی تا به حال روحانیون جزو نخبگان شده اند و ما خبردار نشدیم. لطفا آقای خاتمی را مثال نزنید که با یک گل بهار نمی آید. راستی شما خودتان روحانی نیستید؟
با احترام
بردیا
قرار نشد از شوخی هم دلگیر بشیم.
حذفمن اصلا مسخره نکردم بلکه اول پاسخ کاملی به سوال شما دادم. در آخر هم یک شوخی چاشنی کردم.
اما در مورد نخبه بودن روحانیون باور کنید من هم مثل شما هیچ دل خوشی ازش ندارم و ماهی که هیچ، مار هم از قبل اینها نصیب ما نشده ولی این واقعیت اجتماع ماست و تا نپذیریم از فهم جامعه خود عاجز خواهیم بود.
من قسمت تعریفها رو در بخش اول آوردم بخاطر اینکه میدونستم اختلاف اصلی ما سر همین تعریفهاست. ولی شما هیچ نقدی بهش ننوشتی و من هم فرض کردم شما با من موافق هستین.
اصلا تعریفای من بکنار، از نظر شما روحانیون اگر نخبه نیستند پس چی هستند؟ همه نخبه ها که نباید مثل من وشما فکر کنند. شما ممکنه مثل بعضیها بگید اینها انگل اجتماع هستند. ولی این چه مدل اجتماعی میشه که از انگل خودش پیروی میکنه. در عین حال اگر اینها انگل باشند باید گفت همه دانشمندان حوزه علوم انسانی انگل هستند چون نقش مشابهی دارند.
در هر صورت هر اسمی که براشون انتخاب کنید من خواهم گفت تا موقعیکه اجتماع ما این جماعت رو بازتولید میکنه محکوم به دادن بخشی از قدرت اجتماعی خودش به اونهاست.
سعیدی
جناب سعیدی
حذفبحثی نیست دوست من. تعریف نخبه را اگر بر این منوال بگذاریم بسیاری از مداحان را هم باید نخبه فرض کنیم که سواد و خواندن و نوشتن درستی هم ندارند ولی بلاخره چند تا آدم لمپن همیشه دنبالشون هستن. بحث بر سر مفاهیم نیست. در ارتباط با سهم روحانیون در ساختار قدرت من هم با شما هم عقیده هستم. اصلا کل بحث من همینه که هر گروهی باید به اندازه وزن اجتماعیش از قدرت برخوردار باشه. شما ممکنه بگی وزن روحانیون به طور مثال 60 درصده ولی من می گم نیست. بله یک روزی بوده، شاید 90 درصد هم بوده، ولی تنها خوبی جمهوری اسلامی همین بود که مشت این آدما رو وا کرد و مردم به عینه دیدند چیزی تو چنته ندارن که هیچ، درست مثل یک عذاب الهی هستند. همین الآنشم اینا پایگاه اجتماعی دارند ولی به نظر من کمتر از 10 درصده شما میگید نه؟ نظر شما متین، "خوش بود گر محک تجربه آید به میان". الآن همین روحانیون وقتی میخان وجهه اجتماعی کسب کنن خودشونو به مرحوم مصدق و سحابی وصل می کنند پس مطمئن باشید که مردم می فهمند که کی خائن بوده و کی خادم. فقط مشکل اینه که حکومت با زور اسلحه و پول نفته که پوتین نظامی رو رو گردن ما نگه داشته وگرنه یک روز هم دووم نمی آورد. طبیعتا اون جامعه ای که من و شما دنبالشیم همه به اندازه سهم اجتماعیشون از ساختار قدرت برخوردار خواهند بود این شامل همین ولایت مدارها هم میشه البته اگه تا اون زمان نسلشون منقرض نشده باشه! در هر صورت هدف و عقاید ما تا حدود زیادی به هم نزدیکه شاید شما راست بگی و من کمی عجول باشم ولی راهمون یکیه. بهتره همه دست به دست هم بدیم و برای اون هدف مشترکمون که اصلاحات و دموکراسیه نیروهامون رو صرف کنیم.
براتون آرزوی پیروزی و سرافرازی می کنم
با احترام
بردیا
دوست عزیز در سیاست به اینصورت نیست که افراد به صرف همفکر بودن هم جبهه هم باشند. مثلا همین کاترین اشتون که آمد کشور ما و دولت سعی کرد بعنوان برگ برنده ازش استفاده کنه، شما فرض کن خدای حقوق بشر ولی باید نگاه کنی الان کدوم طرف میز نشسته. طرف مقابل ما یا در کنار ما. ایشون همانطور که میدونیم قبل از هر چیز طرف مقابل ما در ارتباط با پرونده اتمی کشور ماست و بعنوان یک سیاستمدار کارکشته همه سعیشو میکنه تا بیشترین امتیازها رو از طرف ایرانی بگیره و مسلما مسئله حقوق بشر هم یکی از ابزارهایی ست که ایشون سعی میکنه ازش به نفع خودش استفاده کنه. در چنین شرایطی خانم نرگس محمدی رفته و با ایشون و در همین ارتباط گفتگو کرده. این حرکت غیر از بیشتر کردن فشار بر روی دولت هیچ نتیجه دیگه ای نداره. دولت از یکطرف با 5+1 طرفه و باید در مقابل این موضوع امتیازاتی به اونها بده یا برای ندادنش کار مشکلی در پیش داره و از طرف دیگه از طرف خامنه ای تحت فشاره چون از قبل ایشون خط و نشون کشیده بود که اگر ما در زمینه حقوق اتمی کوتاه بیایم اونها فشار و میگذارند روی حقوق بشر. واقعا تو این شرایط یک همچین حرکتی از طرف کسی که شما به اسم نخبه میشناسید چه اسمی میتونه داشته باشه. این ملاقات فقط در یک صورت توجیه داره که اینها به خانم اشتون گفته باشند حقوق بشر ما به شما مربوط نیست. فعلا ما از شما انتظار داریم مشکل اتمی و تحریم اقتصادی رو حل کنی. فقط در چنین صورتی از نقطه منافع ملی چنین ملاقاتی میتونست توجیه داشته باشه. وگرنه بازی کردن در زمین خامنه ای از یکطرف و کاترین اشتون از طرف دیگه است و نمایش نهایت بی خردی مدعیان نخبگی. من کاره ای نیستم که بخوام با کسی متحد بشم ولی اگر بودم مطمئنا با چنین افرادی هر چند هم از لحاظ فکری به من نزدیک باشند متحد نمیشدم که هیچ بر علیهش اعلام جرم هم میکردم.
حذفسعیدی
توجه داشته باشید که در ایران حتی یک خبرنگار خارجی هم همیشه با یک نفر اطلاعاتی همراه هست چطور ممکنه کاترین اشتون بدون هماهنگی با حکومت سرشو بندازه پایین بره دیدن فعالین حقوق بشر! به نظر من حتی تایید رو قبلا از خامنه ای هم گرفتن. اینکه حالا تندروها هو و جنجال به راه انداختن دلیل این نیست که دولت روحانی در جریان نبوده دوست عزیز. شما خواستید اعلام جرم کنید حتما قبلش تحقیق بفرمایید لطفا یه وقت دیدید علیه دوستان خودتون اعلام جرم کردید به جای فعالین حقوق بشر!
حذفبا احترام
بردیا
این امکان هم کاملا میتونه وجود داشته باشه و حتی من حدث میزنم مامورهای رهبری نامه اشتون رو به نرگس محمدی رسونده باشند ولی اچازه بدین ببینیم در اینصورت برد با کی بوده.
حذفمیشه تصور کرد اشتون از طرف دوستان حقوق بشری از خارج کشور تحت فشار بوده که مذاکرات اتمی همراه با حقوق بشر پیش برده بشه - که این خودش یک اقدام ضد ملی از طرف این دوستان بحساب میادو میشه بعد بیشتر بازش کرد - اشتون هم با طرف ایرانی توافق کردند که یک خروس قندی هم دست حقوق بشریهای داخل کشوری بدن که صدای همشون بیوفته. آقای خامنه ای که اینروزها دنبال فرصت میگرده تا جبران مافات کنه فرصت رو غنیمت شمرده و به دولت جواب مثبت داده و این اتفاق افتاده. با این کار آقای خامنه ای از یکطرف سر حقوق بشریها رو شیره مالیده و از طرف دیگه برای دولت دون پاشیده که با پای خودش بره تو تله و بعد از ملاقات هم سگهاشو کیش داده طرف دولت. اگر این تله نیست پس اسمش چیه؟ چه کسانی مخالف توافق اتمی هستند؟ وآیا نمیدونیم که اینها حاضرند همه چیز رو زیر پا بگذارند برای اینکه به هدف برسند. شما خیال میکنی اینها که سرو صدا میکنند مخالف این ملاقات بودند؟ یعنی باید یک نفر به ما بگه که اینها دروغ میگند و فقط دنبال بهانه هستند. شرط میبندم که خودشون همه برنامه ملاقات رو ریختند.
مردم ایران که هیچ، چون برای دوستان حقوق بشری اصلا مهم نیستند، ولی سوال اینه که الان چی گیر خود همین حقوق بشریها آمده؟ خیلی مثلا استفاده کردند؟
تو سیاست همه چی ممکنه
حذفممکنه سناریوی شما درست باشه ولی تحلیل من کاملا بر عکس شما است. خامنه ای به پول نفت نیاز مبرم داره و به همین دلیل توافق هسته ای ادامه پیدا می کنه. از اون طرف تند روها رو هم تو مشتش نگه داشته که اگه به هر دلیلی توافق صورت نگرفت بتونه دولت روحانی رو بکوبه. ولی به نظر من دولت روحانی برای کسب وجهه اجازه داده خانم اشتون به دیدار فعالین حقوق بشر بره تا فشار حقوق بشری رو از ایران کم کنه و به نوعی نشون بده دولت ایران در زمینه حقوق بشر تغییر رویکرد داشته. به نظر من طبق معمول دم و دود خامنه ای رو هم در این ارتباط دیده. چرا من اینو می گم؟ برای اینکه روحانی تو همین مدت کوتاه نشون داده که استاد حرکت روی لبه تیغه و با مهارت مهره هاشو می چینه. هنرشم اینه که با خامنه ای تقابل ایجاد نمیکنه. ضمنا من خامنه ای رو آدم خیلی ساده لوحی می دونم. کسی که اینقدر ابلهه که فریب شیادی مثل احمدی نژاد رو بخوره و تا لحظه آخر تمام آبرو و حیثیتش رو به پاش بریزه بدونید که خیلی بی عقله. البته حماقت ناشی از غرور نابجا جزء لاینفک دیکتاتورها هست.
با مهر
بردیا