۱۱/۱۱/۱۳۹۰

یادداشت وارده: «روایت کودتا با چالش ها و تناقض های جدی روبروست»

سعید: می توان گفت که برای سیاسی نوشتن دو روش متفاوت وجود دارد:

1- توجه کردن به نفس واقعیت‌ها و در صورت لزوم تن دادن به تفسیر هر چند نامطلوب آن‌ها
2- گفتمان‌سازی انقلابی ـ ایدئولوژیک و پافشاری متعصبانه بر باورهای دلخواه.

به دست دادن یک روایت کودتا قطعا با تلقی ایدئولوژیک و انقلابی بیشتر می‌خواند اما تبلیغ روایت کودتا در اوضاع کنونی با اشکالات و تناقض های عمده‌ای روبرو می‌شود که نمی‌توانیم برای موجه جلوه دادن آن‌ها، تنها به دلخواه بودن روایت کودتا یا سهل الوصول بودن نتیجه‌گیری از آن (توجیه هر گونه اقدام علیه حاکمیت) نظر داشته باشیم. به نظر بنده می‌رسد که شما در وبلاگ «مجمع دیوانگان» اصرار دارید که از روش دوم (روش انقلابی ـ ایدئولوژیک) استفاده کنید و سعی می‌کنید واقعیت‌های سیاسی را به روایت دلخواهتان دربیاورید تا بتوانید تقصیرهای عمده‌ای را متوجه حاکمیت کنید. اما این کافی نیست و با وجود تناقض‌های مضمر، روایت‌تان سست و شعاری می‌شود.

مثلا؛ اینکه من بیایم و دائم بگویم حاکمیت به نفع احمدی نژاد کودتا کرده و نمازجمعه 29 خرداد هم تأیید کودتا بوده و به لوازم گفته‌هایم توجه نداشته باشم این تنها می‌تواند حرصم را خالی کند و دلم را خوش کند که یک روایت انقلابی و شورآفرین برای خودم و لج درآر و کنف کننده برای مخالفینم دارم، که سر آخر تقصیر هر اتفاقی علیه کشور را به گردن حاکمیت و گناه کوتا می‌اندازد (شبیه روایت شعاری که به علت ضعف تحلیل، انقلاب اسلامی را حاصل دزدی خمینی از روشنفکرها می داند!). اما این روش نمی‌تواند با واقعیت‌های سیاسی مطابق بیافتد یا کمک کند که تحلیلم را درست پیش ببرم. تکرار بی چون و چرای آن هم نشان می‌دهد که از فروپاشیدنش هراس دارم، مرتب سعی می‌کنم همه چیز را با آن توضیح بدهم و هر جا هم عدم تطابقی به چشم خورد آن را با ادعای توطئه یا غافلگیری ناشی از توطئه بر طرف می‌کنم. با دانستن این آسیب بد نیست به نکته‌های زیر توجه داشته باشیم:

1 ـ ادعای پوپولیسم و کودتا با هم تناقض دارند: شما توأمان از واژه پوپولیسم و کودتا علیه دولت استفاده می‌کنید اما به نظر می‌رسد که متوجه تناقض این دو واژه نیستید. اگر بدانیم کسی با کودتا سر کار آمده دیگر نیازی نیست که بگوییم او پوپولیست است! (مگر اینکه صرفا بخواهیم همه بدی‌ها را به او نسبت بدهیم). کسی که می‌تواند برای انتخاب شدنش مردم فقیر و عامی را با وعده‌های نادرست و ادعاهای غیرتخصصی فریب بدهد دیگر چه احتیاجی به کودتا (استفاده از زور و ابزار نظامی) دارد؟ ما می‌توانیم آلنده را پوپولیست بدانیم اما نمی‌توانیم او را کودتاچی بخوانیم، او واقعا موفق شده بود فقرا را طرفدار خودش کند و بورژوازی غربگرا را به حاشیه بفرستد. پس برای اینکه روایت‌مان را تمیز کنیم تنها باید یکی از دو واژه را انتخاب کنیم؛ «پوپولیسم» یا «کودتا»؛ چون هیچ رهبر پوپولیستی احتیاج به کودتا ندارد و هیچ کودتاچی واقعی هم اهمیتی به نظر اکثریت نمی‌دهد. متأسفانه کلیدواژه پوپولیسم از ابتدا در مطبوعات و رسانه‌های اصلاح طلب پیدا شد اما داوم چندانی نداشت و به فراموشی سپرده شد. توجه داشته باشید که استفاده توأمان از دو واژه کودتا و پوپولیسم برای طرفداران جنبش سبز کاملا سوال برانگیز است.

2 ـ معنای واژه ها را ما تعیین نمی کنیم: واژه‌ای مثل کودتا معنی مشخصی دارد، کودتا دخالت نظامی آشکار از سوی کسانی است که در خارج از مرکزیت قدرت سیاسی قرار گرفته‌اند، برای تصاحب یکباره آن. کودتا علایم آشکاری دارد و نمی‌توان هر حادثه ناخوشایند یا هر سرکوب و خشونتی را که عوامل نظامی هم در آن دخالت دارند کودتا نامید. از این روست که در نامیدن بعضی حوادث تاریخی به عنوان کودتا هم تشکیک شده است. شاید بد نباشد بدانید که بعضی مورخین مانند امیرخسروی جریان سرنگونی دولت دکتر مصدق را هم به واقع کودتا نمی دانند اما بعضی دیگر به دلایل آشکاری چون وجود حرکت یگان‌ها و تجهیزات نظامی در خیابان، و حمله نظامی به خانه دکتر مصدق ـ محل اداره دولت ـ آن را صراحتا کودتا و دخالت خیابانی ارتش در سیاست دانسته‌اند. نتیجه اینکه وقتی درمورد حادثه‌ای با آن خصوصیات جای گفت و گو و تشکیک هست در مورد انتخابات 88 و پس از آن کاربرد واژه کودتا بسیار عجیب می‌نماید. مگر اینکه ادعای وضع واژگانی تازه با معانی دلبخواه و من عندی را داشته باشیم، که به صراحت عملی دور از تدبیر و تأمل است.

3 ـ احمدی نژاد عامل دلخواه حاکمیت نبوده است: وقتی عوامل دلخواه‌تری وجود داشته اند ادعای کودتا برای او یا مطلق بودن حمایت حاکمیت از او ناسازگار با واقعیت‌های رخ داده است. اگر مثل مهدی کروبی انتخابات 84 را هم نوعی کودتا یا دخالت در نتیجه انتخابات بدانید روایت‌تان از همان ابتدا با چالش مواجه می‌شود، چون اگر قرار بود به سود کسی کودتا بشود لاریجانی یا قالیباف گزینه‌های بسیار مناسب‌تری برای حاکمیت بودند (فکر نمی‌کنم شما هم تردیدی در این باره داشته باشید) و در صورت اعتقاد جازم اصلاح طلبان به تقلب یا کودتا هم باید انتخابات بعدی تحریم می‌شد، که نشد! اگر هم احمدی‌نژاد را رییس جمهوری واقعی (و پیروز قاطع علیه هاشمی) بدانید بسیاری از باورهایتان درباره رابطه مردم و احمدی نژاد به لرزه می‌افتد. در انتخابات 88 راستگراها چون می دانستند هیچ کدام از گزینه‌های‌شان نمی‌تواند با احمدی‌نژاد رقابت کند لذا نیامدند و تنها رضاییِ تک رو و خوش خیال به انتخابات آمد و دیگران یا به ناچار از احمدی نژاد حمایت کردند، یا سکوت کردند و در خفا آرزوی پیروزی موسوی را داشتند. به هر حال احمدی نژاد در انتخاباتی که نتیجه‌اش توسط عده زیادی زیر سوال رفته و نوع رفتار با معترضان آن باعث واکنش جهانی شده، باری به هر جهت پیروز شده است. اما پذیرفتن ادعای دوبار تقلب یا کودتا توسط او، یا به نفع او، بسیار دشوار است.

4 ـ توطئه زمانمند احمدی نژاد باورنکردنی است: ادعای شفاف شدن یکباره چهره احمدی نژاد و فریب خوردن اجزای بالای حاکمیت دستکم در میان آشنایان دنیای سیاست روایتی مطابق با واقع و پذیرفتنی نیست. احمدی نژاد چهره مبهمی نداشته که بعد از انتخابات شفاف شود، او از ابتدا صاحب دوچهره بوده که مخالفان راستگرایش قصد آشکار کردن چهره دوّم را داشته اند و اسفندیار رحیم مشایی هم یکی از کلیدهای این آشکارسازی بوده است. (شاید مخالفت با اقدامات مشایی در سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، یا جنجال رسانه ای بلافاصله بعد از شرکت او در یک مجلس رقص! در ترکیه را به یاد بیاورید.) اصولگراها از همان مقطع معرفی کابینه با احمدی‌نژاد مخالفت‌هایی کردند، پیشاپیش مشایی و تفکراتش را می‌شناختند و از ابتدا او را برای مخالفت با دولت نشان کرده بودند، به همین دلیل هم بلافاصله پس از انتصابش به معاون اولی با او مخالفت شد (بنابراین چهره اش پس از، به قول شما کودتا، شفاف نشده) و حالا هم می خواهند او و دولت را یکجا با برچسب «جریان انحرافی» حذف کنند. اما عموم اصلاح طلب ها نسبت به این موضوع تأخیر فاز داشتند و نتوانستند از آن به نفع خودشان بهره برداری کنند، و حالا هم سعی می کنند آن را با ادعای توطئه احمدی نژاد توضیح بدهند.

5 ـ صورتبندی سیاسی منحصر به دو جناح نیست: شما در صورتبندی‌تان فقط دو جناح را در نظر دارید: سبز و غیرسبز! که البته برای دوگانه ایدئولوژیک کودتاچی ـ انقلابی تان لازم است. اما اوضاع سیاسی ایران بسیار پیچیده تر است و دستکم سه جناح در درون حاکمیت و یکی بیرون از آن وجود دارد که هر کدام هم از حدّی از حمایت مردمی برخوردارند: جناح قدرتمند راستگرا که احمدی نژاد می‌گوید از اول مجبور شده به آنها باج بدهد و الا اجازه کار کردن به او نمی‌دادند (که اکنون زیر پرچم جبهه متحد اصولگرایان جمع شده‌اند و طرفدار لاریجانی و قالیباف‌اند)، جناح طرفدار احمدی نژاد که حزبی و منضبط نیست اما به خاطر وجود خود او پشتوانه نسبی مردمی دارد (از جبهه پایداری گرفته تا طرفداران مشایی، که نماد دوچهره متفاوت از احمدی نژادند)، جناح اصلاح طلب که بیشتر از هر چیز به اصلاح انتخابات و اصلاح رفتار با معترضان می‌اندیشد و در درون خودش هم یکپارچه نیست و نظریات متفاوتی (از تحریم تا شرکت فعال) در میان شان دیده می‌شود، و بالاخره جناح اپوزیسیون که به هیچ چیز جز تغییرات اساسی نمی‌اندیشد (اپوزیسیون خارج از کشور، از مجاهدین خلق گرفته تا رضاپهلوی و ...). توجه داشته باشید که القای صورتبندی دوگانه به خصوص در میان عامه مردم جایگاه و نفوذی ندارد.

6 ـ غرب مطلقا بی گناه نیست: وقتی همه تقصیرها به گردن حاکمیتی سیاه و مستبد باشد معنی التزامی آن بی گناهی مطلق غرب خواهد بود. (انگار که غرب همه رفتارش طبیعی است!) بنابراین وقتی از رابطه حاکمیت با غرب می‌گویید تناقض‌ها به اوج می‌رسد. با وجود اینکه تصویر مرحوم مصدق را کنار وبلاگتان دارید اما تقریبا هیچ مطلب ضدانگلیسی یا ضدآمریکایی (یعنی علیه حامیان کودتای 28 مرداد) از قلم شما ـ حتی در حد اکبر گنجی هم ـ دیده نمی‌شود. بنابراین به نظر نمی‌رسد که چندان مثل مرحوم مصدق احساسات ضدانگلیسی یا ملی‌گرایانه داشته باشید و آن عکس هم بیشتر جنبه تزیینی یا تبلیغاتی دارد و با واقعیت فکرتان سازگار نیست. حتی بر عکس، از مجموع نوشته‌هایتان بر می‌آید که در تخییر میان قدرتی مستقل، تک‌رو و دردسرآفرین مانند دولت مصدق، یا حاکمیتی که سیاست خارجی‌ای شبیه به حکومت پهلوی یا ترکیه کنونی داشته باشد دومی را ترجیح می‌دهید! به هر حال، فراموش نکنید آنچه باعث بی‌اعتمادی عمیق روشنفکران ایرانی به غرب شد و فضا را برای فعالیت اسلامگراها باز کرد اقدام علیه دولت مصدق با یک کودتای انگلیسی ـ آمریکایی بود و اگر تحلیل درستی از سقوط مصدق و پیامدهایش نداشته باشیم و آن را به قاب و شعار تنزل بدهیم تنها در همان تناقض تندزبانی و وازدگی روشنفکران پس از کودتا خواهیم ماند.

7 ـ مصدق کودتاچی یا مقصر کودتا نبود: در وضعیتی مشابه، حکومت ملی دکتر مصدق نیز با تحریم شدید و تهدید نظامی تحت فشار قرار می‌گرفت و عاقبت شکست خورد، اما تقصیر آن شکست بر عهده چه کسی بود؟ خود او؟ یا متجاوزین غربی، شاه، و متحدانش؟ جالب است که برای محکوم کردن حاکمیت کنونی می‌گویید: «وقتی شما هیچ ابزار فشاری ندارید، تمام مملکت را هم که ببخشید طرف مقابل «سیر» نمی‌شود و دلیلی برای توقف پیش‌روی خود ندارد.» اما این همان اتفاقی است که برای مرحوم مصدق افتاد، او هم هیچ ابزار فشاری نداشت و هر چه هم می‌بخشید غرب طلب بیشتری می‌کرد. یا می‌گویید: «هیچ کس تا کنون کوچکترین نشانه امیدوارکننده‌ای از تغییر سیاست حاکمیت نسبت به تداوم مسیر کودتا مشاهده نکرده است.» که دقیقا برای دکتر مصدق نیز صادق است. او خودش منزوی شد، درِ مجلس را بست و با هیچ حزب و گروه سیاسی هم، از مسلمان‌ها گرفته تا توده‌ای‌ها، سر سازش نداشت. بنابراین قضاوت اخلاقی شما درباره مصدق چگونه خواهد بود؟ آیا مثل بعضی از مسلمان‌ها تقصیر کودتا را هم به گردن خود او می‌اندازید؟ (همانطور که می‌خواهید تقصیر جنگ را به گردن حاکمیت کنونی بیاندازید؟)

8 ـ تاریخ به سود متجاوز نوشته نمی‌شود: با تحریم‌ها و تهدیدهای تازه گویا قرار است سرنوشت دولت مصدق تکرار شود. اگر آن شیوه تظاهرات خیابانی ممکن نشود، که احتمالا نخواهد شد، روش دوم همانی است که خانم کلینتون می گوید: مخالفین مانند لیبی دست به اسلحه ببرند تا ایشان هم حمایت کنند! حاصل این طرح کشته‌های بسیار و ویرانی کشور خواهد بود. بعد از آن هم حمله گسترده نظامی و تجزیه ایران است که آمریکا در آرزوی آن به سر می‌برد. پس اگر جزم گرا نباشیم می‌بینیم که غرب سرِ کوتاه آمدن و معامله کردن با ضعیف‌تر از خودش را (مصدق باشد یا جمهوری اسلامی) ندارد. بنابراین تبلیغ روایت کودتا و تلقی آن به عنوان سرمنشأ تقصیرات ـ که حاکمیت باید از کودتا برگردد تا مشکلاتش حل شود ـ نه تنها خوش خیالی است که با محکوم کردن گزینه های تعاملی و اصلاحی ترجیح حمله نظامی هم هست. اگر همین امروز حاکمیت احمدی نژاد را بردارد و خواسته‌های مخالفان را جامه عمل بپوشاند مشکلاتش چند برابر خواهد شد و اپوزیسیون هم از فرصت پیش آمده برای اهداف قبلی استفاده خواهند کرد. پس هیچ کس فریب القائات ظاهرا هوشمندانه ـ و نامطابق با واقعیت ـ را نخواهد خورد. در صورت حمله نظامی و کشتار نیز تاریخ به نفع کسان دیگری نوشته خواهد شد و ریشه حاکمیت کنونی هم از بین نخواهد رفت، همانطور که با سرنگونی مصدق احساسات ضدانگلیسی از بین نرفت. (و همانطور که در کشورهای عربی انزوای چند دهه ای اسلامگراها باعث زوال اسلامگرایی نشد).

پی‌نوشت:
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های شما استقبال می‌کند

۱۱ نظر:

  1. به نظر می‌رسد نویسنده از کودتا معنای موسعی آنجنانکه که خودش می‌خواهد اراده نموده و با استناد به آن، به نوشته‌های وبلاگ ایراد وارد می‌کند.
    در اینکه «پوپولیسم» و «کودتا» هردو نمی‌توانند مصداق یک سرقت سیاسی باشند، شاید در تعاریف متداول علوم سیاسی یا در جوامعی که این تعاریف بر اساس رفتار موجود در آن مشاهده و ثبت شده درست باشد.اما در جامعه‌ای که در یک نبرد نابرابر، از تمام امکانات بر علیه «مردم» به مثابه رقیب سیاسی، و برای از میدان به در کردن مردمی که صاحبان اصلی میدان هستند و با استفاده از ابزار خود آن مردم،استفاده می‌شود، شاید کمی فرق داشته باشد.
    در انتخابات دهم ریاست جمهموری دو نیروی موازی در کنار هم هدایت سلطه بر مردم و حقوق اساسی آنها را بر عهده داشتند.
    1ـ احمدی‌نژاد با استفاده از شعار و توزیع سیب زمینی و تهییج احساسات مذهبی و ملی با دروغ گفتن درباره پیشرفت در برنامه هسته‌ای که، که به باور مردم ایران معنای آن رفاه بیشتر می‌باشد و 2 سپاه و صدا وسیما و کادرهای مذهبی با سوء استفاده از امکاناتی که به عنوان امانت در اختیارشان بود و در آن خیانت نمودند.
    اما چرا باید یک جناحی که پول و قدرت و سلاح و... دارد به پوپولیسم هم متوسل شود، برای آنکه اینجا ایران است و مذهب نقش تعیین کننده‌ای دارد و همین پوپولیسم مذهبی باید توجیه کننده و محافظ قدرتی باشد که غیر مشروع و از طریق کودتا به دست آمده است.
    اما زمان این توجیه و محافظت بسیار کم است چنانکه اکنون کم‌کم دارد نقش خود را از دست می‌دهد و به نتیجه عکس منتهی می‌شود.

    پاسخحذف
  2. علی جان

    اساسا پوپولیست بودن با کودتا متنافر است. نه تضادی دارد و نه تناظری. دو پارامتر بی‌ربط هستند. کودتاچی می‌تواند رفتار پوپولیستی هم به خرج بدهد. می‌تواند ندهد. کسی که رفتار پوپولیستی داشته باشد ممکن است علیه‌اش کودتا بشود، ممکن است نشود. اینکه شما پوپولیست باشید بدین معنا نیست که حتما انتخابات را می‌برید که بپذیریم از کودتا بی‌نیاز هستید.

    مثلا یک مبحث مفصل داریم که چرا پوپولیست‌های انگلستان هیچ گاه رای نیاوردند؟ پوپولیست بودند، اما به دلیل نهادینه شدن لیبرالیسم در این کشور طیف پوپولیست رای نیاورد و زمانی که باقی اروپا به سمت فاشیسم رفت انگلستان مصون باقی ماند. حالا همین طیف پوپولیست ممکن بود کودتا بکند علیه لیبرال‌ها.

    متاسفانه در این نوشته «پوپولیسم» متناظر «محبوب» در نظر گرفته شده و خوب نتیجه‌اش هم همین نقدی شده است که می‌بینیم.

    پاسخحذف
  3. ناشناس۱۱/۱۱/۹۰

    به نظرم آن‌چه در بالا آمده سرشار از رهزنی‌های ذهنی است. بیش از آن‌که نقد باشد، رویکردی تبلیغاتی دارد. بازی در زمین حریف را به ذهن متبادر می‌کند، اما برای هر بند از این نوشته پاسخی در ادامه می‌دهم که بتواند ایراداتِ منطقی نوشته را روشن کند:

    ۱ و ۲. کودتا/پوپولیسم: صد البته چنان‌چه در متن آورده شد، استفاده از کودتا، در ادبیات جنبش سبز، به معنایی که در «علوم سیاسی-حقوقی» به کار رفته است، مصرف نشده، بلکه اشارتی دارد به حقوق ملت و متجاوزان. بر اساس نگرش حقوقی، کودتاچی، به گروهی گفته می‌شود که از یک‌سو مسلح باشند و از سوی دیگری دولتی مستقر را با بهره‌ی نظامی ساقط کنند. در نتیجه‌ی این عمل قدرت ِ سلاح بر قدرتِ سیاسیِ حاکم (اعم از منتخب/خودخوانده) چیره می‌شود.
    اما در انتخابات ۸۸، مخالفان دولت، مدعی بودند دولت مستقر با بهره‌‌گیری نظامی-دیوانی، دولتِ منتخب را با تقلب-حکومت نظامی سرنگون کرده است. به نظر نمی‌توان به این فرایند عنوان «کودتا» داد و هدف از این واژه، اشاره به حق ملت در انتخاب و تعیین سرنوشت خویش است که عده‌ای «نظامی» با یاری «دولت مستقر» نتیجه‌ی انتخابات را چنان دست‌خوش تحول کردند که «دولت منتخب ملت» اجازه‌ی ریاست بر جمهور مردم را از دست داد. از این‌رو می‌توان واژه‌ی کودتا را به «معنای درونی آن» که ناظر است بر استفاده از نیروی نظامی برای «سرنگونی دولتی که "مشروعیت" حکومت کردن دارد»، به کار برد.
    پوپولیسم در معنا «عوام‌فریبی» آن، اما در نوشته‌ی بالا متضاد با نظامی‌گری-سرکوب‌گری فرض شده است. نگاهی به کتاب «توتالیتاریسم» نوشته‌ی هاناآرنت، به عنوان یکی از غنی‌ترین پژوهش‌ها درباره‌ی حکومت‌های استبدادیِ مدرن، مملو از نمونه‌هایی در تاریخِ معاصر است که «هم‌زمان به پوپولیسم و حکومت مشت آهنین» توسل کرده‌اند. شوروی (استالین)، ایتالیا(موسولینی) و تقریبن همه‌ی حکومت‌های مستبدِ کمونیستی، هم‌زمان «پوپولیست» بودند و در دسته‌ی حکومت‌های «توتالیتر» جایی مستحکم داشتند.
    پس کودتاچی (توتالیتر) و پوپولیست (عوام‌فریب) در عمل، نه تنها با هم تضادی ندارند که اتفاقن نیازمند یک‌دیگر هم هستند. به طور منطقی نیز، یک حکومت توتالیتر، نیاز به تعداد زیادی هوادار و میلیشیا و ... است که بتواند سلطه‌ی آهنین خود را به وسیله‌ی ایشان بر همه‌ی شهروندان تحت سلطه‌اش گسترش دهد.

    پاسخحذف
  4. ناشناس۱۱/۱۱/۹۰

    ۳. در این بند، نویسنده این ادعا را مطرح کرده است که «احمدی نژاد عامل دلخواه حاکمیت نبوده است» و بعد نیز مدعی شده که «پذیرفتن ادعای دوبار تقلب یا کودتا توسط او، یا به نفع او، بسیار دشوار است.»
    برای این مدعا که «احمدی نژاد عامل دلخواه حاکمیت نبوده است» تنها به این ادعای دیگر تکیه کرده است که «اگر قرار بود به سود کسی کودتا بشود لاریجانی یا قالیباف گزینه‌های بسیار مناسب‌تری برای حاکمیت بودند (فکر نمی‌کنم شما هم تردیدی در این باره داشته باشید)» ولی مشخص نکرده است که چرا «قالیباف و لاریجانی» از احمدی‌نژاد، دلخواه‌تر بوده‌اند.
    اتفاقن اگر فرض را بر اراده‌ی حاکمیت مبنی بر «تغییر ماهوی از "جمهوری" به "حکومت توتالیتر"» بگذاریم، محافظه‌کارانی چون قالیباف-لاریجانی که اهل گفتگو و مصالحه‌اند و بر حفظ وضعیت موجود تاکید دارند، به هیچ عنوان کارآمد نیستند، چرا که وضعیتِ موجود (انتخابات ۸۴) جمهوری بود و آن‌ها حداکثر ایرادات فرهنگی-اقتصادی به اجراییات خاتمی داشتند. نگاهی به پرونده‌های مجالس هفتم و هشتم بیانگر همین نگرش است که تکیه‌ی این مجالس بر «سنتی‌تر کردن» جامعه، «مردسالاری» و اقتصادی «دلالانه-بازاری» است. اگر جمهوریِ خاتمی به این قبیل امور تن می‌داد، می‌توانستیم «عسکراولادی» را هم اصلاح‌طلب بدانیم.
    پس اتفاقن برای تحول از ساختاری «نسبتن جمهوری» به ساختاری «نسبتن توتالیتر» نیازمند «پوپولیسم» بود تا بتواند عقبه‌ی سرکوب را بسیج کند و زمینه‌ی تحولات ساختاری را فراهم کند. چه کسی به‌تر از احمدی‌نژاد؟
    البته من اعتقادی به این اراده‌ی پیشین ندارم و بر این باورم که به مرور این اندیشه توسط احمدی‌نژاد، در نظام سیاسی تقویت شد.
    ۴. درباره‌ی توطئه‌ی زمانمند احمدی‌نژاد همین‌بس که دولت نهم با راه‌اندازیِ شوهای تبلیغاتی، به توزیع پول، پی‌گیریِ سیاست‌های ماجراجویانه و فشل‌کردنِ صنعت در برابر واردات، کشوری را که در مسیرِ توسعه‌ی اقتصادی بود، به ذلتِ وابستگیِ اقتصادی درانداخت و با کوبیدن بر طبل «حذف اسراییل» و «انرژی هسته‌ای» مخالفان نگرش «ضد استبدادی» جمهوری اسلامی را علیه ما بسیج کرد.
    از دیگر سو با توطئه‌ی انتخاباتی و جاخالی دادن در برابر مخالفان، سیرِ اعتراضات را به سمتِ نظامی تغییر داد. در چنین شرایطی، عقلای سیاسی، به گیر و دار اوین در افتادند و یا به سکوت واداشته شدند و توطئه سیرِ پلکانیِ خود را به درستی پیش گرفت تا آن‌جا که مشروعیت نظام سیاسی به مخاطره افتاد و چیزی که برای مردمان و حکام باقی‌ماند، محاصره‌ی اقتصادی و خطری جدی به نام جنگ بود. متاسفانه هنوز هم شهروندانِ قدرت‌مندِ سیاسیِ نظام، به طور کامل از خطر احمدی‌نژاد مطلع نشده‌اند و در بالاترین سطوح سعی در حمایت و پاسداری از او دارند.
    به نظر می‌رسد که جمهوری اسلامی، با اشتباه محاسباتیِ بسیار، تن دادن به نظامیان و توهم توطئه و با طناب پوسیده‌ی احمدی‌نژاد در چاه رفتن، خود را و البته ایران را در سراشیبیِ سقوط قرار داده است و تنها راه باقی‌مانده، پذیرفتن اشتباهات، عذرخواهی و واگذاریِ قدرت به عقلای اوین است.

    پاسخحذف
  5. ناشناس۱۱/۱۱/۹۰

    ۵. با این بند از نوشته‌ موافقم که مدعی است «صورتبندی سیاسی منحصر به دو جناح نیست». اما حقیقت این نیست که ما «سبزها» مدعیِ دو قطبی بودن جریانات سیاسی در ایرانیم. بلکه این بازی کثیف، یکی از توطئه‌ی های احمدی‌نژاد است که از روز اول، دو قطبی «خامنه‌ای-هاشمی» و «ولایت-ضدولایت» را دامن زد. حقیقت این است که جامعه‌ی ایرانی از ۴ جریان «احمدی‌نژاد-حجتیه»، «خامنه‌ای-سپاه»، «اصلاحات-سبزها» و «هاشمی-تکنوکرات‌ها-محافظه‌کارها» تشکیل شده بود که تا انتخابات ۸۸ به طور نسبی موازنه‌ای بین این ۴ جریان برقرار بود. اما در انتخابات ۸۸ باز هم احمدی‌نژاد بازیِ دوقطبی‌سازی را به راه انداخت، از یک‌سو خامنه‌ای را به این باور رساند که هاشمی در پیِ تغییراتی بنیادین در ساختار سیاسی از نوع «شورایی کردن ولایت و دوره‌ای کردن جایگاه رهبری» به دست اصلاح‌طلبان است و از سوی دیگر در مناظره با موسوی او را مهره‌ی هاشمی دانست. در چنین شرایطی که عملن خامنه‌ای در پیِ حذف هاشمی-فتنه بود، به پیروزیِ احمدی‌نژاد، به هر نحو ممکن، رضایت داد و پس از انتخابات نیز بر همین نکته صحه گذاشت تا صحنه‌ی سیاسی در عمل به «خامنه‌ای-هاشمی»، «ولایت-ضدولایت»، «بابصیرت-مردود» و «انقلاب-فتنه» تغییر آرایش دهد. به سخن دیگر، در شرایطی که احمدی‌نژاد خود را در پس ردای ولایت پنهان داشته بود، دو قطب مقابل ناچار از هم‌کاسه بودن شدند. خامنه‌ای می‌خواست که یا «دولت را به رسمیت بشناسند، بگویند غلط کردیم و برگردند» یا «فتنه‌گر بمانند و سزایش را بپذیرند» نه اصلاحات-سبزها می‌توانستند به گزینه‌ی اول لبیک بگویند و نه هاشمی، پس در نتیجه هر دو فتنه‌گر نام گرفتند و این دسته‌بندی هم‌چنان به وسیله‌ی «محمود-خامنه‌ای»، «فریب‌کار، فریب‌خورده» به همین‌صورت حفظ شده است. بدیهی است که ترکیبِ سلاحِ سپاه، قدرتِ بی‌چون و چرای خامنه‌ای و ثروتی که در دستان احمدی‌نژاد است، راه دیگری باقی نگذاشته است. به عبارتی، همه‌ی عرصه‌ی رسمی سیاسی اعم از «رهبری»، «قوای سه‌گانه»، «مجلس خبرگان»، «شورای نگهبان»، «نیروهای مسلح»، «صدا و سیما» و همه‌ی ارکان نظام سیاسی در این اعتلافِ نامیمون، در یک طرفِ موازنه قرار گرفته است و این‌چنین است که دستگاه به فساد مبتلا شده و خدا را بنده نیست و کوچک‌ترین مخالفتی را بر نمی‌تابد و به خاطر تجمع همین ثروت و قدرت است که درون قدرت شکاف‌های عمیق افتاده است.
    اما نکته‌ای که در این نوشته مغفول مانده است این است که تنها راه برون رفت از بحرانِ موجود، بازگرداندنِ وضعیتِ موازنه به روز قبل است که صدالبته هزینه‌های بسیاری بر نظام سیاسی بارخواهد کرد، اما مسلمن از جهنمی که احمدی‌نژاد-آمریکا ما را به سویش می‌برند، کم هزینه‌تر خواهد بود.

    ۶. غرب مطلقا بی گناه نیست. خیر غرب اصلن بی‌گناه نیست. اما زمینه‌ی گناهِ غرب، حاصلِ عملِ خود ماست. ما بهانه‌های بسیاری به آن‌ها داده‌ایم و این به اندازه‌ی کافی گناهِ بزرگی هست، که لازم نباشد مشروعیت‌زدایی از حاکمیت را نیز به آن بیافزاییم که خواه ناخواه افزوده‌ایم.
    در این بند هم‌چنین برچسبی زده شده است مبنی بر این‌که ما پذیرای سیاستِ پهلوی هستیم. از نگاهِ من، به عنوان یکی از هم‌راهانِ جنبش، تا مادامی که ایران از لحاظِ اقتصادی، به غرب وابسته است، و به اقتصادی تک‌محصولی و وابسته به حکومت مبتلاست، این بحران‌ها، اعم سیاسی اجتماعی گریبان‌گیرِِمان خواهد بود تنها راه برون رفت، انقلابی صنعتی به سمتِ حذفِ وابستگی و توسعه‌ی روابط اقتصادی با کشورهای منطقه، به خصوص کشورهای حوزه‌ی فلات ایران خواهد بود که مسلمن با سیاست فعلی، ره به جایی نخواهد برد.
    بزرگ‌ترین حرکت ضد استعماری، در حال حاضر، رهایی از بند، وابستگیِ اقتصادی به غرب است. با رشد و افزایش درآمدهای ملی و گسترش بازارهایی که با محصولات ایرانی تغذیه می‌شوند، ما به قدرتی منطقه‌ای بدل خواهیم شد و بدین صورت خواهیم توانست در دراز مدت به سیاست‌های استبدادی و استعمارگرانه‌ی غرب، بتازیم و رویکردی عدالت‌طلبانه در جهان داشته باشیم. نه با سرکوب اقتصاد و جنبش‌های اجتماعی و افزایش واردات و اخته کردن صنعت داخلی که به بهای به دست آوردن یک نیروگاه و چند سلاح هسته‌ای ولی زندگی به سبک کره‌ی شمالی خواهد بود. این تازه در حالی است که مورد هجوم نظامی غرب واقع نشویم.

    به بندهای هفتم و هشتم نیز در خلال همین نوشته پاسخ داده‌ام

    پاسخحذف
  6. ناشناس۱۲/۱۱/۹۰

    سلام.
    نوشتین که «اگر همین امروز حاکمیت احمدی نژاد را بردارد و خواسته‌های مخالفان را جامه عمل بپوشاند مشکلاتش چند برابر خواهد شد». چرا؟ پیشاپیش ممنونم.

    پاسخحذف
  7. 3 - " احمدی نژاد عامل دلخواه حاکمیت نبوده است " حقیقتی ست که بسیاری نمی دانند
    5 – " با وجود اینکه تصویر مرحوم مصدق را کنار وبلاگتان دارید اما تقریبا هیچ مطلب ضدانگلیسی یا ضدآمریکایی (یعنی علیه حامیان کودتای 28 مرداد) از قلم شما.." این ایراد وارد نیست شما باید صلاح هفتاد میلیون انسان را در نظر بگیرید نه کینه موضوعی در شصت سال قبل!!
    چگونه چنین آشکارا از کینه توزی سخن می گویید وآنرا تایید و تشویق می نمائید.
    روزی در همین سرزمین و در بین همین شماها، دوستی و اتحاد با غرب اساس مردم دوستی و وطن پرستی شناخته خواهد شد. بر کسی خورده نگیرید که چرا به غرب دشنام نمی دهد آنها از نظر فکری چند سالی از شما جلوتر هستند .

    پاسخحذف
  8. به اعتقاد من این نوشته یکی از بهترین نوشته هایی است که تا کنون در وبلاگ شما منتشر شده است. ممنون که آن را نشر دادید.

    پاسخحذف
  9. خود نوشته خیلی سطحی انگارانه است، یعنی شما یا بالاخره اینجوری فکر می‌کنید یا خودتونو زدید به کوچه علی چپ.
    ناشناس جواب کاملی داده.
    ------------------------------
    فقط من یه چیزی بگم در مورد بت بزرگ : اینکه توی بیست و دو سال گذشته در بسیاری از بحرانهایی که این مملکت باهاش مواجه بوده دست بی تدبیر رهبر رو میشه دید. اون کسی که بر طبل بصیرت می‌کوبه خودش از قضا بی‌بصیرت تره. اگر بخوام با شیوه ساده‌انگارانه خودت(خصوصا در بند سوم) تحلیل کنم میگم اون کسانی که به احمدی نژاد رای ندادند شایستگی شون از این آقا برای رهبری بیشتره، چون آقای رهبر دقیقا نظرش به بدترین گزینه نزدیکتر بود.
    بت نسازیم آقاجان، از هیچکس. بسیاری از شماها که خودتون رو مسلمون می‌دونید، آیا از خاطرتون رفته که پیغام اول دین برابری و برادری بود، که پیامبرتون گفت من‌هم یه آدمی هستم مثل شما، که خیلی از مردم اون زمان موقع مباحثه سر پیغمبر یا خلفا داد میزدند، وقتی رستم‌فرخزاد از فرستاده سپاه اسلام پرسید چرا فرمانده شماها هردفعه یکی از شما رو میفرسته، بهش گفتند فرمانده ما نمیخواد فرق بگذاره بین‌مون که یکی بیشتر بزحمت بیافته. خلیفه مسلمونها توی مسجد مدینه روی زمین میخوابید و بالش اش تازیانه بود. آدمها با هم برابر بودند تا اینکه به ایران حمله شد و سیستم طبقاتی ما ایرانیها که تا الان هم ادامه داره اونها رو هم آلوده کرد. اینها رو دارم میگم چون احساس می‌کنم خیلی از شما طرفداران «آقا» از روی دین خواهی به فردپرستی رسیدید. بت نسازیم آقاجان. وقتی گفتی لااله الا الله، یعنی این «آقا» و بسیاری دیگه هم اشتباه می‌کنند هم قابل نقداند. وقتی حاضر باشی دست کسی رو ببوسی یعنی از خودت بزرگتره ،یعنی باهاش برابر و برادر نیستی، این دقیقا شرک است.(حالا میخواهید اسمش رو بگذارید عشق به ولایت و ...). یادتون باشه علی ابن ابیطالب وقتی نزدیک شهری شدو افرادی شروع کردند به دنبال اش دویدن(کاری که هنوز هم تو ایران هست)، اونها رو منع کرد.
    بیایید چشم‌هامون رو باز کنیم، خودمون رو بخواب نزنیم، واقعیت‌ها اونقدر زیادند و آش اونقدر شور بود که طیف بسیاری افراد باصطلاح خودی هم سر به اعتراض برداشتند و بی‌بصیرت لقب گرفتند.
    ---------------------------------
    اینها رو برای کسانی گفتم که ممکنه حواسشون نباشه، اونی که خودشون رو بخواب زده باشه که با توپ هم بیدار نخواهد شد.

    پاسخحذف
  10. ناشناس۱۲/۱/۹۱

    عجب...
    آسمان و ریسمان به هم بافته اید.
    در مورد بند 5:
    وجود اپوزوسیون در خارج چه ربطی به کودتا در داخل دارد؟ جناحی در حاکمیت جمهوری اسلامی علیه جناح دیگر دست به کودتا زده، اختلافات بین دو نفر از سران نظام منجر به وقوع یک شبه کودتا شده. یکی تمام قد و با تمام قوا و نیرویی که دارد از احمد نژاد حمایت کرد. و دیگری از موسوی. دعواهایی که از زمان محاکمه کرباسچی 1377 شروع شده بود در نهایت به شبه کودتا در انتخابات ریاست جمهوری تمام شد. این موضوع چه ربطی به اپوزوسیون خارج از نظام دارد؟ آیا درکش برا شما اینقدر سخت است که بچه کمونیستهای دانشگاه امرکبیر همه به کروبی رای دادند؟

    پاسخحذف
  11. ناشناس۱۲/۱/۹۱

    در مورد بند 8:
    اخوی خودتان را به خواب زده اید. دولت ملی دکتر محمد مصدق (همان که به گفته آیت الله خمینی به اسلام سیلی زده بود و از اسلام سیلی خورد) را تحریم و فشار اقتصادی ساقط نکرد که امروز کسی بخواهد همان بلا بر سر دولت احمدی نژاد بیاورد. دلارهای سازمان سیا و حمایت روحانیونی چون آیت الله کاشانی و بهبهانی از کودتا و دخالت لاتها و لمپنهایی مثل طیب حاج رضایی (حاج بخشی های آن موقع) باعث سقوط دولت ملی شد.اگر دکتر مصدق زندان کهریزک داشت و با خواص بی بصیرتی که بعدها دولت زاهدی را دولت اسلام خواندند و از کودتاچیانی دلار گرفتند یا با فدائیان به اصطلاح اسلامی که در روزنامه ارگانشان به ترور دکتر فاطمی افتخار می کردند و دانسته یا ندانسته تبدیل شدند به فدائیان انگلیس برخورد شایسته می کرد یا موقع شورش مشتی لات میدانی با ماشین از روی جماعت رد می شد و به آنها تیراندازی می کرد مسلما هیچ وقت سقوط نمی کرد.
    اگر قرار بر تکرار تاریخ هم باشد ماجرای شهریور 1320 و سقوط رضا شاه تکرار خواهد شد که به گفته آیت الله خمینی و شهادت تاریخ به رغم اشغال کشور توسط بیگانگان و قحطی و بیماری، مردم و تقریبا تمامی نخبگان و رجال سیاسی از هر طیف و دسته ای خوشحال بودند که رضا شاه رفته و در رفتنش شادی می کردند.
    داستان تجزیه هم حربه کهنه و زنگ زده ای است که هیچکس را نمی ترساند. صدام و محمدرضا شاه نیز همیشه مردم را از خطر تجزیه کشور می ترساندند. این سرشت مدافعان دیکتاتوری است که هر بار اتفاقی می افتند مردم از تجزیه کشور می ترسانند. لازم به یادآوری است که بعد از حمله آمریکا به عراق و افغانستان آمریکایی ها اجازه تجزیه کشور را ندادند.
    اما در مورد مذاکره و امتیاز دادن... استدلالهای شما شبیه به استدلال های طرفداران ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر است. فرصت داشتند که بعد از فتح خرمشهر جنگ را پایان دهند و خسارت بگیرند.اما شعار فتح قدس از کربلا و سقوط رژیم صدام را سر دادند. 6 سال جنگ را ادامه دادند. به بهانه صدور انقلاب و برای فتح عراق وارد خاک آن کشور شدند، به هر ریسمانی چنگ زدند: با رژیم قضافی معامله کردند و از لیبی موشک گرفتند، حتی با آمریکای جهانخوار وارد مذاکره شدند و از مک فارلین اسلحه گرفتند. و دست آخر پس از شش سال جنگ بی نتیجه و بی فایده، و صرف میلیاردها دلار هزینه و صدها هزار کشته با عراق صلح کردند و امروز سخاوتمندانه خسارت 8 سال جنگ را به عراق می بخشند.
    و زمانی هم که بحث ادامه جنگ پیش می آید همه رندانه می گویند که ما مخالف ورود به خاک عراق بودیم.

    پاسخحذف