۵/۲۸/۱۴۰۰

هدیه‌ای که باز نکرده پس فرستاده شد


در دهه هفتاد خورشیدی، دو خطر امنیتی مرزهای کشور ما را تهدید می‌کرد. یکی رژیم صدام که علی‌رغم پایان جنگ ۸ ساله همچنان یک تهدید بالقوه در مرزهای غربی به شمار می‌رفت، و دیگری ظهور پدیده طالبان و پیروزی آن بر بیشترین بخش‌های افغانستان که آرامش و امنیت در شرق را به خطر انداخته بود. کشوری که از هر دو سو چنین مخاطرات امنیتی وحشتناکی داشته باشد، عملا در معرض خفگی تمام قرار می‌گیرد، اما این وضعیت به مدد یک امداد غیبی به کلی دگرگون شد: «آمریکایی‌ها»!

بلایی که آمریکایی‌ها بر سر طالبان و سپس صدام آوردند، برای هرکسی که مصیبت‌بار بود، برای رفع تهدیدات امنیتی ایران یک هدیه معجزه‌آسا به شمار می‌آمد. هرچند به نظر می‌رسید ممکن است بوش بخواهد به ایران هم حمله کند، اما به هر حال آنچه در عمل پیاده شد، تبدیل دو تهدید بسیار بزرگ امنیتی به دو فرصت استثنایی برای کشور ما بود. در عراق پس از صدام، با ترکیب اکثریت شیعه، هر دولت دموکراتیکی که بر سر کار می‌آمد می‌توانست یک دوست و هم‌پیمان بالقوه منطقه‌ای باشد. در افغانستان البته وضعیت فرق داشت. همچنان اکثریت با پشتون‌های افراطی بود؛ اما دولتی که تحت حمایت آمریکا سر کار آمد، تمام توان خودش را معطوف به مدیریت داخلی افغانستان کرد. تلاشی که به معنای کنترل تروریست‌های بنیادگرا و در نتیجه کاهش هزینه امنیتی برای ایران بود.

سال ۹۶ در مقاله مفصلی سعی کردم با تحلیل الگوی روابط ایران افغانستان، نشان بدهم که چرا برای تامین تمامی منافع ملی، امنیتی و حتی اقتصادی خود، باید تا حد امکان از تقویت و موفقیت دولت افغانستان حمایت کنیم. (متن کامل آن مقاله را از اینجا+ دریافت کنید) رویکرد کلی نظام جمهوری اسلامی اما چیز دیگری بود. محور اصلی تمامی سیاست‌های بین‌المللی کشور بر پایه «آمریکاستیزی» تنظیم شده بود و «خروج آمریکا از منطقه» اولویت اول و آخر حکومت در محاسبات منطقه‌ای به شمار می‌آمد. می‌گویند «باید مراقب آرزوهایتان باشید، چون ممکن است محقق شوند». مطالبه اصلی حکومت ما هم در مجادلات منطقه‌ای بالاخره محقق شد، اما تجسم این رویای کورکورانه به قدری وحشت‌ناک از آب درآمده که حالا همه به حیرت افتاده‌اند.

من نمی‌خواهم گناه وضعیت فعلی افغانستان را به گردن سیاست‌های جمهوری اسلامی بیندازم. واقعیت این است که وضعیت فعلی افغانستان در درجه اول به اوضاع داخلی خودش مربوط است و در درجه دوم از میان بازیگران منطقه‌ای، بیشتر محصول کار پاکستان، آمریکا و حتی عربستان است تا جمهوری اسلامی؛ اما این دلیل نمی‌شود که ما رویکردهای نظام حاکم بر کشور را نقد نکنیم.

خردادماه ۱۳۹۷، دولت آمریکا فهرستی از مطالبات منطقه‌ای خود برای بازگشت به برجام را اعلام کرد که در میان آن‌ها یک گزینه واقعا حیرت‌انگیز بود: «ایران باید به حمایت از طالبان و دیگر گروه‌های تروریستی در افغانستان و منطقه، و پناه دادن به رهبران ارشد القاعده پایان دهد». در واقع آمریکایی‌ها از سال‌ها پیش می‌دانستند که باید از افغانستان خارج شوند، اما امیدوار بودند که پس از خروج‌شان یک دولت ملی با حمایت همسایگانی نظیر ایران به کار خودش ادامه دهد تا کارنامه حمله خود به افغانستان را موجه کنند. حکومت ما اما آنچنان بر ضرورت «شکست دادن» آمریکایی‌ها متمرکز بود که دیگر به هیچ گزینه‌ای فکر نمی‌کرد.

از آنجا که گزینه‌های محیرالعقولی چون «نه جنگ نه مذاکره» در دستور آمریکایی‌ها قرار نداشت؛ بلافاصله پس از رد پیشنهاد برجام منطقه‌ای از جانب ایران به سراغ طرف مقابل رفتند، با طالب‌ها و حامیان منطقه‌ایشان مذاکره کردند و به توافقاتی رسیدند که افغانستان از وضعیت یک «نقطه امنیت‌ساز برای ایران» به وضعیت «تهدید بالقوه امنیتی» تغییر موقعیت داد.

البته مقامات حکومتی ما ادعا خواهند کرد که مذاکرات‌شان با طالبان صرفا پس از مذاکرات آمریکا انجام شده و هدفی جز تامین حداقلی از امنیت کشور نداشته است؛ اما شواهد بسیاری وجود دارد که حمایت و همکاری جمهوری اسلامی، نه تنها با طالبان، بلکه حتی با نیروهای القاعده به سال‌ها پیشتر باز می‌گردد، کما اینکه در تمامی طول این سال‌ها با تحریک گروه‌های شبه‌تروریستی نه تنها آرامش را از عراق گرفتند، بلکه در پیدایش زمینه‌های ظهور داعش نیز نقش فعالی بازی کردند. (مراجعه کنید به مقاله «نقش ایران در انحراف جنبش‌های سوریه به سمت فرقه‌گرایی»)

در واقع، حکومتی که اصرار داشت واکسن‌های شفابخش آمریکایی را هم تحویل نگیرد، با رد گزینه «برجام منطقه‌ای»، عملا دو هدیه بزرگ امنیتی را که در سال‌های آغازین دهه هشتاد دریافت کرده بود بدون کوچکترین فرصتی برای استفاده از دست داد و از فرصت‌ها تهدید ساخت. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر