شوروی
بزرگ و قدرتمند را هیچ انقلابی از پا در نیاورد. نظام کمونیستی هیچ اپوزوسیون
منسجم و مقتدری را باقی نگذاشته بود. فشارهای خارجی همیشه وجود داشت اما کار به
دخالت نظامی کشیده نشد. تنها کودتایی هم که در روزهای پایانی انجام شد به سود حفظ
ساختار بود که البته شکست خورد. در غیاب هرگونه اپوزوسیونی که قدرت انقلاب، کودتا
یا براندازی داشته باشد، فقط میتوان گفت که شوروی کمونیستی به خودش باخت! رژیم پس
از یک رکود وحشتناک اقتصادی فروپاشید، اما روز بحران که رسید معلوم شد پیش از این
رکود، تمامی پیوندهای انسجام ملی و پایههای مشروعیت حکومت نابود شده است. در
واقع، دیگر هیچ کس رژیم را دوست نداشت!
*
* *
چهار
دهه حاکمیت جمهوری اسلامی، همواره ملازم بوده است با تلاش برای بقا یا به تعبیر مرحوم
هاشمی؛ «عبور از بحران». در یک جمعبندی کلان، فلسفه کلی حکومت برای این سیاست بقا
را میتوان به این صورت خلاصه کرد: اگر اپوزوسیون مقتدر و منسجمی وجود نداشته باشد،
سقوطی در کار نخواهد بود.
این
رویکرد کلان با اکثر تجربههای تاریخی و حتی تحلیلهای علمی همخوانی دارد. برای
سقوط یک نظام سیاسی حالتهای متنوعی مثل انقلاب یا کودتا را میتوان متصور شد که غالبا
وابسته به یک هسته منسجم و مقتدر از مخالفان هستند. بدین ترتیب، طی تمامی سالهای
گذشته، اولویت شاخکهای امنیتی نظام، جلوگیری از هرگونه سازمانیابی و یا ایجاد
تشکیلات بوده است. ولو اینکه این تشکیلات، یک تشکل مردمنهاد (NGO) در حوزه محیط زیست باشد. این رویه امنیتی، هزینه
هرگونه فعالیت سازماندهی شده و تلاش برای ایجاد هرگونه تشکیلات مستقل را به شدت
بالا برده است. (به یاد بیاورید تعبیر دکتر زیباکلام را که وقتی از او میپرسند
چرا با تو برخورد نمیشود؟ پاسخ میدهد چون تنهایی فعالیت میکنم و نه تشکیلاتی)
از
نظر جامعهشناسی سیاسی نیز، یکی از کارویژهها و پیامدهای قطعی نظامهای
پاتریمونیال و نوپاتریمونیال، نابودی کامل تمامی نیروهای اپوزوسیون است. این وضعیت
یک بار در زمان سقوط پهلوی اول رخ داد. رضاشاه نیز چنان تمامی مخالفان خود را
سرکوب کرده بود که وقتی در شهریور۲۰ کشور اشغال شد، اشغالگران خارجی هرچه گشتند
هیچ گزینه جایگزینی برای انتصاب به جای پهلویها پیدا نکردند. در نتیجه اشغالگران
به این نتیجه رسیدند که هیچ چارهای ندارند بجز اینکه دوباره به سراغ خاندان پهلوی
بروند و این بار پسر را به جای پدر بنشانند. بدین ترتیب، میتوان پذیرفت که ایده «نابودی
تمام اپوزوسیون» چندان هم بیراه نیست، مشروط بر اینکه حالت «فروپاشی» را نادیده
بگیریم.
*
* *
جدیدتریم
تحریمهای نفتی که از آبانماه امسال فعال خواهند شد احتمالا بیسابقهترین تحریمها
طی نیم قرن گذشته کشور است. وضعیتی که میتواند درآمدهای نفتی ما را تا سرحد صفر
کاهش دهد. تنشهای ناشی از این مساله از ماهها پیش آغاز شده و خودش را در بحران
دلار نشان داده است. تورم همین حالا هم
باید از مرز ۳۰ درصد عبور کرده باشد. قیمت دلار احتمالا از مرز ۱۲هزار تومان عبور
خواهد کرد. اجناس خارجی طی همین یک ماه گذشته گاه تا دو برابر افزایش قیمت داشتهاند
و معلوم نیست دولت تا چه زمان ارز کافی برای واردات ضروری داشته باشد.
این
بحران بیسابقه از رکود، تورم و حتی قحطی، درست در شرایطی رخ میدهد که پایههای
مشروعیت و محبوبیت نظام به شدت سست شدهاند. مردم کمترین احساس همدلی با حکومت را
دارند. فساد گسترده در کنار سرکوب و سانسور همه را به ستوه آورده است. حتی دولت
روحانی که قرار بود منتخب طبقه متوسط باشد، طی همان چند ماه آغاز فعالیتاش بسیار مایوسکننده
عمل کرد و امیدهای طبقه متوسط را نیز به ناامیدی کشاند. همه اینها یعنی توفان
اقتصادی با بنایی برخورد خواهد کرد که هیچ پایهای برای استحکام ندارد و از همین
حالا به لرزه افتاده است. در چنین شرایطی آیا سیاست کلان نظام تدبیر جدیدی برای
«عبور از بحران» اندیشیده؟
به
دنبال اعتراضات چند روز گذشته در بازار تهران، دادستانی از دستگیری «سران محرک»
خبر داده است. نماینده مردم خرمشهر هم اعتراضات مردم این شهر را فرصتطلبی «تعدادی
اراذل و اوباش که دنبال حرکتهای سیاسی هستند» خوانده. در همین حال احکام بسیار
سنگین دانشجویانی که در اعتراضات دیماه نقش داشتند صادر شد تا همه شواهد نشان دهد
هیچ تغییری در سیاست کلاسیک نظام ایجاد نشده و همچنان سرکوب منتقدان تنها برنامه
منسجم و کلانی است که در دستور قرار دارد. شاید بهترین توصیف برای تداوم این سیاست
سرکوب در مواجهه با «بحران فروپاشی» همان تعبیر ماندگار میرحسین موسوی است؛ حکومت
همچنان «در خیابان با سایهها» میجنگد، در حالی که صدای متلاشی شدن ارکان سیستم
از همین حالا به گوش میرسد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر