۲/۲۲/۱۴۰۰

جهل و تعصب

 


نخست: جهل

 جنگ جهانی اول با قریب به ۱۷ میلیون کشته به پایان رسید؛ اما آتش جنگ که خاموش شد، یک بلای طبیعی از راه رسید که بعدها به «آنفولانزای اسپانیایی» شهرت پیدا کرد. کمترین تخمین‌ها از قربانیان این بیماری از کل کشتگان جنگ هم بیشتر بود و برخی مجموع تعداد قربانیان را در سراسر جهان حتی تا ۵۰میلیون نفر تخمین می‌زنند. دست‌کم در این سال‌های کرونایی شاید بهتر از هر زمان دیگر بتوانیم حدس بزنیم که همتای دیرین چطور در تمام جهان گسترش یافته و باز هم می‌توان دریافت که چطور با امکانات بهداشتی محدود قدیمی و البته دانش و اطلاع‌رسانی و بهداشت ابتدایی قربانیان بسیاری گرفته است.

 

تخمین تعداد قربانیان در ایران، با توجه به مشخص نبودن آمار و سرشماری در یک قرن پیش دشوار است اما اعدادی از ۹۰۰ هزار نفر تا ۴میلیون نفر تخمین‌های نسبتا قابل تاملی است که ذکر شده. علاوه بر بیماری، تاریخ‌نگاری‌های پژوهشی دیگری هم انجام داده که نشان می‌دهد قحطی، خشک‌سالی، فساد و ناکارآمدی دستگاه اداری کشور، ضعف شدید راه‌ها و حتی اشتباه در تغییر کاربری زمین‌های کشاورزی از گندم به تریاک، عواملی بودند که به افزایش قربانیان بیماری در ایران دامن زدند. با این حال، این پژوهش‌های تاریخی هرگز جذابیت سناریوهای «توهم توطئه» را ندارد.

 

ذهنیتی که در مثال عینی و ملموس کرونا مدعی می‌شود این بیماری از اساس یک توطئه غربی برای نابودی «ژن ایرانی» است، طبیعتاً برای مرگ و میر یک قرن پیش هم نسخه «کار کار انگلیسی‌ها است». یعنی یک قرن بعد از واقعه، ناگهان تاریخ‌نگاری حکومتی وقوع یک «نسل‌کشی» در ایران را گزارش داد! تلاش‌های پراکنده‌ای هم در این سال‌ها از جانب حکومت برای ترویج این روایت مجعول انجام شد اما طبیعتاً هیچ پژوهش‌گر خردمندی آن‌ها را جدی نگرفت. اگر هم برای کسی ابهامی ایجاد شود خوشبختانه تاریخ‌نگاری معاصر کشور اینقدر غنی هست که بتواند حقیقت را دریابد. پس وقتی شخصی در سطح «محمود دولت‌آبادی» از تعبیر عجیب «نسل‌کشی» برای ایرانیان آن دوران استفاده می‌کند، (اینجا+) دیگر جای توجیهی باقی نمی‌ماند. جناب استاد یا معنای سنگین «نسل‌کشی» را نمی‌داند و یا تاریخ معاصر کشورش را به جای منابع موثق از سریال‌های درجه چندم تلویزیون پی می‌گیرد. در هر صورت توصیفی بجز «جهل» نمی‌توان برای‌ش سراغ کرد.

 

دوم: تعصب

در زمان همان جنگ جهانی، دولت ایران اعلام بی‌طرفی کرده بود اما هیچ یک از طرفین جنگ این بی‌طرفی را رعایت نکردند. روس‌ها از شمال، انگلیسی‌ها از جنوب و عثمانی‌ها از غرب وارد خاک ایران شدند و آلمانی‌ها هم که مرز مشترکی نداشتند مستشاران و جاسوس‌هایی را فرستادند که به شورش‌های داخلی دامن بزنند. خاک ایران، از هر جهت به عرصه «جنگ نیابتی» و تاخت و تاز اشغال‌گرانی بدل شده بود که فکر می‌کردند «اگر در ایران نجنگند، باید در خاک خودشان بجنگند»!

 

لازم نیست که حتما ایرانی باشیم تا قلب‌مان از این تصویر تاریخی به درد بیاید. هر ناظر خردمند و هر وجدان بیداری از تماشای سرزمینی که عرصه تاخت و تاز و جنگ‌های دیگران شده متاثر می‌شود. عصبیت اما خرد انسان را کور و وجدان‌اش را فلج می‌کند. فرد متعصب، نه به ذات زشت و کریه جنگ، بلکه به مصلحت کوته‌بینانه خود در آن می‌نگرد و حتما با خود می‌گوید مرگ خوب است، اگر نصیب همسایه شود! بدین ترتیب، جناب استاد دولت‌آبادی، با دیدن عرصه ترک‌تازی جنگ‌طلبان نیابتی، به جای هیهات سردادن از نفس جنگ و تجاوز و لشکرکشی‌های فرامرزی و ابراز نفرت از تمام آنانکه خاک همسایه را در شهوت کشورگشایی خود به توبره می‌کشند، در سوگ سرداران جنگ‌افروز و نمادهای تمام عیار همان «جنگ‌های نیابتی» اشک می‌ریزد. (همانجا)

 

سوم: تاریخ

همین چند روز، انفجار تروریستی دیگری در خاک افغانستان افکار عمومی را متاثر کرد. در زمانه‌ای که آتش جنون و عصبیت از یک‌سو و شهوت قدرت و کشورگشایی از سوی دیگر تمامی شهروندان خاورمیانه را به قربانی یک جنگ کثیف و بی‌انتها بدل کرده، در زمانه‌ای که به نظر می‌رسد هیچ امیدی به سیاست‌مداران نیست، شاید آخرین امیدها باید معطوف به اهل هنر و ادبیات و نویسندگان می‌شد که قلم‌هایشان را برافرازند و فریاد بزنند: تمام کنید این جنون جنگ‌افروزی و نظامی‌گری را؛ اما افسوس!

 

من فقط امیدوارم تاریخ، کارنامه هنر و ادبیات این روزهای ما را با قلم و بیان امثال دولت‌آبادی ثبت نکند؛ چرا که هزاران جنگ و کشتار و خون‌ریزی را می‌توان در لابه‌لای برگه‌های تاریخ پنهان کرد، اما تمجید و ستایش از جنگ‌افروزی و تعظیم هنر به پای چکمه‌پوشان لکه ننگی است که با هیچ آب زمزمی شسته نخواهد شد.

سیاست‌کشی



 نخست:

وقتی از «انتخابات» به عنوان بارزترین ابزار تجلی «دموکراسی» سخن می‌گوییم، هرگز منظور آن نیست که به واقع راه و روشی برای تجمیع تمامی نظرات شهروندان را کشف کرده‌ایم. اصلی‌ترین توقعی که از این فرآیند انتظار می‌رود آن است که فقط «امکان» طرح نظرات متفاوت را فراهم آورد. اینکه حتی در پیشرفته‌ترین نظام‌های سیاسی جهان هم بخشی از شهروندان از این امکان استفاده نکنند نافی اصل وجود این امکان نیست، اما وقتی اصل آزادی گزینه‌ها مخدوش شود، ولو آنکه بیشترین مشارکت شهروندان را هم به همراه داشته باشیم، ذات مفهوم دموکراسی نقض شده است. حذف حتی یک گزینه از انتخابات، «نظام دموکراتیک» را به یک «نظام نیمه‌دموکراتیک» بدل نمی‌کند، بلکه تمام معنای دموکراسی را از بین برده و یکسره استبداد و دیکتاتوری به جای می‌گذارد.

 

دوم:

وقتی از «فرصت انتخابات» سخن می‌گوییم، لزوما نیازی نیست که با مفهوم انتخابات واقعی و دموکراتیک مواجه باشیم. مهم این است که ما ابزار و فرصتی برای اثرگذاری سیاسی، آن هم با کمترین هزینه و بدون توسل به خشونت را پیدا کنیم. پس دفاع از «فرصت انتخابات» نافی اطلاع از بی‌مسما شدن مفهوم واقعی انتخابات در کشور نیست. این فقط به معنای دفاع از یک فرصت و امکان است برای «سیاسی کردن جامعه» و در نتیجه «کنش‌گری سیاسی».

 

من پیشتر در مورد مفهوم «سیاست‌زدایی» از جامعه و تمایز میان نیاز با مطالبه نوشتم. حالا از دو یادداشت پیشین استفاده می‌کنم که بگویم فرصت انتخابات، هرچند می‌تواند هیچ نسبتی با دموکراسی نداشته باشد، اما همچنان فرصتی ارزشمند است برای تبدیل انبوهی از «نیازها»ی انباشته شده به «مطالبه» و گذار از یک جامعه سیاست‌زده اما غیرپولتیکال، به یک جامعه سیاسی. در همین چهارچوب است که من حضور امثال مصطفی تاجزاده در فضای انتخاباتی را بسیار غنیمت می‌شمارم و گمان می‌کنم خود ایشان هم دقیقا بر همین ضرورت استفاده از «فرصت انتخابات» تاکید دارند.

 

سوم:

اگر بخواهم سخنرانی اخیر رهبر نظام را در چهارچوب تحلیل کنم، به باورم باید گفت رویکرد اصلی ایشان دقیقا پیش‌گیری از هرگونه روزنه و امکان «سیاسی شدن» جامعه است. رهبری دقیقا بر روی یکی از اصلی‌ترین شکاف‌های امروز جامعه ایرانی (سیاست‌های منطقه‌ای) انگشت گذاشته و هرگونه نقد و بررسی و مجادله بر سر آن را به یک خط قرمز بدل کرده است. یعنی یک حریم ممنوعه که هیچ کس حق ورود به آن را ندارد تا امکان فعال شدن این شکاف بنیادین از بین برود.

 

در عین حال، ایشان انگشت اشاره را به سمت انبوهی از مشکلات معیشتی و به ویژه کارگری نشانه رفته‌اند و خواستار حل این بحران‌ها شده‌اند. گویی که مسائل اقتصادی کشور و در نتیجه معیشت شهروندان هیچ ارتباطی به سیاست‌های منطقه‌ای و بین‌المللی و در نتیجه تحریم و پیامدهای آن ندارد. این دقیقا همان رویکردی است که من پیشاپیش با عنوان «تقلیلمطالبه به نیاز» از آن یاد کرده بودم و همچنان ذیل مفهوم «سیاست‌زدایی از امر سیاسی» قابل توضیح است.

 

به نظرم سخنرانی اخیر رهبری تکلیف روند کلی انتخابات پیش رو را مشخص کرده است. تفاوت انتخابات ۱۴۰۰ با همتایان پیشین‌اش این نیست که اصل انتخابات به عنوان یک ابزار تجلی دموکراسی بلاموضوع شده؛ چرا که این عارضه از بدو تولد نظام فعلی با ما بوده و اتفاق جدیدی نیست. تمایز اصلی، در نابودی «فرصت انتخاباتی» و در نتیجه هرگونه امکان «سیاسی کردن» جامعه و تبدیل نیازهای شهروندان به مطالبه است.

 

چهارم:

بعید است که هیچ ناظر خردمندی از هسته سخت قدرت توقعی غیر از تلاش برای خاموش نگه داشتن فضای سیاسی داشته باشد؛ اما آنچه که از این دوره قطعا در خاطره جمعی ما باقی خواهد ماند، عملکرد برخی از اصلاح‌طلبان است که عریان تر از هر زمانی نقاب از چهره انداختند و در وحشت از «سیاسی شدن» جامعه در «فرصت انتخاباتی»، حتی نتوانستند اینقدر درایت و صبوری به خرج بدهند که تا حذف امثال تاجزاده به تیغ شورای نگهبان سکوت کنند. هراسان و پیش‌دستانه به میدان دویدند و در تخریب و سرکوب این آخرین تلاش‌های رسمی برای استفاده از فرصت انتخابات گوی سبقت را از رهبر نظام هم ربودند. (نمونه اینجا+ و اینجا+)

 

زمانی که مهدی بازرگان در دادگاه سلطنت هشدار می‌داد «ما آخرین گروهی هستیم که با شما به زبان قانون سخن می‌گوییم»، دقیقا به همین مساله اشاره می‌کرد که «وقتی درهای سیاست بسته شود، مطالبات به نیاز و نیازها به خشم و خشم‌ها به خشونت بدل می‌شوند». به باورم، دفعه بعد که باز هم خشم‌ها آتش شد و شراره‌هایش بر سر این کشور فرود آمد، تاریخ از یاد نخواهد برد که چه کسانی برای «سیاست‌کشی» با هسته سخت قدرت همکاری کردند.

 

۲/۱۹/۱۴۰۰

در باب تقلیل «مطالبه» به «نیاز»


با افزایش فشارهای اقتصادی بر جامعه، این روزها بیشتر از هر زمانی می‌شنویم که «بزرگترین مطالبات مردم اقتصادی و معیشتی است». صحبت به ظاهر معقولی است اما از نگاه من بخش «مطالبه» قلمداد کردن دغدغه‌های حاضر محل تردید است. آیا مشکلات معیشتی در حال حاضر وضعیت «مطالبه» به خود گرفته‌اند؟

 

بسیاری از نیازهای آدمی، حتی پیش از پیوستن او به یک جامعه انسانی نیز وجود داشته‌اند. نیازهای معیشتی طبیعتاً از بارزترین این موارد هستند. تشکیل اجتماعات انسانی نیز هرچند برخی نیازهای معطوف به زیست «گروهی» را به دنبال دارد، اما به خودی خود نمی‌تواند «نیازهای مدنی» (پولتیکال) را پدید آورد. «مدنی‌الطبع» بودن انسان، نیازمند نوعی بلوغ و خودآگاهی جمعی است. همان بلوغی که نیاز است که انسان را از سطح یک موجود حیوانی، تا سر حد یک «فردیت خودآگاه» ارتقا دهد، در ابعادی کلان‌تر باید به شکل «خودآگاهی جمعی» پدیدار شود تا اجتماعی از انسان‌های منفرد را به یکدیگر پیوند داده و یک جامعه/شهر/پولیس یا حتی ملت/دولت را تشکیل دهد.

 

پیشتر در مورد «سیاست‌زدایی از امر سیاسی» صحبت کردم. فرآیند «سیاست‌زدایی» (Depoliticization) دقیقا همان روند مخرب و معکوسی است که می‌تواند انسان‌های قرار گرفته در شبکه روابط اجتماعی را به انسان‌هایی متفرق، از هم گسیخته و پیشامدنی بدل سازد. فرآیندی که نه تنها خودآگاهی جمعی و در نتیجه پیوند اندام‌وار (ارگانیگ) انسان‌ها را به یکدیگر هدف قرار می‌دهد، بلکه حتی فهم روابط علت و معلولی وقایع را در ذهن هر یک از انسان‌ها مخدوش می‌سازد و به مرور هر واقعه‌ای را به شکل یک پدیده منفرد و حتی یک نوع خرق عادت بی‌دلیل و معجزه‌گون در می‌آورد.

 

برای شفاف‌تر شدن بحث، به انبوهی از گلایه‌های به ظاهر انتقادی از جانب مجاری رسمی حکومتی دقت کنید. روزی نیست که مجری‌ها و طنزپردازان به ظاهر پر مخاطب تلویزیون در لابه‌لای برنامه‌های خود ژست منتقد وضعیت و مدافع مردم را به خود نگیرند. حتی تریبون‌های رسمی حکومتی، از ارشدترین مقامات کشور گرفته تا منبرهای نماز جمعه و خطبه مساجد، همه در ظاهر دلسوز «معیشت» مردم شده‌اند، از فساد گلایه می‌کنند و «سیاسیون» را به باد انتقاد می‌گیرند که مردم را از یاد برده‌اند؛ اما کدام ناظر خردمند است که نداند انتقادات به ظاهر پرشور این حضرات، نه تنها هرگز در ارکان سیستم بزرگی که عامل اصلی تمامی وضعیت موجود است هیچ تزلزلی ایجاد نمی‌کند، بلکه اتفاقا خودش بخشی بزرگ و ای بسا حیاتی از تداوم همین سیستم موجود است. بخشی که به تعبیر من، دقیقا کارکردش «سیاست‌زدایی از امر سیاسی»، و یا به تعبیر دیگر «تقلیل مطالبه به نیاز» است.

 

معیشت مردم، اقتصاد روزمره، نیاز به آزادی در سبک زندگی و حتی دست‌رسی به اطلاعات و فن‌آوری‌ها همگی در جای خود صرفا می‌توانند «نیاز» یا «دغدغه» به حساب بیایند. فرآیندی که می‌تواند این نیازها را تا سر حد «مطالبه» ارتقا دهد، فرآیندی از فهم روابط اجتماعی و ساز و کارهای جامعه سیاسی (پولتیکال) است. اینکه من بیکار هستم، یا کار می‌کنم اما حقوق من کفاف مخارج را نمی‌دهد به تنهایی نمی‌تواند «مطالبه» تلقی شود. حتی اینکه من بفهمم که بخشی از مشکل محصول جهش قیمت دلار و بی‌ارزش شدن پول بوده همچنان برای من «مطالبه» مشخص نمی‌کند، ولو اینکه از خشم این فقر و فشار اقتصادی در خیابان فریاد هم بزنم. اگر من نتوانم قطعات پازل را کنار هم بگذارم، و برای مثال نقش نظامی‌گری منطقه‌ای را در بحران انزوا و تحریم کشف کنم، قطعا نمی‌توانم «نیاز» خود را به شکل یک «مطالبه سیاسی» درآورم.

 

به باور من، در سال‌های اخیر و به ویژه پس از حوادث ۸۸، به موازات افزایش فشارهای معیشتی و مشکلات اقتصادی، تمرکز کانون‌های قدرت بر رویکرد «سیاست‌زدایی» از جامعه به شدت گسترش یافته و تا حد بسیاری نیز موفق عمل کرده است. احتمالا بدین دلیل که سیستم حاکم دریافته «نیاز»های یک جامعه «سیاست‌زده» اما «غیرپولتیکال»، در بدترین حالت می‌تواند به فوران خشمی منجر شود که به سادگی با سرکوب قابل درمان است. مهم این است که به هر قیمت ممکن، جلوی «سیاسی» شدن جامعه و تبدیل «نیاز» به «مطالبه» گرفته شود.

 

در نقطه مقابل، من نخستین گام برای عبور از این بحران و انسداد را تلاش برای «سیاسی» کردن جامعه و در نتیجه تبدیل «نیازها و دغدغه‌ها»ی آن به «مطالبه» می‌دانم. این سنگ محک و ابزار شخصی من برای سنجش مفید بودن هر اقدام یا هر بزنگاه و ای بسا هر شخصیت سیاسی است؛ یعنی اینکه «رویکردشان به مسائل در راستای سیاسی کردن موضوع و ایجاد مطالبه سیاسی است و یا در مسیر سیاست‌زدایی از مسائل و تقلیل بحران‌ها به نیاز؟


 

سیاست‌زدایی از امر سیاسی


مساله‌ای اتفاقی یا صرفا محدود به حوزه زبان‌شناسی نیست که ریشه واژه سیاست (Politics) از واژه یونانی «پولیس» در معنای «شهر» گرفته شده. در واقع نیز سیاست، علم تدبیر امور شهری یا همان امور اجتماعی است. یعنی دانش و خلقیات و اخلاقیات و قواعد و ضوابطی که مربوط به زیست مشترک انسان‌ها در عرصه مشترک و عمومی است. حال می‌خواهد این روابط مربوط به حوزه اقتصادی، یا فرهنگی یا اجتماعی باشد، یا حتی به حوزه‌های مشخص‌تری از روابط اخلاقی یا ساز و کارهای اعمال سلطه و اقتدار مربوط شوند. به زبان ساده‌تر، تمامی وجوه و شئون یک زیست اجتماعی شهری بی‌شک در معنای اصیل خود «سیاسی» یا «پولتیکال» هستند و اندیشمندان ایرانی و اسلامی نیز به درستی از جایگزین «مدنی» برای این تعبیر استفاده کرده‌اند که باز هم ریشه در واژه «مدن» (به عربی یعنی شهر) دارد.

 

با چنین مقدمه و سابقه‌ای، شنیدن تعبیر پر بسامد «سیاسی نبودن» به چه معنا است؟ چرا ما به وفور شنیده‌ایم و یا ای بسا خود نیز بیان کرده‌ایم که «من سیاسی نیستم». یا اینکه «مساله را سیاسی نکنید». چطور می‌شود انسان اجتماعی و انسانی که در بستر شهر (به معنای جامعه) زندگی کند اما سیاسی، یا همان پولتیکال و «مدنی‌الطبع» نباشد؟ یا چطور می‌توان روابط و مسائلی و چالش‌هایی را در نظر گرفت که مربوط به جوامع انسانی هستند اما یا سیاسی نیستند یا می‌توان آن‌ها را به صورت غیرسیاسی درآورد؟

 

به نظرم، پاسخ این پرسش را باید در رویکرد «سیاست‌زدایی» (Depoliticization) از «امر سیاسی» جستجو کرد.  رویکردی که در آن، آگاهانه یا از سر غفلت تلاش می‌شود که برای «سیاست» به عنوان یک امر مجرد، حوزه‌ای محدود و معمولا بسیار تنگ در نظر گرفت که صرفا حریم مجادلات و مناقشات منفعت‌طلبانه برخی کانون‌های قدرت است و می‌تواند به صورت کامل از باقی عرصه‌های عمومی و اجتماعی جدا تصور شود. در این رویکرد، اولا امر سیاسی، صرفا و صرفا در معنای بسیار تنگ‌نظرانه «جدال بر سر کسب قدرت» خلاصه می‌شود. در ثانی، خود معنای «قدرت» نیز به قدری تقلیل‌گرایانه تفسیر می‌شود که احتمالا به چند نهاد حکومتی محدود شود. در قدم آخر نیز، تمامی روابط متقابل بین سازوکارهای حقوقی و حقیقی این نهادهای حکومتی با زیست روزمره شهروندان هم به کلی قطع شده یا نادیده گرفته می‌شود تا از «عرصه سیاسی» چیزی بجز یک آکواریوم تشریفاتی باقی نماند.

 

به صورت کلان، من چند رویکرد جدی را می‌توانم سراغ کنم که فعالانه از رویه «سیاست‌زدایی» پیروی می‌کنند. رویکرد نخست، نوعی نگاه پوزیتیویستی با کلیدواژه آشناتر «تخصص‌گرایی» یا «نگاه علمی» است که عمیقا باور دارد حوزه علم (یا همان تعبیر کلاسیک «کتاب طبیعت»)، یک حیطه مجرد و مستقل از گرایش‌های بشری است که با ابزارهای شگفت‌انگیزی به اسم «رویکرد علمی» می‌توان به سراغ‌اش رفت و «حقیقت یگانه» آن را کشف کرد. پیرو همین نگاه بسیار شایع و گسترده است که به وفور می‌شنویم که «مسائل را نباید سیاسی کرد، بلکه باید با نگاه علمی و کارشناسانه به سراغ مشکلات جامعه رفت».

 

رویکرد دوم، رویه «کلبی‌ مسلکی» است. (برای مطالعه بیشتر در مورد «کلبی مسلکی» این+ مقاله را به صورت فایل پی.دی.اف دانلود کنید) رویکردی به مراتب فریبنده‌تر از رویه تخصص‌گرایی که اتفاقا در ظاهر امر مدعی «مواجهه سیاسی» با مسائل است، اما تمام شیوه مواجهه‌اش از جنس «سیاست‌زدایی» از امر سیاسی است. همان که مدعی است: «این جریانات سیاسی دنبال منافع خودشان هستند. ما باید به فکر مردم باشیم».

 

مصادیق این رویکرد کلبی مسلکلانه (که گاه عامدانه از جانب برخی کانون‌های سیاسی ترویج می‌شود) در روزگار کنونی ما به شدت گسترش یافته‌اند. یعنی در عین حال که ظاهر جامعه بسیار «سیاست‌زده» شده و همگی ما بیش از هر زمان دیگر در معرض اخبار سیاسی قرار گرفته‌ایم، اما در عین حال، وضعیت جامعه در حال فاصله‌گیری از حالت «جامعه پولتیکال» است. شاید بدین دلیل که بخش بزرگی از ما، سرخورده و ناامید از یافتن راه حل‌های جمعی برای حل مشکلات جامعه، گرایش‌هایی پنهان به نوعی انزوا، جامعه‌گریزی و زیست تجریدی پیدا کرده‌ایم. (هر کسی باید گلیم خودش را از آب بیرون بکشد)

 

تمسخر کنندگان جریانات «دموکراسی‌خواه»، یا لمپنیسم سیاسی در تحقیر و تمسخر مطالبات مترقی آزادی‌خواهانه، یا ژست‌های به ظاهر دلسوزانه برای معیشت و اقتصاد مردم که مدعی می‌شوند «دغدغه مردم دموکراسی نیست، بلکه مردم دنبال نان شب هستند»، همه و همه جریاناتی هستند که یا از سر ناآگاهی و یا با اهدافی که پنهان می‌کنند می‌خواهند با «سیاست‌زدایی» از «امر سیاسی» آدرس غلطی به افکار عمومی بدهند و پتانسیل اجتماعی جامعه را به مسیری به غیر از یافتن راه حل‌های اصیل «سیاسی / پولتیکال» بکشانند.