۸/۲۶/۱۳۸۸

عشق لرزه

دریغ؛ دریغ و صد دریغ! دریغ از آپارتمان کوچک و گرمی که می توانست از شور و حرارت عشق حکایت داشته باشد؛ دریغ از شومینه روشنی که کور سوی شعله اش می توانست از کور سوی امید در قلب عاشقی خبر دهد؛ دریغ از طراحی صحنه ای که می توانست «عشق لرزه» را به یک شاهکار بدل کند.

نمایش نامه «اریک امانوئل اشمیت» را خوانده بودم؛ از این نظر قرار نبود به مانند دیگر تماشاگران غافلگیر شوم اما چند اتفاق من را هم غافل گیر کرد. اولین اتفاق شروع متفاوت نمایش نسبت به نمایش نامه بود؛ تصمیمی که احتمالا به دلیل کمبود وقت اتخاذ شده بود و بخش عاشقانه آغاز داستان را از نمایش حذف کرده بود. این حذف در جنبه روایی داستان خللی وارد نکرده بود و از این جهت می توان آن را زیرکانه خواند؛ با این حال از آنجا که کل اثر در به تصویر کشیدن عشق میان دو شخصیت اصلی داستان ضعیف عمل کرده بود، این حذف بر شدت این ضعف افزوده بود. هرچند در صحنه دوم نمایش سعی شده بود تا در خلال صحبت های *** با مادرش میزان عمق علاقه او به *** به مخاطب انتقال یابد، اما چنین تلاشی بدون تردید ناکام باقی ماند چرا که عشق بیان کردنی نیست، حس کردنی است. محدودیت های سیاسی و فرهنگی که منجر به حذف تماس های عاشقانه و فیزیکی بازیگران می شود به اندازه کافی به فرآیند انتقال احساسات ضربه وارد می سازد؛ دیگر نیازی نیست که ما نیز خود با حذف بخش های رمانتیک نمایش بر این ضعف بیفزاییم.

دومین مسئله ای که من را غافل گیر کرد دکور نمایش بود. هرچند پیش از اجرا نیز قابل پیش بینی بود که به دلیل تغییر پیاپی صحنه های نمایش از داخل آپارتمان به خیابان، رستوران و یا آپارتمانی دیگر، باید ایده ای ابتکاری برای طراحی دکور در نظر گرفته شود؛ اما به اعتقاد من ابتکار طراح صحنه نمایش تنها همین جنبه مشکل (تغییر پیاپی صحنه ها) را مد نظر قرار داده بود و این بار نیز بی رحمانه نقش پررنگ صحنه، در ایجاد فضای داستان را نادیده گرفته بود. دکور ساده، خالی و یکنواخت نمایش به هیچ وجه با محتوایی عاشقانه همخوانی نداشت و بیش از پیش باعث ضربه زدن به بار احساسی نمایش شده بود. در نهایت بازی بی روح «علی دهکردی» که شاید بیش از دو مورد قبلی شوکه کننده بود من را غافل گیر کرد. متاسفانه این اولین باری بود که من بازی دهکردی را از نزدیک می دیدم اما بنابر شنیده های خود انتظار بسیار بیشتری حتی از یک بازیگر کم تجربه تر داشتم؛ دهکردی حساس ترین دیالوگ های خود را در احساسی ترین صحنه های نمایش بدون هیچ روح و ظرافتی بیان کرد تا به واقع آخرین ضربه کاری را او به جنبه احساسی این درام عاشقانه وارد کند.

علی رغم تمام این موارد، تماشای «عشق لرزه» همچنان لذت بخش بود؛ شاید بخش عمده چنین قوتی را باید به پای نمایش نامه ای گذاشت که حتی با نیمی از پتانسیل های به اجرا درآمده خود نیز می تواند تماشاگر را به وجود آورد. بخش دیگر را هم باید به پای محتوای نمایش گذاشت که هیچ گاه کهنه و تکراری نخواهد شد؛ عشق برای همه ما همیشه تازه و مبهم –اگر نگوییم ناشناخته- باقی می ماند:

«همه مردها دروغگو، بی ثبات، دغل، وراج، دو رو، متکبر، بزدل، نفرت انگیز و شهوت پرست هستند،
تمام زن ها ریاکار، مکار، خودپسند، کنجکاو و فاسدند،
دنیا چاه فاضلابی است بی انتها که موجودات عجیب الخلقه ای در آن می خزند و به کوه هایی از لجن بر می خورند،
اما در دنیا چیزی مقدس و با شکوه نیز وجود دارد:
پیوند دو موجود این چنین ناقص و وحشتناک،
در عشق اغلب اشتباه می کنیم،
اغلب احساسات ما جریحه دار می شود و احساس بدبختی می کنیم،
اما عشق می ورزیم و هنگامی که در آستانه مرگیم به عقب بر می گردیم و به خود می گوییم:
خیلی رنج کشیده ام،
گاهی به بیراهه رفته ام،
اما عشق ورزیده ام،
پس زندگی کرده ام،
من یک موجود تصنعی ساخته و پرداخته غرور و کسالت نیستم،
زیرا که عاشق بوده ام»*.

پی نوشت:
* شعر از شاعر فرانسوی «موسو» است که در متن نمایشنامه از زبان «الینا» خوانده می شود.
نگاهی دیگر به نمایش را از اینجا بخوانید و مجموعه ای از تصاویر آن را از اینجا ببینید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر