مسالهای اتفاقی یا صرفا محدود به حوزه زبانشناسی نیست که ریشه واژه سیاست (Politics) از واژه یونانی «پولیس» در معنای «شهر» گرفته شده. در واقع نیز سیاست، علم تدبیر امور شهری یا همان امور اجتماعی است. یعنی دانش و خلقیات و اخلاقیات و قواعد و ضوابطی که مربوط به زیست مشترک انسانها در عرصه مشترک و عمومی است. حال میخواهد این روابط مربوط به حوزه اقتصادی، یا فرهنگی یا اجتماعی باشد، یا حتی به حوزههای مشخصتری از روابط اخلاقی یا ساز و کارهای اعمال سلطه و اقتدار مربوط شوند. به زبان سادهتر، تمامی وجوه و شئون یک زیست اجتماعی شهری بیشک در معنای اصیل خود «سیاسی» یا «پولتیکال» هستند و اندیشمندان ایرانی و اسلامی نیز به درستی از جایگزین «مدنی» برای این تعبیر استفاده کردهاند که باز هم ریشه در واژه «مدن» (به عربی یعنی شهر) دارد.
با چنین
مقدمه و سابقهای، شنیدن تعبیر پر بسامد «سیاسی نبودن» به چه معنا است؟ چرا ما به
وفور شنیدهایم و یا ای بسا خود نیز بیان کردهایم که «من سیاسی نیستم». یا اینکه
«مساله را سیاسی نکنید». چطور میشود انسان اجتماعی و انسانی که در بستر شهر (به
معنای جامعه) زندگی کند اما سیاسی، یا همان پولتیکال و «مدنیالطبع» نباشد؟ یا
چطور میتوان روابط و مسائلی و چالشهایی را در نظر گرفت که مربوط به جوامع انسانی
هستند اما یا سیاسی نیستند یا میتوان آنها را به صورت غیرسیاسی درآورد؟
به
نظرم، پاسخ این پرسش را باید در رویکرد «سیاستزدایی» (Depoliticization) از «امر سیاسی» جستجو کرد. رویکردی که در آن، آگاهانه یا از سر غفلت تلاش
میشود که برای «سیاست» به عنوان یک امر مجرد، حوزهای محدود و معمولا بسیار تنگ
در نظر گرفت که صرفا حریم مجادلات و مناقشات منفعتطلبانه برخی کانونهای قدرت است
و میتواند به صورت کامل از باقی عرصههای عمومی و اجتماعی جدا تصور شود. در این
رویکرد، اولا امر سیاسی، صرفا و صرفا در معنای بسیار تنگنظرانه «جدال بر سر کسب
قدرت» خلاصه میشود. در ثانی، خود معنای «قدرت» نیز به قدری تقلیلگرایانه تفسیر میشود
که احتمالا به چند نهاد حکومتی محدود شود. در قدم آخر نیز، تمامی روابط متقابل بین
سازوکارهای حقوقی و حقیقی این نهادهای حکومتی با زیست روزمره شهروندان هم به کلی
قطع شده یا نادیده گرفته میشود تا از «عرصه سیاسی» چیزی بجز یک آکواریوم تشریفاتی
باقی نماند.
به صورت
کلان، من چند رویکرد جدی را میتوانم سراغ کنم که فعالانه از رویه «سیاستزدایی» پیروی
میکنند. رویکرد نخست، نوعی نگاه پوزیتیویستی با کلیدواژه آشناتر «تخصصگرایی» یا
«نگاه علمی» است که عمیقا باور دارد حوزه علم (یا همان تعبیر کلاسیک «کتاب طبیعت»)،
یک حیطه مجرد و مستقل از گرایشهای بشری است که با ابزارهای شگفتانگیزی به اسم
«رویکرد علمی» میتوان به سراغاش رفت و «حقیقت یگانه» آن را کشف کرد. پیرو همین
نگاه بسیار شایع و گسترده است که به وفور میشنویم که «مسائل را نباید سیاسی کرد،
بلکه باید با نگاه علمی و کارشناسانه به سراغ مشکلات جامعه رفت».
رویکرد
دوم، رویه «کلبی مسلکی» است. (برای مطالعه بیشتر در مورد «کلبی مسلکی» این+ مقاله را به صورت فایل پی.دی.اف دانلود کنید) رویکردی به مراتب فریبندهتر از رویه تخصصگرایی که اتفاقا در ظاهر
امر مدعی «مواجهه سیاسی» با مسائل است، اما تمام شیوه مواجههاش از جنس «سیاستزدایی»
از امر سیاسی است. همان که مدعی است: «این جریانات سیاسی دنبال منافع خودشان
هستند. ما باید به فکر مردم باشیم».
مصادیق
این رویکرد کلبی مسلکلانه (که گاه عامدانه از جانب برخی کانونهای سیاسی ترویج میشود)
در روزگار کنونی ما به شدت گسترش یافتهاند. یعنی در عین حال که ظاهر جامعه بسیار
«سیاستزده» شده و همگی ما بیش از هر زمان دیگر در معرض اخبار سیاسی قرار گرفتهایم،
اما در عین حال، وضعیت جامعه در حال فاصلهگیری از حالت «جامعه پولتیکال» است. شاید
بدین دلیل که بخش بزرگی از ما، سرخورده و ناامید از یافتن راه حلهای جمعی برای حل
مشکلات جامعه، گرایشهایی پنهان به نوعی انزوا، جامعهگریزی و زیست تجریدی پیدا
کردهایم. (هر کسی باید گلیم خودش را از آب بیرون بکشد)
تمسخر
کنندگان جریانات «دموکراسیخواه»، یا لمپنیسم سیاسی در تحقیر و تمسخر مطالبات مترقی
آزادیخواهانه، یا ژستهای به ظاهر دلسوزانه برای معیشت و اقتصاد مردم که مدعی میشوند
«دغدغه مردم دموکراسی نیست، بلکه مردم دنبال نان شب هستند»، همه و همه جریاناتی
هستند که یا از سر ناآگاهی و یا با اهدافی که پنهان میکنند میخواهند با «سیاستزدایی»
از «امر سیاسی» آدرس غلطی به افکار عمومی بدهند و پتانسیل اجتماعی جامعه را به مسیری
به غیر از یافتن راه حلهای اصیل «سیاسی / پولتیکال» بکشانند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر