«اوژن
یونسکو»، خالق نمایشنامه «کرگدن»، در سال ۱۳۵۳ و به دعوت نهادهای هنری-فرهنگی به
ایران سفر میکند. میزبانان او یک جلسه پرسش و پاسخ هم با حضور دانشجویان دانشگاه
تهران و در محل «تالار مولوی» ترتیب میدهند. متن پیاده شده آن جلسه در کتابی که
خانم «پری صابری» از نمایشنامه کرگدن منتشر کردهاند چاپ شده است. (ایشان از میزبانان
و برگزار کنندگان جلسه بودهاند) در جریان جلسه، گروهی از دانشجویان انقلابی فرصت
سوال پیدا میکنند و یونسکو را مورد انتقاد قرار میدهند. دانشجویان ناراضی از
حکومت همه چیز را سیاسی میخواهند. انتظار دارد حتی یونسکو هم به کشورشان نیاید
مگر برای انتقاد از حکومت.
این
روزها که برخی برخوردها و انتقادات از «اصغر فرهادی» را میبینم، به طرز عجیبی به یاد
این جلسه تاریخی میافتم. ما به سادگی از «انسان» و «آزادی» سخن میگوییم و بر سر
همدیگر فریاد میزنیم که چرا از این مفاهیم اصیل دفاع نمیکنید؛ اما گویی فراموش میکنیم
که آشنایی با همین مفاهیم را دقیقا مدیون همین هنرها، همین نمایشها، همین فیلمها
و همین کتابهایی هستیم که حالا خالقان آن را به بیعملی متهم میکنیم. آیا به
واقع ما بدون تماشای شاهکارهای فرهادی تصویری از «انسان» داریم؟ ما چه تصوری از
«اراده»، یا «آزادی» یا «انتخاب» داشتیم اگر «درباره الی» یا «جدایی...» را ندیده
بودیم؟ یا چه تصوری از مسخ انسانی یا هدم انسانیت داشتیم اگر «کرگدن» اوژن یونسکو
را ندیده و نخوانده بودیم؟
حالا
نزدیک به نیم قرن از حضور اوژن یونسکو در آن جلسه دانشجویی میگذرد و ما این امکان
را داریم که آن جلسه را با علم به فرجام نهایی کار بازخوانی کنیم. فرصت یگانهای
داریم که در این تصویر گویا و تاریخی بیشتر و بیشتر دقیق شویم و دوباره به همه
سوالهای قبل بیندیشیم و البته این بار از دریچهای متفاوت از خود بپرسیم که چطور یونسکو
توانست از همان سال ۵۳ فرجام کار ما را پیشبینی کند و بگوید: «بدا به حال شما؟»
بیش از این حاشیه نمیروم و صرفا بخشی از متن پیاده شده آن جلسه را در ادامه این پست بازنشر میکنم:
(«س»
نشاندهنده «سوال» است و از جانب دانشجویان مطرح میشود)
س: منظور شما از آمدن به ایران بجز
دیدن کاشیکاریهای اصفهان چه بوده است؟ لطفاً این سوال من را بلند برایشان ترجمه
کنید.
پری
صابری: آقا! ما
سوال شما را دقیقا ترجمه میکنیم. لطفاً سوالتان را جزء به جزء بفرمایید تا ترجمه
کنیم. اگر خواستند جواب میدهند و اگر نخواستند جواب نمیدهند.
س: هدفتان از آمدن به ایران غیر
از دیدن آثار باستانی چیست؟ آی شما از شرایط اجتماعی موجود در این کشور آگاه هستید
که آمدهاید؟ و چه تلاشی در این مدت کوتاه میخواهید برای شناخت فضا و اتمسفر ایران
بکنید؟
یونسکو: من معتقدم که کاشیکاریها و
ابنیه و آثار باستانی حایز اهمیت فوقالعادهای هستند، آثاری که تمدنهای گذشته از
خود به جا گذاشتهاند و اگر ما این آثار را دوست نداشته باشیم مفهومش این است که انسانها
را دوست نداریم. من با کمال اشتیاق به ایران آمدهام تا شما را بشناسم و تا حدودی
از آثار باستانی افتخارآمیز شما دیدن کنم، ولی فرصت کافی برای شناخت شرایط اجتماعی
این مملکت را نداشتم، شرایطی که حتما بد هستند. زیرا شرایط تمامی اجتماعات بد
هستند و من هیچ اجتماع قابل قبولی را نمیشناسم.
س: اولا به نظر من کاشیکاریها در
مقابل انسان در درجه دوم اهمیت قرار دارند. یعنی شما میبایست اول به خاطر شناخت
مردم ایران به اینجا میآمدید و بعد به خاطر آثار باستانی. دوما به دعوت سازمانی
مثل سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران مسلما شما نمیتوانید مردم ایران را بشناسید،
آن هم با آمدن به یکی دو جا مثل انجمن فرهنگی ایران و فرانسه که فضایی کاملا شبیه
فرانسه دارد و احتمالا به یکی دو جای دیگر مثل دانشگاه تهران. بنابر این، اینکه میگویید
من آمدهام مردم ایران را بشناسم دروغ محض است.
یونسکو: ما عمیقا هیچ کس را نمیشناسیم،
ولی من میگویم انسانی که کاشیکاری نمیکند، انسانی که شعر نمیگوید، انسان نیست.
کاشیکاریهایی که شما به مسخره گرفتهاید اثر انگشت و شواهد انسانیتی است که من
به خودم اجازه میدهم آن را دوست داشته باشم و تحسین کنم.
س: آیا گذشته برای شما اهمیت بیشتری
از حال دارد؟
یونسکو: زمان حال امتداد گذشته است و
آدم نمیتواند زمان حال را بدون شناخت زمان گذشته بشناسد و آنچه در ابنیه و آثار
نبوغآمیز حایز اهمیت فوقالعاده است و شما به آن احمقانه تف میکنید این است که این
آثار به ما امکان میدهد که انسانیت را بشناسیم، انسان را بشناسیم و ما را یاری میدهد
که وحدت انسانی را بشناسیم. یعنی که یک انسان بدون فرهنگ و بدون شناخت گذشته، هیچ
کاری نمیتواند برای زمان حال انجام دهد. در تمام اجتماعات انقلابی که خودشان را
انقلابی فرض کردهاند، تمام بناهای تاریخی با عشق و تقدیس نگهداری میشود. بروید
روسیه را تماشا کنید. بروید چکسلواکی و لهستان را ببینید.
س: خواهش میکنم برایشان کاملا توجیه
بفرمایید که قصد دوست ما از گفتن این مطلب این نبود که ما به فکر کاشیکاریها و
آثار باستانی خودمان نیستیم. ما برای آنها خیلی ارزش قائلیم و به آنها افتخار میکنیم.
ولی ما میگوییم کاشیکاریها در مرحله دوم اهمیت قرار دارند. اول باید ما را
بشناسید و بعد آثار تاریخی ما را.
یونسکو: این هم برای خودش روشی است.
آثاری که شما به آن اشاره میکنید گویاترین معرف انسانیت، انسان و فرهنگ است. اما
ما راجع به این مسایل گفتگو نمیکنیم، یعنی فرصت آن را نداریم. فکر میکنم دنیا رو
به بهبود است، آنچه در نزد شما تاسفانگیز است جای دیگر هم تاسفانگیز است؟ من به
شخصه شاهد تجربه چندین انقلاب بودهام که به نام آزادی، برادری، برابری و عدالت،
استبداد را مستقر کردهاند و استثمار انسان بر انسان را بیش از گذشته دامن زدهاند.
ولی بهتر بود که ما گفتگو را محدود میکردیم. من تخصصی در زمینه این سوالات ندارم.
یعنی مثل دیگران تا حدودی این مسایل را میشناسم. من یک مرد تئاتر هستم و نیامدهام
در مملکت شما انقلاب کنم و یا از وقوع آن جلوگیری کنم. این داستان مربوط به شماست
و تنها به شما. شما همهتان دارید مرا با انگشت نشان میدهید، گویی که من تنها
گناهکار و تنها مسوول بدبختی تمامی اجتماعات بد دنیا و اجتماع بد شما هستم.
س: آقای یونسکو فرمودند که من پوچ
نیستم و پوچ نمینویسم. شما اگر مرا پوچ میدانید بدانید و بعد در عین حال در
انتهای گفتگویشان میگویند که من خودم را مطرح میکنم. درون خودم را برای
تماشاگرم تصویر میکنم. من میخواهم از ایشان بپرسم آیا تا به حال شده است بروند
در تئاتری بنشینند که یکی از آثار خودشان اجرا میشده است و خودشان با تماشاگرشان یک
لحظه احساس مشترک داشته باشند؟
یونسکو: گاهی بلی؛ گاهی نه. بستگی دارد.
تماشاگر خوب هست و تماشاگر بد. در سال 1952 یکی از نمایشنامههایم را در بلژیک به
اجرا گذاشتند و در پایان، تماشاگران قصد داشتند بازیگران را سنگسار کنند. دقیقا به
این علت که نمایشنامهای که بازی میشد به نظرشان انقلابی جلوه میکرد. انقلابی به
لحاظ زبان. زیرا زبان است که به روحیات شکل میدهد و زبان است که در انتها انقلاب
را ایجاد میکند.
س: آنچه را که زبان تئاتر شما برای
تماشاگر شما به ارمغان میآورد آیا چیزی نیست که از تماشاگر جدا باشد؟ و آیا این
عامل آن سنگ پراندن نبوده است؟ و نه تنها بدی تماشاگر؟
یونسکو: گوش کنید! به نظرم میآید که
شما حرفهای مرا نفهمیدهاید. از همان اول به شما گفتم اگر جمعیتی در تئاتر هست،
اگر شما آمدهاید و اینجا حضور دارید، اگر شما نوشتههای مرا میخوانید، بالاجبار
برخوردی وجود دارد و آنچه مرا برای جوانان امروزی دلواپس میکند، پیری فکری آنها
است و استواری مریض گونه آنها در مورد تجربیات تلخ نابسامان تاریخی.
س: من جوابم را دقیقا نفهمیدم.
ارتباطی را که ایشان میخواهند فقط از ترکیب کلمات و جابهجا کردن آنها با من
تماشاگر برقرار کنند یک ارتباط صادقانه نمیتواند باشد. چرا که من به تجمل احتیاج
ندارم. من به سرگرمی احتیاج ندارم.
یونسکو: بدا به حال شما!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر