۵/۲۲/۱۳۹۳

رهرو آن است که آهسته و پی‌وسته رود



عصبانی است. از همان لحن کلام و تن صدا مشخص است که جناب رییس جمهور بسیار عصبانی است. آنقدر عصبانی که دیگر فرقی نمی‌کند بگوید «به جهنم» یا نگوید. منظور را کاملا می‌رساند. چنین انفجاری از عصبانیت، شاید در مواجهه با یک شوک ناگهانی کمی قابل‌ درک باشد. مثلا فرض کنید رییس جمهوری دارد سر کلاس جلوی یک عده دانش‌آموز صحبت می‌کند و ناگهان کسی زیر گوشش می‌گوید «حمله تروریستی، برج‌ها تجارت جهانی فرو ریختند»!

مهم نیست که برخی حتی در برابر چنین شوک‌های سنگینی هم اینچنین عنان از کف نمی‌دهند. برای من مهم‌تر این است که دست‌کم طی روزهای اخیر، چنین شوک سنگینی را سراغ نداریم. مگر اینکه فرض کنیم اخبار پنهانی به رییس جمهوری می‌رسد که او اصل خبر را از مردم پنهان می‌کند و صرفا خشم‌اش را نشان می‌دهد. این به نظرم عذر بدتر از گناه است.

حالت دیگری که من احتمال‌اش را بیشتر می‌دانم آن است که آقای رییس جمهور فشارهای زیادی را تحمل می‌کند، اما عادت دارد کم حرف بزند و تا حد امکان (شاید برای کاهش تنش‌های اجتماعی/سیاسی) از نشان دادن واکنش و درگیر شدن در سناریوی «هر ۹ روز یک بحران» پرهیز می‌کند. چنین پرهیزی، اگر امکان بقا و دوام بیاید، قطعا قابل تقدیر است. می‌توان گفت، در جدال‌های لجام گسیخته‌ای که هر گروه چشم‌اش را بر منفعت یک ملت بسته و تنها در منفعت‌طلبی شخصی‌اش فریاد می‌زند، یک نفر دارد فداکاری می‌کند، اما این «فداکاری» چاقوی دو دمی است!

از این جنس «فداکاری»ها همه‌مان زیاد دیده‌ایم، شاید هم زیاد انجام داده‌ایم. بهترین مثال‌های‌اش برای من پدر و مادرهایی است که ادعا می‌کنند «یک عمر سوخته و ساخته‌اند، اما دیگر بریده‌اند». از نگاه من، این رفتاری که «فداکاری» نام می‌گیرد، جز یک خیانت دو طرفه نیست. اولین قربانی‌اش همان کسی است که به حساب خود از برخی اشتباهات و یا حتی گناه‌های دیگری چشم‌پوشی می‌کند و قربانی دوم، دیر یا زود طرف مقابلی است که به ناگاه با انفجار تلنباری از «خورده گناهان» مواجه می‌شود که تناسب آن را با رفتار اخیر خود درک نمی‌کند. پرسش من از این «فداکارها» این است که «چرا اینقدر سکوت کردید که کار به انفجار برسد»؟

اینکه «به جهنم» گفتن به هیچ وجه در شان و ادب رییس جمهور یک ملت نیست بدیهی‌تر از آن است که نیاز به گفت و گو داشته باشد. پس انتقاد اصلی من به آقای رییس جمهور چیز دیگری است: چرا شما اینقدر سکوت می‌کنید که ناگهان نیازمند انفجار باشید؟

من نمی‌دانم چند تجربه ناکام کافی است تا سرانجام سیاست‌مداران این کشور با تمام وجود ایمان بیاورند که سیاست‌ورزی پشت درهای بسته و بی‌خبر گذاشتن مردم، شاید در یکی دو مورد گرهی را باز کند، اما در طولانی مدت محکوم به شکست است، آن هم شکستی که دیگر کسی حتی حاضر نیست دلایل و توجیهات آن را بشنود. به باورم، اگر آقای روحانی و دولت ایشان هم گام به گام، در برخورد با هر سد کوچکی که به صورت «غیرقانونی» در برابر راه‌شان قرار گرفته بود واکنش درخور و به موقع نشان می‌دادند، اگر هر بار مساله را کاملا تشریح می‌کردند و از اختیارات خود برای شکل‌گیری گفت و گوی برابر و اقامه استدلال در فضای رسمی استفاده می‌کردند، و در نهایت اگر اینقدر تلاش نمی‌کردند که ظرفیت اجتماعی هواداران‌شان را به دور از صحنه نگه دارند، آن‌گاه هیچ گاه به موقعیتی نمی‌رسیدند که گمان کنند کارد به استخوان رسیده و باید به سیم آخر زد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر