در دهمین سالگرد حصر رهبران جنبش سبز، متنهای فراوانی در ستایش و تمجید از پایمردی رهبران جنش بر سر راهی که آغاز کرده بودند منتشر شده است. متنهایی که در ظاهر کارکرد گرامیداشت و زنده نگه داشتن نام و راه جنبش سبز را هدف قرار دادهاند، اما متاسفانه من گمان میکنم بخشی بزرگی از آنها، در یک کجکارکردی آشکار، عملا به قفلهایی بیشتر بر در زندانهای حصر بدل شدهاند.
انسان
آزاده، وقتی قدم در راهی میگذارد، گاه برای حفظ آرماناش از جان خود نیز میگذرد.
حبس و حصر و زندان و شکنجه نیز همه هزینههایی هستند که فرد میپذیرد تا باور خود
را و آزادگی خود را حفظ کند. یعنی با انتخابش نشان میدهد که ایستادگی بر سر هدفاش
را از حفظ و بقای جان و زندگی هم ارزشمندتر میداند.
در چنین
شرایطی، دژخیمان مستبد، نهایت ظلمی که میتواند بر انسان آزاده روا دارد، همان بند
و زنجیر است و ای بسا داغ و درفش و مرگ؛ میتواند کالبد جسمانی را مورد تهاجم قرار
دهد، اما هیچ راهی برای تصرف و سرکوب پیام انسان و آرمان او ندارد. پس چه بسیار
بزرگان و نامداران راه آزادی که جانشان را در این راه دادهاند اما در نهایت راهشان
به ثمر نشسته و فارغ از آنکه جسم فانیشان قربانی جنایت جلاد شده، در نهایت پیروز
جدال با استبداد شدهاند.
میرحسین
موسوی نیز از این قاعده مستثنی نبود. او هم به مانند هر آزادیخواه دیگر، همان
هنگام که قدم در مسیر مبارزه با حاکمیت استبداد و اختناق گذاشت، به خوبی از عواقب
انتخابش برای شخص خود آگاه بود. به یاد بیاوریم آخرین پیامهایش را که به صراحت
میگفت: «به زودی ارتباط من با شما قطع خواهد شد اما بدانید که میرحسین موسوی اهل
بازگشت از این مسیر نیست». یعنی آخرین نگرانیاش نه جان خود، بلکه تحریف انتخاب و
مسیرش بود.
طبیعتاً
ماشین این بار هم همان رفتاری را بروز داد که از آن توقع میرفت. میرحسین را هم به
حصر فرستاد، همانطور که صدها نفر را به خاک و خون کشید و هزاران نفر دیگر را نیز
روانه زندان کرد. هرچند تمامی این رفتارها را میتوان مصادیقی از جنایتپیشگی یک
رژیم استبدادی قلمداد کرد، اما به شخصه باور دارم، اگر جنایتی بزرگتر از حبس و حتی
قتل انسان وجود داشته باشد، آن «تحریف انسان» و قلب هویت و هدف انسانی اوست. یعنی
دقیقا همان گوهرهای که خود فرد ترجیح میدهد جاناش را هم فدای حفظ و بقای آن
کند.
در
تمامی این سالها که نهایت توان حاکمیت تنها به حبس و سرکوب کالبدهای انسانی بود،
گروه دیگری نیز دست به کار شدند تا روح آنها را، و پیام و هدف و آرزوی آنها را
تحریف کرده و به شیوه دیگری به حبس و حصر بکشند.
نخست آن
جریان مشکوک اما گستردهای که رذیلانه از فرصت حصر میرحسین بهره جست تا از آبروی
او آب به سیمای جنایتهای جنگی و منطقهای بریزد و در تحریفی آشکار و یک وارونه
نمایی حیرتانگیز، نام او را در کنار چکمهپوشهای جنگافروز منطقهای قرار دهد.
یا گروه
دیگری که مشی بنیادین و شیوه مردمگرای سیاستورزی میرحسین را با محافظهکاری
تقلیلگرایانه خود در شکل اصلاحات حداقلی صندوقمحور قلب کردند و در دوگانهسازیهای
کاذب و خودخوانده «اصلاحطلب / برانداز»، سعی کردند میرحسین را در نقطه مقابل
میلیونها شهروند «جان به لب رسیده» قرار دهند.
اینان، عوامل
و ابزارهای آن جنایت بزرگتر، یعنی تحریف میرحسین، و تحریف آشکار تمامی دیگر شهدا و
مبارزان و قربانیان خیز دموکراسیخواهی نوین ایران هستند. خیزشی که از یک دهه پیش در
شکل جنبش سبز مسیر جدیدی را آغاز کرد و امروزه در سراسر کشور به اشکال گوناگونی از
مقاومت مردمی و خیزش برای تغییرات بنیادین گسترش یافته است.
ادای
دین واقعی و پاسداشت حرمت تمامی این تلاشها و فداکاریها، تنها با سری افراشته و
تاکید قاطع بر ادامه راه و تحقق تمامی مطالبات میسر است، نه در مدیحهسراییهایی
حزنانگیز و منفعلانه که مساله را در سطح ظلمی شخصی بر محصوران تقلیل میدهد. جریان
دموکراسیخواهی ایرانی در غیاب رهبران سیاسی قابل اعتماد خود دچار یک ضعف و
پراکندگی آشکار است، اما به شخصه گمان میکنم، امروز اگر اولویتی پیش روی این
جریان وجود داشته باشد، نه شکستن حصر برای آزادی جسم رهبران از زندان، بلکه شکستن
حصر بزرگتر، یعنی زدودن زنگار تحریف از راه و منش و مطالبه واقعی آنان است.