طی روزهای گذشته سه بیانیه منتشر
شد که در زمینههای مختلف، اهداف و مطالبات متفاوتی را هدف قرار داده بودند. با
چنین تنوعی در اهداف، شاید مقایسه این بیانیهها با یکدیگر چندان منطقی به نظر نرسید.
با این حال، اگر مخاطبشناسی هر بیانیه را معیار قرار دهیم، میتوان به شیوه سیاستورزی
خاصی که طراحان بیانیه در نظر دارند پی برد. آنگاه این شیوههای سیاستورزی را میتوان
فارغ از دلیل و مصداق خاص بیانیه با یکدیگر مقایسه کرد.
ابتدا به بیانیهای میپردازیم
که امضاکنندگان آن خواستار مذاکره مستقیم با آمریکا شدند. این بیانیه سرآغاز مشخصی
ندارد و در نتیجه معلوم نیست که کلیت آن خطاب به چه کسی نوشته شده است اما منطقا
چون تنها دولتها هستند که باید مذاکره کنند، باید مخاطب این بیانیه را دولت و
حکومت جمهوری اسلامی ایران تصور کرد. این مساله در بخش طرح مطالبات هم انعکاس
یافته و آنجا صراحتا ذکر شده است: «ما از دولت و حکومت ایران میخواهیم ...».
بدین ترتیب، بیانیه مذاکره با
آمریکا را میتوان در سنت تاریخی «نصایحالملوک» طبقهبندی کرد. سنتی که حاکمان را
به صورت مستقیم مخاطب قرار میدهد و تلاش میکند با نصیحت و پیشنهاد، آنها را به
انجام راست درست تشویق کند. در چارچوب این سنت ریشهدار و تاریخی، اصل «قادریت
مطلق» حکومت به رسمیت شناخته میشود. (مثل پادشاه قدر قدرتی که صاحب جان و مال و
ناموس شهروندان است) بدین ترتیب، راه هرگونه تغییر، نه کنشگری فعالانه و مشارکتجویان
و در نتیجه اعمال فشار شهروندان، بلکه صرفا تغییر در تصمیم و اراده شخص حاکم است.
شاید برخی صدور این بیانیهها را فینفسه تلاش برای نقشآفرینی قلمداد کنند، اما واقعیت
این است که در دل سنت نصیحتالملوک، شهروندان تنها باید به «پندپذیری» حاکمان امیدوار
بمانند و کنشی فراتر از آن نمیتوانند داشته باشند.
دومین بیانیه البته به اسم
«نامه» منتشر شد. «نامه جمعی از فعالان سیاسی اصلاحطلب به سید محمد خاتمی در مورد
ضرورت اصلاح اصلاحات». مخاطب نامه که مشخص است. هدف از آن نیز ذکر شده؛ اما این «اصلاحات»
چرا نیاز به اصلاح دارد و چطور قرار است اصلاح شود؟
به نظر میرسد که ۲۰ سال پس از
آنکه جریان اصلاحات تلاش کرد تا حاکمیت مطلقه را تعدیل کرده و به تعبیری پروژه
ناتمام مشروطه را به سرانجام برساند، نه تنها اصل حکومت دموکراتیک نشده، بلکه حالا
خود جریان اصلاحات نیز اسیر نوعی اقتدار شخصی و از بالا به پایین شده است. در
واقع، امضاکنندگان نامه قصد داشتهاند از حضور برخی چهرههای ناکارآمد در راس
شورای هماهنگی انتقاد کنند، اما به صورت همزمان و عملی نشان دادهاند که این کلیت
جریان اصلاحات است که هنوز اسیر یک شخصمحوری کاریزماتیک است و حتی برای اصلاحات
داخلی خود نیز چارهای ندارد جز اراده ملوکانه همین شخصیت محوری.
پیام دوم این نامه آن است که
حتی نسل جوان و به ظاهر رادیکال و منتق جریان اصلاحات نیز تصور متفاوتی از شیوه
اصلاحات ندارد. این جوانان اگر احساس میکردند که روند اصلاحات به مشکلی برخورد و
اسیر عملکرد ناکارآمد برخی اشخاص است، میتوانستند تشکلهای جدیدی تاسیس کنند و
خود آستین بالا زده و کار درست را انجام بدهند. اما ترجیح دادند حتی برای «اصلاح
اصلاحات» نیز از همان شیوه شخصمحور و باز هم سنت تاریخی «نصیحتالملوک» استفاده
کنند. با چنین ارادهای برای اصلاح اصلاحات، تکلیف نسخه اصلاح مملکت پیشاپیش مشخص
است!
سومین بیانیه اما، از همان
ابتدا مخاطب خود را «مردم ایران» قرار داده است. بیانیهای که با عنوان «نجات
ایران» منتشر شد و از حیث تنوع و شمار امضاکنندگان، یکی از گستردهترین بیانیههای
چندین سال اخیر کشور بوده است. از نگاه این بیانیه، سرمنشاء اصلی در بروز تمامی
مشکلات کشور، کمرنگ شدن «محوریت مردم» در سیاست است. این ادعا، دستکم با رویکرد
مخاطبشناسی بیانیه سازگاری دارد. یعنی آنان که گمان میکنند شکاف حاکمیت ما به
دلیل فاصله گرفتن از مردم دچار بحران شده است، راه حل اصلاح را نیز نه در نصیحت
حکومت و نه در توسل به اشخاص، بلکه در مخاطب قرار دادن مردم و بازگشت به سمت
سیاستی قلمداد کردهاند که ما آن را «سیاستورزی مردممحور» میخوانیم. رویکردی که
احتمالا میرحسین موسوی را باید نماینده تمام عیار آن دانست و البته جای خالیاش در
فضای سیاستورزی این روزهای کشور کاملا احساس میشود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر