۸/۱۹/۱۳۸۶

فروردین روز (نوزدهم) آبان‌ماه 86

آن‌ها که تحقیر می‌شوند، آن‌ها که تحقیر می‌کنند

این روزها خبر تجاوز چند تبعه افغانی به یک زن ایرانی به یکی از داغ‌ترین سوژه‌های فضای اینترنتی بدل شده است. جدا از تصاویر این تجاوز که گویا به سرعت منتشر شده‌اند، تحلیل‌های گوناگونی که در وبلاگ‌های مختلف منتشر می‌شوند نیز به گستردگی مورد استقبال قرار می‌گیرند. این مسئله به خودی خود بهانه خوبی بود که من هم بخواهم مطلبی در این مورد بنویسم، اما نگاه متفاوتی که در یکی از وبلاگ‌ها به آن برخوردم اندک تردید باقی‌مانده را هم از میان برد.

نگارنده (تجاوز وحشیانه به یک دختر آمریکایی) بر خلاف جریان آبی که مشغول روان ساختن حجم عظیم بغض و کینه به جانب اتباع افغانستان بود شنا کرده است و در اقدامی کم‌نظیر، فضای فوق‌ احساسی ایجاد شده را ترک کرده و سعی نموده تا با دیدگاهی منطقی موضوع را مورد تحلیل قرار دهد، من هم قصد دارم تا در صورت امکان با چنین شیوه‌ای و البته از جنبه‌ای دیگر به مسئله نگاه کنم.

اجازه بدهید زاویه دید خودم را با یک پرسش مشخص کنم؛ تصور می‌کنید اگر به جای خبر تجاوز چهار افغانی به یک زن ایرانی، خبر تجاوز چهار شهروند فرانسه و یا سوییس به یک ایرانی را می‌شنیدید آیا باز هم احساسی مشابه داشتید؟ شک ندارم که باز هم متاسف و منزجر می‌شدید، اما آیا انزجار شما در آن حال هم به همین مقدار بود؟

گمان‌ می‌کنم با من موافق باشید که برای ما ایرانی‌ها یک شهروند فرانسوی یا سوییسی و یا به هر حال اروپایی، بلقوه بسیار قابل احترام‌تر از یک شهروند افغانی است. شاید کسی نتواند موضوعی را بیابد که تمامی ما ایرانی‌ها بر سر آن توافق داشته باشیم، اما بدون شک اکثریت ما بر سر این پیش‌فرض ذهنی که افاغنه انسان‌هایی پست‌تر و حقیرتر از ما هستند توافق داریم. حقارت افغانی در دیده ایرانی تا به جایی است که حتی بسیاری از ما از واژه «افغانی» به عنوان نوعی فحش استفاده می‌کنیم.

در برابر این نگاه تحقیر آمیز به افاغنه، فکر می‌کنم باز هم با من موافق باشید که ما به شهروندان اروپایی و یا آمریکایی به نوعی با دیده تحسین نگاه می‌کنیم. ما در برخورد با یک فرانسوی بلقوه او را فردی قابل احترام می‌دانیم و جدا از این مسئله که این فرد در کشور خودش استاد دانشگاه است و یا زباله جمع‌کن به نوعی در برابر او احساس احترامی داریم که اگر بخواهم کمی گام را فراتر بگذارم می‌توانم آن را احساس حقارت بخوانم؛ و مسئله درست همین‌جا آغاز می‌شود.

به نظر شما چرا ما ایرانی‌ها مدام سعی داریم تا خود را برتر از دیگر کشورها نشان دهیم. مثلا افاغنه و یا اعراب را به توحش متهم می‌کنیم. و یا مثلا نام کشور «بورگینافاسو» را به تمسخر می‌بریم در حالی که هیچ اطلاعی از آن نداریم و اصلا نمی‌دانیم که آیا این کشور از کشور ما ثروتمندتر و یا دارای فرهنگی غنی‌تر هست یا نه؟

باز هم بیایید یک پرسش را طرح کنیم. فکر می‌کنیم چند درصد مردم سوییس به هنگام به کار بردن نام دیگر کشورها به آن‌ها و یا اتباعشان به دیده تحقیر نگاه می‌کنند؟ آیا مردم سوییس هم در صدد این هستند که مدام برتری خود را به کشورهای عقب‌افتاده‌تر از خود (که تعدادشان هم خیلی زیاد است) اثبات کنند و جار بزنند؟ پاسخ من کاملا منفی است.

تمامی این مقدمات طولانی که امیدوارم بیش از حد خسته کننده نبوده‌ باشند را گفتم برای یک جمله ساده: آن‌ها و تنها آن‌هایی تحقیر می‌کنند که تحقیر شده باشند! این را از من بپذیرید و قبول کنید که حقیقت قابل توجهی است.

مردم ما سال‌ها است که تحقیر می‌شوند. وقتی جهان ما را تحریم می‌کند ما همگی به نوعی تحقیر می‌شویم هرچند شاید این مسئله را به وضوح درک نکنیم. وقتی در برابر تجاوز عراق به کشورمان تنها می‌مانیم و در حالی که به مظلومیت خود اطمینان داریم دادرسی و غم‌خواری نمی‌بینیم تحقیر می‌شویم و احساس نفرت می‌کنیم هرچند تصور کنیم نفرتمان تنها به خاطر جنگ است. وقتی اکثریت دنیا علیه ما متحد می‌شوند ما تحقیر می‌شویم و واکنش نشان می‌دهیم هرچند که ممکن است متوجه نشویم علت واکنشمان دقیقا چه بوده است. و جالب اینکه هرقدر تحقیر می‌شویم، علی‌رغم آنکه خشمگین شده و واکنش نشان می‌دهیم، و مثلا پرچم کشورهای قدرتمندتر از خود را به آتش می‌کشیم اما در درون خود نیز نسبت به تحقیر کنندگانمان احساس حقارت می‌کنیم.

تحقیر می‌شویم و احساس حقارت می‌کنیم، اما این چرخه کامل نیست، پس باید حلقه گم‌شده آن را با تحقیر دیگران تکمیل کنیم. حال ما هم به سراغ بدبخت‌تر از خودمان می‌رویم تا شاید با تحقیر او از بار گران حقارت خود بکاهیم. پس ما هم افغانی را تحقیر می‌کنیم، او را خار و خفیف می‌شماریم و اگر این موجود خار و خفیف و حقیر به ما ضربه‌ای وارد کند بسیار بیشتر ناراحت می‌شویم تا زمانی که یکی از تحقیر کنندگان با عظمتمان عمل مشابهی را مرتکب شود.

من گمان می‌کنم که ما بیمار شده‌ایم. یک بیماری ناشی از قرار گرفتن در دوری باطل. حماقت‌های ما و یا سردمداران کشورمان (باور کنید تفاوت زیادی با هم نداریم) سبب می‌شود تا دیگران ما را مورد تحقیر و تمسخر قرار دهند. این کنش آن‌ها واکنش‌های خشن‌تر ما را در پی دارد و واکنش‌های ما کنش‌های بعدی و بعدی آن‌ها را. کار به جایی می‌رسد که در اوج حقارت حتی برای ذره‌ای و لحظه‌ای دلخوشی به فحاشی هم متوصل شویم و مثلا اگر احمدی‌نژادی پیدا شود که به جهان متمدن، قدرتمند و ثروتمند غربی فحاشی کند و یا آنان را مورد تمسخر قرار دهد، بسیاری از توده تحقیر شده این حرکت را به مانند اقدام انقلابی یک منجی میهن‌پرست قلمداد می‌کنند! حرکتی که نامش در کشور ما «مشت محکمی به دهان استکبار جهانی» شده و همه به خوبی با این عبارت پوسیده و تکراری اما خوش آهنگ آشنایی داریم.

گمان می‌کنم بحث بیش از حد طولانی و پرت از موضوع اولیه شد، پس اجازه بدهید پایانش را به مانند داستان‌های دوران کودکی با یک پیام کوتاه اخلاقی به پایان ببریم، البته تکراری است اما مگر ما نوآوری هم بلدیم؟

فاجعه‌ای که چند روز پیش رخ داد نه تجاوز چهار افغانی به یک ایرانی، که تجاوز چهار انسان (که گویا به هر دلیلی بیمار شده و خصایص انسانی خود را از دست داده‌اند) به انسانی دیگر بود. آنچه این فاجعه را بیشتر از همیشه برایمان سوزناک کرد یادآوری حقارتی بود که مدت‌ها است با آن دست به گریبانیم، و چه تلخ که تنها چنین فجایعی می‌تواند دست‌مایه‌ای در اختیارمان قرار دهد که برتری خود را به بخشی دیگر از مردم جهان به اثبات برسانیم، گویی هیچ گاه هیچ ایرانی در هیچ کجای دنیا مرتکب تجاوز و جنایت نمی‌شود.

-------------------------------
پی‌نوشت:
این هم لینک گفت و گو با یک استاد جامعه‌شناس در مورد پدیده جدید گرایش جامعه و تولید و توزیع این تصاویر

۱ نظر: