۸/۰۵/۱۳۹۹

در باب «انسان»، آنگونه که نیاموختیم



 شخصیت «سید»، در آن اثر ماندگار «گوزن‌ها»، شاید یکی از مثال‌های نادر از حضور اقشار فرودست یا حاشیه‌ای جامعه بود، در جایگاهی نزدیک به قهرمان فیلم‌های ایرانی. در اینجا از سطح زندگی فقیرانه او صحبت نمی‌کنم. اتفاقا فیلم‌های بسیاری پیش و پس از انقلاب زاویه دوربین را به سمت فرودستان اقتصادی برده‌اند؛ اما نارسایی بخش بزرگی از این آثار از نگاه من، نوعی نگرش تمجیدآمیز یا حتی تقدس‌آفرینی برای این اقشار است. رویکردی که به ویژه در آثار تلویزیونی به شدت با آن مواجه هستیم و اقشار کم‌درآمد را در تصاویری اغراق شده از صفا، صمیمیت، درست‌کاری، خوش‌طینتی و نوع‌دوستی عرضه می‌کنند.

 

شخصیت «سید» اما، با آن بازی درخشان بهروز وثوقی، فقط گرفتار اعتیاد نیست. (فراموش نکنیم که این اعتیاد، در نظرگاه بخش بزرگی از جامعه ایرانی خودش یک جور گناه است) بلکه در فقر و فلاکت خود، کارش به بی‌غیرتی و حتی پوفیوزی هم رسیده است. (باز این توصیفات را در پارادایم خودش نگاه کنیم که «غیرت» قطعا مثبت و ستایش‌ شده است و بی‌غیرتی سید، در مواجهه با تعرض یک گردن کلفت به معشوقه‌اش اوج حقارت و پستی است) در واقع، کیمیایی، شخصیتی را به عنوان یکی از قهرمانان داستان‌اش انتخاب کرده، که با بسیاری از ویژگی‌های قهرمان مورد انتظار فیلم‌های ایرانی فاصله فراوان دارد.

 

البته برای منظور مورد نظر من، «گوزن‌ها» هنوز بهترین مثال نیست، چرا که در روایت نسبتا قهرمانانه جناب کیمیایی، سید، در نهایت یک گوهره ناب را در وجود خود حفظ کرده که باعث می‌شود در پایان دست به نوعی انتحار قهرمانانه بزند. به ویژه وقتی سایه سنگین حضور «قدرت»، در نقش یک چریک سیاسی را روی فیلم در نظر بگیریم باید گفت که روایت کیمیایی همچنان یک طرفه و قهرمانانه است. او هرچند توانسته دایره «آدم‌های خوب» را کمی گسترش دهد، اما باز نتوانسته از دوگانه «خوب و بد» فراتر برود، و قهرمان‌اش تنها بدین دلیل شایسته هم‌دلی است که بیش از آنکه گناه‌کار باشد، قربانی به نظر می‌رسد.

 

با معیار مورد نظر من، نقطه اوج سینمای ایران را شاید باید در فیلم «تنگنا» جست. جایی که «رضا خوش‌دست»، با بازی «سعید راد»، به کلی از تمامی آن ملاک‌های «آدم خوب» تهی شده است. او هیچ پیشینه قابل توجهی ندارد که مخاطب با آن احساس هم‌ذات‌پنداری کند. قمارباز و نسبتا لاابالی است. به جای کمک به خانواده بی‌سرپرست‌اش، بیشتر برای‌شان دردسر درست می‌کند. دروغگو و بدعهد است و دست‌کم دو زن را فریب داده و گرفتار کرده است. در جای خود حتی نسبتا بی‌رحم می‌شود. نه فقط در هنگام دعوا که دست به چاقو می‌برد و آدم می‌کشد، بلکه حتی در برخورد با زنانی که خود را به نوعی فدای او کرده‌اند.

 

شخصیتی که امیرنادری خلق کرده، هیچ یک از ویژگی‌های قهرمانانه مورد نظر در فیلم ایرانی را ندارد، و دقیقا به همین دلیل تکان‌دهنده است. مخاطب فیلم تنگنا، هیچ دلیلی برای نگرانی از بابت گرفتار شدن رضا خوش‌دست ندارد، بجز آنکه او در نهایت هنوز «انسان» است و هرقدر هم که گناه‌کار باشد، مستحق آن خشونت عریانی که کارگردان به زیبایی در صحنه گرفتار شدن‌اش به تصویر می‌کشد نیست. گویی ما با روایتی از داستایوفسکی طرف هستیم که تلنگر می‌زند: همه انسان‌ها گناه‌کار هستند، مهم آن است که رنج می‌کشند و دقیقا به دلیل همین رنجی که می‌کشند مستحق هم‌دلی و بخشایش‌اند.

 

شاید اگر سینمای ایران می‌توانست سال‌ها آثاری مانند «تنگنا» خلق کند، و یا ادبیات ما می‌توانست پیامی همچون فلسفه داستایوفسکی را در دل جامعه نهادینه سازد، دیگر هرگز پلیس کشور به خودش اجازه نمی‌داد متهمان اوباش‌گری را در خیابان‌های شهر بچرخاند و کتک بزند، و مورد حمایت کسانی قرار بگیرد که این خشونت عریان را با استناد به جرایم متهمان موجه جلوه دهند.

 

آنگاه شاید، هرگز کارمان به وضعیتی نمی‌رسید که برای سرپوش گذاشتن بر کراهت رفتار با دختر آبادانی، یا جنایت آشکار در حق «مهرداد سپهری»، به توجیهاتی از جنس اعتیاد و فحاشی این یکی، یا پرخاش‌جویی و تهاجم آن یکی متوسل شویم. شاید بیشتر و زودتر یاد می‌گرفتیم که انسان‌ها، نه به دلیل معصومیتی که قطعا «یافت می‌نشود»، بلکه صرفا به دلیل همان ذات انسانیت‌شان ارزشمند هستند، و در برابر انبوهی از درد و رنج که زیستن در این جهان به ما تحمیل می‌کند، همه ما، هرقدر گناه‌کار باشیم، همچنان مستحق بخشش و هم‌دلی هستیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر