۸/۲۶/۱۳۸۸

بحران اخلاقی

خلاصه: از نگاه من ارتکاب عملی که به نادرست بودن آن اعتقاد داریم «غیر اخلاقی» است؛ اما بی تفاوت بودن نسبت به این اقدام و نداشتن هیچ گونه تردید و یا عذاب وجدان نسبت به ارتکاب آن را «بحران اخلاقی» می دانم. اعمال غیراخلاقی، حتی اگر تعداد آنها زیاد هم باشد به تنهایی نمی توانند به متلاشی شدن یک جامعه بینجامند؛ جامعه زمانی به مرز انفجار و انهدام می رسد که دچار «بحران اخلاقی» شود. من در این نوشته این نگاه را بیشتر توضیح می دهم.

. . . . . . . . . . .

حتی نمی توانم تصور کنم جامعه ای را که در آن «بی اخلاقی» وجود نداشته باشد. چه در حال حاضر و چه به صورت رویایی برای آینده. چنین تصور (و یا آرزویی) برایم هم سنگ دل بستن به شعار «از هركس به اندازه توانش، به هركس به اندازه نيازش» است. تصوراتی که هرچند ظاهری انسانی و اخلاقی دارند، اما در باطن، بدیهی ترین و ابتدایی ترین ویژگی های انسانی را هم نادیده گرفته اند، البته اینجا بحث من چیز دیگری است. من در مورد «بحران اخلاقی» می نویسم؛ بحرانی که ریشه در بی اخلاقی دارد اما با آن متفاوت است؛ این بلایی است که من گمان می کنم جامعه ما امروز به آن دچار شده و تا زمانی که نتواند خود را از بندش رها سازد تغییری در اوضاع آشفته ما رخ نخواه داد.

از نگاه من جامعه ای به «بحران اخلاق» دچار خواهد شد که قباحت عمل غیر اخلاقی در آن فرو ریزد. هیچ تفاوتی نخواهد داشت که این عمل غیراخلاقی چیست؟ با تغییر معانی اخلاق و یا باز تعریف مصادیق آن، تفاوتی در این بحران رخ نخواهد داد، مهم بی اعتبار شدن ناپسندی عمل غیراخلاقی است. یعنی درست در شرایطی که خود جامعه می پذیرد که عملی غیراخلاقی است، نسبت به وقوع و حتی شیوع آن بی تفاوت باشد. من باور دارم جامعه امروزی ما دچار چنین بحرانی شده است.

هر یک از ما اگر مورد پرسش قرار گیریم در مذمت دروغ ساعت ها سخن خواهیم گفت؛ تا اینجا با هر جامعه دیگری برابری می کنیم؛ هر یک از ما ممکن است به صورت روزانه دروغ بگوییم؛ اگر کم و زیادش را نادیده بگیریم در این مورد هم با جوامع دیگر تفاوت چشم گیری نداریم؛ اما تفاوت زمانی پیدا می شود که نسبت به دروغ های خود چندان احساس شرمندگی نمی کنیم! ما نیازی نمی بینیم که دروغ گویی های روزمره خود را به مانند شواهد رسوایی خود پنهان کنیم؛ ما حتی می توانیم دروغ های خود را در غالب خاطراتی برای دیگران تعریف کنیم و منتظر بمانیم که آنان نیز خاطرات مشابه خود را تکرار کنند؛ ما می توانیم به فرزندان خود پدرانه (و یا مادرانه) نصیحت کنیم که از دروغ پرهیز کنند و در عین حال مثل آب خوردن در برابر آنها دروغ بگوییم بدون اینکه احساس کنیم عملی خلاف طبیعت مرتکب شده ایم. این نکته ای است که من گمان می کنم فاصله ای عمیق میان جامعه ما و هر جامعه سالم (و یا دست کم طبیعی) دیگری پدید آورده است.

شاید دروغ ساده ترین و دم دست ترین مثال از بی اخلاقی های مورد توافق عمومی باشد؛ با این حال صدها مورد مشابه می توان نام برد که همه ما بر سر «غیر اخلاقی» بودن آنها توافق داریم، تقریبا همه ما به صورت روزانه آنها را مرتکب می شویم و تقریبا هیچ کدام از ما در این مورد احساس شرمندگی نمی کنیم، چرا که خود را همرنگ جماعت می یابیم. بدین ترتیب دور باطل اعمال غیر اخلاقی و تاثیرات مخرب آن بر اخلاق عمومی و مجددا تاثیر پذیری افراد از این بی اخلاقی های عمومی شده ادامه می یابد و هیچ کس هم برای خود در قبال آن مسوولیت ویژه ای احساس نمی کند.

این روند گاه تا بدانجا پیش می رود که ارتکاب عمل غیراخلاقی به نوعی «ارزش» بدل می شود! چنین پدیده ای شاید در نظر، بسیار بعید و درک آن دشوار باشد؛ اما دست کم ما ایرانیان به لطف برخورداری از جامعه ای بی اخلاق (!) به راحتی می توانیم پای خود را از خانه بیرون گذاشته و چنین نمونه هایی را در کوچه و خیابان شهرهای خود مشاهده کنیم. من بارها با نوجوانانی که در پارک های شهر (و یا دیگر مکان های به اصطلاحا پاتوق) گرد هم می آیند برخورد کرده ام و به روایت هایی که برای یکدیگر تعریف می کنند گوش سپرده ام؛ آنچنان اعمال «غیراخلاقی» خود را شرح می دهند که گویی قهرمانانی هستند که مفاخرشان را به رخ دیگران می کشند؛ این درست در شرایطی است که اگر مورد پرسش قرار گیرند حاضر به زدن مهر تایید اخلاقی به اعمال خود نیستند!

حتی اگر به ادبیات عامیانه و روزمره خود نیز مراجعه کنیم به یاد خواهیم آورد که ترکیب هایی همچون «پیچوندمش» (پیچاندمش) یا «دو در کردم» را به صورت روزانه می شنویم و یا به کار می بریم و تعجب هم نمی کنیم، در حالی که آشکارا از ماجرایی سخن می گوییم که احتمالا عملی غیراخلاقی در آن رخ داده است و باز هم احتمالا اگر مورد پرسش قرار گیریم تایید خواهیم کرد که این عمل اخلاقی نبوده است.

تا زمانی که جامعه اسیر چنین بحرانی باشد، تلاش برای تعریف مفاهیم و یا اعمال اخلاقی و ایجاد یک تعبیر مشترک از آنها (بر فرض که چنین عملی ممکن باشد) بی فایده خواهد بود. در جامعه ای که اخلاقی بودن و اخلاقی عمل کردن یک ارزش نیست و حتی گاه به «بلاهت» تعبیر می شود، تلاش برای به توافق رسیدن در تعاریف اخلاق بی معنی است. در آینده احتمالا تلاش خواهم کرد به راهکارهای خروج از چنین بحرانی بپردازم، هرچند هنوز پیشنهادی در این زمینه ندارم و تنها می توانم امیدوار باشم که از خلال بحث های احتمالی چیزی دستگیرم شود.

پی نوشت:
این یادداشت در ادامه بحث هایی است که پست «اخلاق» را در مورد آنها نوشتم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر