۴/۱۸/۱۴۰۰

چرا همتی را بزرگترین خطر برای دموکراسی‌خواهی می‌دانم؟


 

در آستانه انتخابات ۹۲، تحلیل من و برخی دوستان این بود که جنبش سبز، بلوغ نهایی جنبش اصلاحات است، جایی که جنبش به صورتی اجتماعی درآمده و اصلاحات را در فرم جامعه‌محور خود دنبال می‌کند؛ اما با توجه به تحریم‌های بین‌المللی و فشاری که بر جامعه وارد شده بود، گمان می‌کردیم شرکت در انتخابات و جلوگیری از انتخاب جلیلی یک اولویت کوتاه مدت است. امید ما این بود که هرکسی بجز جلیلی رییس جمهور شود تا در توافق با غرب فشار تحریم‌ها را از دوش جامعه کم کند؛ ما هم در فضای مساعدتری جنبش خود را پی بگیریم. هر دو وجه این تحلیل اما در عمل شکست خورد!

 خوش‌بینی ما در توقف رویکرد تقابلی با غرب فقط یک توهم بود. تمام ماجرای «نرمش قهرمانانه» در یک تغییر تاکتیک از سیستم تدافعی هسته‌ای به سیستم تهاجمی «عمق استراتژیک» خلاصه می‌شد. روزی که حضرت‌ لازم می‌دید، حتی به موازات دولت احمدی‌نژاد هم مذاکرات را کلید می‌زد و روز دیگر که اراده ‌کرد، دولت حسن روحانی هم نتوانست جلوی «غلبه میدان بر دیپلماسی» را بگیرد؛ اما شکست بزرگتر برای ما در وجه سقوط گفتمان دموکراسی‌خواهی بود.

 روحانی قصد نداشت تا قیامت گزینه نیابتی باقی بماند. بر دوش جنبشی اجتماعی از نردبان قدرت بالا رفت و بلافاصله درصدد تثبیت گفتمان محافظه‌کارانه خود برآمد. شبکه‌های اجاره‌ای، فقط تا پیش از کسب قدرت برای ما استدلال می‌کنند که «بد» بهتر از «بدتر» است. همین‌ها به قدرت که می‌رسند مدعی می‌شوند اصلا «خوب» همان است که ما هستیم و هرچه جز این تندروی و «ویرانی‌طلبی» است! این واقعیت اصلاح‌طلبیِ هراسان از مردم و بیزار از خیابان است که آرای مردم را فقط پای صندوق محترم می‌داند و پس از آن خودش را نه وکیل و نماینده، که سرپرست، معلم و حتی «مبصر» جامعه می‌بیند.

 امروز هم، طبیعتاً هرکسی بر پایه تحلیلی که از وضعیت کشور دارد فرصت‌ها و تهدیدها را شناسایی و معرفی می‌کند. برخی مدعی هستند بزرگترین خطر فعلی پیروزی آقای رییسی و افزایش سرکوب و خفقان است. من اما به یاد می‌آورم که وقتی پای کشتار رسید، روحانی و رییسی و لاریجانی یکی شده بودند؛ وزیر کشور دولت اعتدال بود که می‌گفت «به پا هم زدیم» و رییس فراکسیون اصلاحات روزه سکوت گرفته بود. در سرکوب عریان توده‌های مردم که برسد، رییسی و همتی و روحانی تفاوتی ندارد. تفاوتی اگر وجود داشته باشد، صرفا حاشیه امنیتی است که دولت‌ها برای وابستگان و رانت‌خوارهای خود درست می‌کنند.

 اما در وجه گفتمانی، دغدغه اصلی من، همچنان جریان دموکراسی‌خواهی است. با این دغدغه، تهدید اصلی، خطر افزایش بگیر و ببند نیست. حتی اگر فرض بگیرم که ادعای حضرات درست باشد و پیروزی رییسی به افزایش سرکوب بینجامد، این سرکوب‌ها صورت مساله دموکراسی‌خواهی است و نه عامل تضعیف و نابودی آن.  گفتمان دموکراتیک را آن جریانی به نابودی می‌کشاند که صراحتا از پیش‌نیاز «اقتدارگرایی» برای «توسعه اقتصادی» سخن می‌گوید و نماینده‌اش حتی در سطح شعار و تبلیغات هم هیچ اشاره‌ای به ریشه‌های سیاسی و ساختاری بحران‌های کشور ندارد. گناه کم‌کاریشان را به گردن «جنگ اقتصادی» می‌اندازند اما توضیح نمی‌دهند بدون جرات نقد کردن سیاست خارجی چطور قرار است از این جنگ خارج شوند؟

 من به ادعاهای این جماعت باور ندارم. من این ادعای «توسعه اقتصادی در غیاب سیاست» را دروغ می‌دانم. از رویکرد «توسعه اقتدارگرایانه» حضرات وحشت دارم. رویای متوهمانه پیاده‌سازی مدل «چین اسلامی» بر ارکان یک نظام تماما توسعه‌ستیز، هیچ سرنوشتی بجز سقوط در دام یک «کره شمالی اسلامی» پیش روی ما نخواهد گذاشت.

 به باور من، آنچه سبب سقوط آزاد جامعه ایرانی طی دو دهه گذشته شده، آنچه باعث شده امروز نه تنها از نظر آمارهای اقتصادی، بلکه در تمامی شئون سیاسی، اجتماعی، نهادی و حتی شاخص‌های اخلاقیات اجتماعی احساس خطر کنیم، نه اثرات ماشین سرکوب، بلکه تن دادن به اندیشه میان‌مایگی نهفته در پس ادعای «اعتدال» و رویکرد علیل «بد و بدتر» بوده است. وقتی هر حقارت و هر زشتی غیرقابل باوری را به اسم «واقع‌بینی» بپذیریم، پیشاپیش سطح توقع خود از جهان و سطح نگاه و ظرفیت وجودی خود را به چنان گندابی تقلیل داده‌ایم که بی‌شک از دل‌اش وضعیتی بهتر از این در نمی‌آید. (حکایت «واقع‌بینی کلاغ‌ها» را اینجا+ بشنوید) از نگاه من، بزرگترین پیروزی قابل تصور برای جامعه مدنی ایران در بزنگاه خردادماه ۱۴۰۰، شکست مفتضحانه نمایندگان این گفتمان حقارت‌بار و خروج جامعه از این باتلاق کشنده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر