۸/۲۰/۱۳۹۹

از تتلو تا پارسا، چرا دومینوی رسوایی‌ها تمام نمی‌شود؟


 

 از پیشینه و ماجرای جناب «تتلو» احتمالا باخبر باشید. اگر خانم «ریحانه پارسا» را نمی‌شناسید و از حواشی اخیرش بی‌اطلاع هستید، به اختصار بگویم ایشان بازیگر جوانی هستند که چندی پیش در توییتر خود نوشتند زن‌ها نباید حق طلاق داشته باشند و مردانی که به زن خود چنین حقی می‌دهند مرد نیستند! (نقل به مضمون) اظهاراتی که از یک طرف با واکنش منفی فضای عمومی مواجه شد و از طرف دیگر با استقبال ماشین تبلیغات حکومتی مواجه شد. پارسا بلافاصله به تلویزیون دعوت شد تا به عنوان یک «سلبریتی» که دست بر قضا همسری مطلوب مطابق با استانداردهای حکومتی است تشویق و تبلیغ شود. سرانجام کار اما، بی‌شباهت به قمار انتخاباتی اصول‌گرایان بر روی تتلو نشد: خانم پارسا چندی پیش از کشور خارج شد؛ خیلی زود کشف حجاب کرد و سپس در برنامه‌ای مشترک به درد دل با مسیح علی‌نژاد پرداخت.

 

پرسش این یادداشت همین است: اولا چرا اصول‌گرایان حکومتی برای تبلیغات خود به سراغ این دست سلبریتی‌ها می‌روند؟ و در ثانی، چرا فرجام کار معمولا به رسوایی می‌انجامد؟

 

به گمان من، ریشه مساله، در درک غلط حضرات نهفته که باعث شده جای علت و معلول را وارونه بگیرند. اینان تصور می‌کنند که در جامعه فعلی، مرجعیت رای مردم به سمت سلبریتی‌ها چرخیده است و بخش بزرگی از شهروندان سلابق و انتخاب‌هایشان را از سلبریتی‌ها وام می‌گیرند. به قول معروف، «کافر همه را به کیش خود پندارد». پس طبیعی است جماعتی که تمام ذهنیت و پیشینه سنتی‌اش بر پایه فرهنگ «تقلید» بنا شده، جامعه را هم به شکل یک مشت مقلد کور ببیند. با چنین تحلیلی، جریان اصول‌گرا چاره محبوبیت از دست رفته خود را در اجرایی کردن دو پروژه موازی دید:

 

پروژه نخست، حمله گسترده به سلبریتی‌ها بود. پرونده‌سازی، اعمال فشار، تخریب سازمان‌یافته، حملات سایبری و انتشار برچسب‌هایی همچون «سلبریتی بی‌سواد»، همگی تلاش‌هایی بودند برای خنثی کردن ابزارهای اجتماعی و در نتیجه انتخاباتی رقیب.

 

به صورت موازی اما، پروژه دومی هم در دستور کار قرار داشت که تولید یا جذب سلبریتی‌های وابسته را پی‌گیری می‌کرد. پروژه‌ای که اگر نگوییم رسوایی پس از رسوایی به بار آورد، دست‌کم می‌توان گفت تا به حال نتوانسته سر سوزنی شکاف روزافزون جامعه با حکومت را کاهش دهد.

 

مشکل این پروژه‌ها، همان درک نادرست از فرآیند سلبریتی شدن بود. بر خلاف تصور اصول‌گرایان، این مردم نیستند که کورکورانه از سلبریتی‌ها پیروی می‌کنند؛ بلکه این چهره‌های فرهنگی، هنری و حتی ورزشی هستند که وقتی حرف دل مردم را می‌زنند به ناگاه در کانون توجه قرار گرفته و به سلبریتی اثرگذار بدل می‌شوند. در نقطه مقابل، آن جماعتی که به جریانات حکومتی نزدیک شوند، ولو اینکه پیشتر در اوج محبوبیت هم قرار داشته‌اند، به ناگاه چنان مورد خشم و نفرت عمومی قرار می‌گیرند که خیلی زود فرار را بر قرار ترجیح می‌دهند و ای بسا برای ترمیم این اشتباه خود، ده مرتبه بیشتر هم علیه استانداردهای حکومت رفتار کنند و رسوایی به بار آورند.

 

پیشتر در یادداشتی (اینجابخوانید) اشاره کردم که با سرکوب سیستماتیک حکومتی، طبقه متوسط جدید سال‌ها است که از داشتن نمایندگان واقعی خود در فضای سیاسی محروم مانده است و در این مدت، به ناچار مطالبات خود را از طریق بخش‌هایی از جامعه روشنفکری و چهره‌های شاخص هنری بیان می‌کند. این بدان معنا نیست که چنین نمایندگانی را می‌توان گروگان گرفت یا شبیه‌سازی کرد و از این طریق جامعه را فریب داد. این چهره‌ها، جایگاه و کارکرد «نمایندگی سیاسی» را بر عهده ندارند که بتوان از طریق آن‌ها با جامعه وارد تعامل دوجانبه شد. اینان صرفا تریبون‌هایی برای بازتاب یا طرح یک طرفه مطالبات اجتماعی هستند.

 

البته، این توهم و تحلیل اشتباه، فقط مختص جریان اصول‌گرا نیست. برخی اصلاح‌طلبان هم که نتوانستند ائتلاف و همراهی مصلحت‌اندیشانه طبقه متوسط جدید را به درستی درک کنند، به مرور دچار این توهم شدند که سلبریتی‌ها، مشروعیت‌شان را از همراهی‌های انتخاباتی با دستبندهای سبز و بنفش می‌گیرند. در چند مورد که برخی از سلبریتی‌ها به عملکرد حضرات انتقاد یا از رای پیشین خود ابراز پشیمانی کردند، حضرات اصلاح‌طلب، به جای آنکه زنگ هشدار سقوط محبوبیت اجتماعی خود را بشنوند، پیاده نظام رسانه‌ای خود را برای تخریب و سرکوب این چهره‌ها بسیج کردند. ناگفته پیداست که اگر اصول‌گرایان توانستند از این شیوه برخورد طرفی ببندند، اصلاح‌طلبان هم خواهند توانست با توهم اعمال فشار به سلبریتی‌ها، شکاف ایجاد شده بین خود و طبقه متوسط جدید را پر کنند.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر