۱۰/۲۰/۱۳۹۴

اسطوره‌ها نمی‌میرند


ما که برای فوتبال نمی‌رفتیم. یعنی نرفته بودیم که ببینیم کی می‌برد و کی می‌بازد. ما رفته بودیم به عشق ناصرخان. رفته بودیم که اولش با ریتمی آرام‌تر بخوانیم: «ناصر حجازی دوست داریم ماآآ دوست داریم ما». بعد ناگهان صدا را بالا ببریم و به صورت انفجاری دست بزنیم و پا بکوبیم که «حجازی کاپلو، هو هو هو هو». حالا جلوی چشم‌مان، توی ورزشگاه آزادی استقلال چهار تا گل خورد که خورد. فدای سرت. ناصرخان که هنوز نمرده. نمرده. مرده؟

دیشب بالاخره مستند «من ناصر حجازی هستم» را دیدم. در مورد جنبه‌های سینمایی اثر دوست ندارم زیاد صحبت کنم. قطعا همیشه انتقاد هست و همیشه می‌شود توقع کار بهتر داشت. اما اگر از آن دست فوتبالی‌هایی باشید که حجازی برای‌تان یک اسطوره و حتی فراتر از آن باشد، آن وقت دیگر فرقی نمی‌کند که ایرادات هنری فیلم چیست. ما که برای فیلم دیدن نرفته بودیم. فوتبال‌ش که فوتبال بود عین خیال‌مان نبود وقتی که ناصر خان بود. حالا اینکه سالن سینماست. ما رفته بودیم که ناصرخان را ببینیم که هنوز برایمان نمرده. نمرده. مرده؟

اولین باری که خودم با چشم خودم در ورزشگاه آزادی ناصرخان را دیدم فصل ۷۶-۷۷ بود. بدون شکست قهرمان شدیم. بدون حتی یک شکست. بعدش که قهرمان شدیم به قول معروف شل کردیم و خلاصه فصل با ۲ باخت به آخر رسید. حالا خیلی‌ها یادشان نمی‌آید که پیش از آن قهرمانی، ۸ سال تمام پرسپولیسی‌ها یکه‌تازی می کردند و برای استقلال دوم شدن هم حسرت و افتخار بود. سال بعدش فینال آسیا بازی کردیم. مدیران تیمی که تا یک سال قبل نایب‌قهرمانی لیگ براشان افتخار بود، نایب‌قهرمانی آسیا را دون شان خود دانستند و ناصرخان به پایان فصل نرسیده اخراج شد. از آن به بعد تا سال‌ها دیگر استادیوم نرفتم. می‌رفتم که چه چیز را ببینم؟ ناصر خان که نبود. رفته بود. اما در قلب ما که نمرده بود. نمرده. مرده؟


به عنوان یک هوادار دوآتشه و قدیمی استقلال، با کلکسیون کاملی از مجله‌ها، عکس‌ها، مصاحبه‌ها، همشه فکر می‌کردم که تمام زندگی‌نامه‌اش جلوی چشمم است. اما دیشب که در فرصتی یک ساعته دوباره همه چیز برایم مرور شد، یک نکته، بیش از هرچیزی برایم پررنگ شد. نکته‌ای که انگار مثل نخ تسبیح تمامی حلقه‌های زندگی حجازی را به هم پی‌وند می‌داد: «بی‌مهری از دیگران، اراده فولادین از حجازی برای بازگشت». بعد از فیلم دوستی که همراهم بود و زیاد از فوتبال سررشته‌ای نداشت پرسید: چرا همه نزدیکان‌اش اینقدر در حق‌اش بد کردند؟ هم‌بازی‌هاش، دست‌یارهاش، بازیکنان‌ش و مدیران باشگاه؟ تنها جوابی که به ذهن‌ام رسید خود فیلم بود. اینکه کسی برای آن‌ها فیلم نمی‌سازد. همه آن‌ها، حتی آن‌هایی که بازیکنان بزرگی هم بودند و افتخارات ملی و باشگاهی زیادی هم دارند، حتی آن‌ها که بعدها در سمت مربی‌گری برای استقلال افتخارات زیادی کسب کردند، همه‌شان هرچه داشتند یک چیز را نداشتند: آن‌ها ناصر حجازی نبودند. آن‌ها کسی نبودند که حتی وقتی می‌باخت همه یک صدا تشویق‌اش می‌کردند. آن‌ها هیچ وقت کسی نبوده‌اند و نخواهند بود که حتی هواداران رقیب هم به احترام‌اش می‌ایستند. آن‌ها «حسود» بودند. پس حقیر شدند و می‌میرند. اما فقط او بود که ناصر حجازی بود و نمی‌میرد. ولو آنکه بگویند مرده. مرده. مرده؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر