۱۱/۲۰/۱۳۹۲

یادداشت وارده: «از توهم تا توهم»

 
یادآوری: «یادداشت‌های وارده»، نظرات و نوشته‌های خوانندگان وبلاگ است که برای انتشار ارسال شده‌اند و «لزوما» هم‌راستا با نظرات نگارنده «مجمع دیوانگان» نخواهند بود.

سعیدی: ابتدا اجازه بدین من به سهم خودم از آرمان گرامی تشکر کنم که این فضا رو برای نقد نظرات همدیگر در اختیار ما قرار می‌ده. این مطلب نه در پاسخ، بلکه در ارتباط با یادداشت «پوسته و مغز» (اینجا+)، نوشته دوست گرامی بردیا نوشته شده که در چند قسمت خدمت دوستان ارایه می‌شود.

بدلیل گستردگی و پر جوانب بودن بحث من سعی می‌کنم دیدگاه‌های خودم در مورد برخی مفاهیم را بصورت تعاریف ارایه کنم که هم از تداخل مبحث پرهیز کرده باشم و هم به دوستانی که مخالف نظر من فکر می‌کنند این فرصت داده شود تا بنیادهای فکری خود را با تعاریف من مقایسه کرده تا شاید از این راه ریشه‌های اختلاف دیدگاه‌های ما مشخص شود.

در کامل و بدون نقص بودن این تعاریف نه تنها ادعایی نیست، بلکه ممکن است برخی از آن‌ها بکلی غلط باشند، اما نکته مهم این است که سعی شده بنیادهایی برای ادامه بحث گذاشته شود و اینکه بدانیم از چه زوایایی باید به این بحث نگاه کرد تا بتوان آن را به نتیجه رساند. در قسمت اول به برخی تعاریف از دیدگاه نویسنده پرداخته شده.

دانش: یا دانسته‌های انسان که بر حسب نیاز زندگی و همچنین خصوصیت کنجکاوی انسان تولید می‌شوند. از منظر موجودیت می‌توان دانش را بر دو دسته تقسیم کرد: «دانش موجود» و «دانش جدید». اما دانش از نظر تنوع بر سه دسته تقسیم می‌شود:

۱ – علم ( science): که وظیفه آن شناخت جهان و روابط موجود در آن است.
۲ – تکنولوژی ( technology): مطالعه جهان برای ایجاد تغییر به عهده تکنولوژیست.
۳ – مهارت (craft  یا  artefact ): که تنها از راه هم‌نشینی، تقلید و تمرین کسب می‌شود و در انجام همه کارهای روزمره و بلند مدت، شخصی و اجتماعی انسان نقش کلیدی بعهده دارد. (پانویس ۱)

دانش زندگی: قاعدتا دانسته‌هایی را در بر می‌گیرد که در اداره زندگی فردی و اجتماعی، چه بصورت روزانه و یا برنامه‌ریزی بلند مدت به کار انسان می‌آید. دانش زندگی عمدتا نوعی مهارت است که از راه هم‌نشینی فراگرفته شده و با تمرین به سمت خبرگی می‌رود.

بخش غالب دانش زندگی اجتماعی بشر را هنر مدیریت تشکیل می‌دهد که آن هم عمدتا جنبه مهارتی داشته و فراگیری آن از راه هم‌نشینی و کارورزی انجام می‌شود.

مدیریت: روش‌های مختلفی دارد که افراد و یا سیستم‌های مختلف بنابر شرایط و دانش خود یکی از آن‌ها را بر می‌گزینند. از جمله مهم‌ترین این روش‌ها مدیریت کاریزماتیک، مدیریت دموکراتیک و مدیریت استبدادی را می‌توان نام برد. از آنجایی که مدیریت دموکراتیک محور اصلی بحث‌های جاری است، در اینجا مکث کوتاهی روی خصوصیات این روش مدیریت خواهیم داشت.

مدیریت دموکراتیک که عمدتا کاربرد سیاسی آن بیشتر شناخته شده است روشی است که بر مشارکت اکثریتی اعضای اجتماع در تصمیم‌سازی‌ها مبتنی شده است و از همین جهت وجود سطح قابل قبولی از دانش مدیریت در سطح جامعه نیاز مبرم این روش مدیریتی است و از آنجایی که هر دانشی که در به وسعت یک جامعه کسترده شود جزئ لاینفک فرهنگ آن جامعه به حساب می‌آید، می‌توان نتیجه گرفت که پذیرش روش مدیریت دموکراتیک از طرف یک جامعه به سطح رشد فرهنگی آن جامعه بستگی دارد. اهمیت این اصل در حدی است که حتی در سازمان‌های اداری و تولیدی که همه اعضای آن بصورت گزینشی انتخاب می‌شوند بدون وجود سطح معینی از فرهنگ امکان برقراری مدیریت دموکراتیک وجود ندارد.(پ۲)


سیاست: پیچیده‌ترین و بالاترین شکل مدیریت است که در عین حالی که بیشترین تقاضا برای مدیریت دموکراتیک را به خود معطوف کرده، به دلایل مختلف بیشترین و بزرگترین موانع را بر سر راه دارد. این موانع نه تنها بخاطر پیچیدگی روابط اجتماعی و وجود روابط و فرهنگ سنتی، بلکه همچنین به این دلیل است که اعضای یک جامعه به هیچوجه گزینشی نبوده و در عین حالی که از نظر فرهنگی و اقتصادی در سطوح مختلفی قرار می‌گیرند، به هیچوجه امکان جابجایی، حذف یا تغییر برای آن‌ها وجود ندارد.

فرهنگ: قالبی است که حفظ و انتقال و تداوم دانش زندگی بشر را به عهده دارد و از جنبه‌های مختلفی مثل زبان، خط، آیین‌ها و رسوم، اعتقادات مذهبی و ماوراءالطبیعی و انواع هنر تشکیل می‌شود. به همین دلیل فرهنگ وسیله مناسبی برای تشخیص جوامع مختلف انسانی از همدیگر است. یکی از دلایل اختلاف فرهنگ‌ها می‌تواند زندگی جوامع مختلف در شرایط متفاوت، چه از لحاظ طبیعی و یا ارتباط‌های پیرامونی آن‌ها باشد.

فرهنگ یک جامعه بیان کننده توانایی‌های بالقوه و بالفعل یک جامعه است که در شکل‌های مختلف بروز پیدا می‌کند. ظهور شخصیت‌های برجسته، خلق آثار علمی و هنری، کیفیت مدیریت سیاسی و اقتصادی از نشانه‌های سطح فرهنگ یک جامعه هستند.

یکی از خصوصیات فرهنگ این است که مثل سنگ زنجیر شده به پای جامعه، به همان نسبت که نقش مثبت در رشد آن داشته و از بیراهه رفتن آن جلوگیری می‌کند، می‌تواند مانعی برای رشد سریع جامعه نیز باشد. به همین دلیل خواسته‌هایی که در هر مقطع زمانی برای یک جامعه مطرح می‌شود باید با سطح فرهنگ آن همخوانی داشته باشد. در غیر اینصورت اگر خواسته‌ای حتی به آرزوی تک تک اعضای جامعه نیز تبدیل شود امکان بر آورده شدن نخواهد داشت. بنابر این برای مطرح کردن یک خواسته معین برای یک جامعه نه تنها سطح رشد آن، بلکه عناصر تعیین کننده فرهنگی آن جامعه باید مورد توجه قرار بگیرند.

از دیگر خصوصیات مهم فرهنگ آن است که با آراسته کردن دانش زندگی و همچنین آرزوها و آمال یک اجتماع در پوشش‌های هنری، اعتقادی و رسوم سنتی امکان حفظ و انتقال آن‌ها را به ساده‌ترین شکل ممکن که برای همه اعضای جامعه قابل فهم باشد فراهم می‌کند. این شکل‌های آرایشی که اغلب از طرف نخبگان جامعه ایرانی طرد می‌شوند حتی باورهای خرافی و ماوراءالطبیعی را هم در بر می‌گیرند. بدون تردید هرچه این پوشش‌ها تخیلی‌تر و یا به گفته‌ای توهمی‌تر باشند، نشان دهنده درک منطقی پایین‌تر در یک جامعه دارند اما در ارزش آن‌ها بعنوان عوامل قوام و دوام و بیان کننده داشته‌ها و آرزوهای یک جامعه نباید شک کرد. همین خصوصیات هستند که فرهنگ را به مهمترین عامل بقای یک جامعه تبدیل می‌کنند.

بنابر این درصورتیکه یک جامعه را به یک بچه مدرسه ای تشبیه کنیم برای ارزیابی عملکرد درسی آن در یک مقطع معین، باید دستاوردهای فرهنگی آن را بررسی کرده و به آن نمره داد. همچنین درست مثل یک بچه مدرسه ای، یک جامعه نیز در مقاطع مختلف مسیر رشد خود دچار افت و خیزهایی می‌شود که هر کدام از آن‌ها در رشد نهایی آن جامعه تاثیر خود را باقی می‌گذارد. نکته مهمی که در اینجا وجود داره آنکه اگرچه جوامع در مسیر رشد خود بسیار کند و بطئی حرکت می‌کنند، اما وقتی در مسیر سقوط قرار می‌گیرند، درست مثل یک بدن سالم که دچار بیماری می‌شود و ممکن است به سرعت حتی به حالت کما برود، مسیر چندین قرنه رشد خود را در چشم بهم زدنی به عقب بر می‌گردند. به همین دلیل دوران‌های درخشان در گذشته یک جامعه نمی‌توانند نشانه سطح بلوغ آن در زمان مورد بررسی قرار گیرد، هرچند گذشته های درخشان آن جامعه بصورت طنابی به ارده عمومی برای جلوگیری از سقوط نهایی آن بدل شده و بدین صورت نقش خود را در بقای آن جامعه ایفا می‌کند. بنابراین برای نمره دادن به یک جامعه در یک مقطع معین، باید توانایی‌ها و داشته‌های آن جامعه در همان مقطع مورد ارزیابی قرار گیرند.

بلوغ فرهنگی: یک برداشت نسبی است که در مقایسه با سطح فرهنگ رایج در جوامع مختلف در یک مقطع معین معنی می‌یابد.

گروهبندی اعضای جامعه بر حسب دانش زندگی:

-         عوام یا مردم عادی، که معمولا اکثریت جوامع را تشکیل می‌دهند کسانی هستند که زندگی را در سطح خرد و روز بروز تجربه می‌کنند.
-         نخبگان، که یک مفهوم کاملا نسبی است، به کسانی اطلاق می‌شود که زندگی را در سطح کلان و بلند مدت تجربه می‌کنند و نسبت بسیار کوچکی از هر جامعه را تشکیل می‌دهند. نخبگان خود به دو گروه تئوریسین و اجرایی تقسیم می‌شوند.

از یک زاویه نسبت نخبگان با عوام یک جامعه را می‌توان به نسبت مواد خام و یا بدنه، با تکنولوژی نهاده شده در یک سیستم تکنولوژیکی پیشرفته تشبیه کرد. با این تفاوت که در یک سیستم پیشرفته قسمت تکنولوژیکی قابل انفکاک از بدنه خود بوده که در این صورت سیستم از کار خواهد افتاد ولی در جامعه انسانی اولا مرز معینی برای تفکیک نخبگان از عوام وجود نداشته بلکه هم از نظر فیزیکی و هم فرهنگی کاملا بهم پیوسته و در هم تنیده هستند و در ثانی در صورت جدا کردن بخشی از نخبگان، جامعه همچنان به حیاط خود ادامه داده و دوباره نخبگان جدید تولید می‌کند. از این منظر نخبگان جامعه انسانی زاییده اجتماع خود هستند و به همین دلیل اولا تمام خصوصیات جامعه خود را با خود حمل می‌کنند و در ثانی درک مشکلات و پیچیدگی‌های موجود در اجتماع خود برای آن‌ها آسان‌تر صورت می‌گیرد.

وظیفه نخبگان یک جامعه تئوریزه کردن تجربیات و دانش موجود – چه در قالب هنر و یا بصورت علم – تحلیل تجربیات گذشته و درس آموزی از اشتباهات و همچنین برنامه ریزی برای آینده بوسیله تئوریسین‌ها، و مدیریت کلان اجتماع و پیش‌برد برنامه ها بوسیله اجرایی‌ها است.

در مقابل، وظیفه اصلی عامه مردم حفظ بقای جامعه است و این مهم تنها به زاد و ولد منتهی نشده بلکه صرف زندگی کردن حتی در ساده ترین شکل خود نقش به سزایی در حفظ و ارتقاء فرهنگ وآداب و رسوم داشته که خود درحفظ انسجام جامعه و تداوم زندگی اجتماعی نقش برجسته ای دارد و نبود آن‌ها بخصوص در شرایط سخت مثل خشک‌سالی‌ها، جنگ‌ها و حملات بیگانگان باعث از هم پاشیدن یک جامعه می‌شود.

بنابر این و با الهام از مثال فوق، اگر بدنه اجتماع وجود نداشته نباشد اولا جایی برای قراردادن تکنولوژی وجود نخواهد داشت و دوم و مهمتر اینکه اصولا این تکنولوژی متولد نخواهد شد. من امیدوارم همه دوستان بخوبی متوجه ارتباط تعاریف فوق با یکدیگر باشند که در واقع نتیجه گیری بحث من از ارتباط این تعاریف با یکدیگر و بصورت زیر انجام شده است.

نتیجه اول اینکه ایجاد تغییر در یک اجتماع معین یک امر دستوری یا تصمیم سازی نبوده بلکه سطح فرهنگ موجود و سرعت رشد آن نقش تعیین کننده در امر تغییر دارند.

نتیجه دوم اینکه برنامه‌ریزی آگاهانه برای رشد یک جامعه نه تنها نباید صرفا به رشد نخبگان آن توجه کند، بلکه در درجه نخست باید به سراغ رشد فرهنگی جامعه برود. دلیل اینکه نخبه پروری صرف نمی‌تواند مشکل عقب ماندگی یک جامعه را حل کند این است که:

۱-       بنای نخبه‌پروری در کوتاه مدت (پ۳) ناگزیر بر افزایش دانش علمی گذاشته می‌شود در حالیکه دانش مهارت در این امر نقش تعیین کننده داشته و کسب این دانش در کوتاه مدت امکان‌پذیر نیست.

۲-       نخبگان جامعه بتدریج از دل جامعه زاییده شده و رشد می‌کنند و نسل به نسل جایگزین همدیگر می‌شوند. به بیان دیگر با یک گل بهار نمی‌شود. مثال جامعه ورزشی ایران و بخصوص وضعیت فوتبال آن بهترین نمونه در این زمینه است.

3-       نخبگانی که در کوتاه مدت و از راه علم آموزی پرورش پیدا می‌کنند توانایی پیوند علم خود با نیازهای جامعه خود را ندارند و از درک مشکلات آن ناتوانند. به این دلیل ساده که آن‌ها از دل این جامعه بیرون نیامده‌اند.

مدیر، سیاسد مدار، دانشمند، هنرمند، ورزشکار و غیره، اگر بخواهند در یک جامعه تداوم داشته باشند و همچنین تاثیرگذار، باید بصورت مداوم از دل آن جامعه رشد کرده و بالا بیایند. بدون تردید پرورش نخبگان از راه کوتاه مدت اثرات غیرقابل انکاری در رشد فرهنگ جامعه خواهد گذاشت اما اگر فرهنگ جامعه‌ای ظرفیت این پرورش مداوم را نداشته باشد تاثیر این نخبگان در امر پیشرفت عمدتا فرهنگی خواهد بود و تاثیر ساختاری قابل توجه و درازمدتی نخواهد داشت.

نتیجه سوم: تغییر فرهنگ یک جامعه حتی با برنامه ریزی و مدیریت آگاهانه، کاری است بسیار دشوار و زمان‌بر. دلیل این کندی و دشواری در ماهیت فرهنگ نهفته است که امری است عمدتا مهارتی و آموزش و ارتقاء آن از راه تمرین و کارورزی میسر است.

نتیجه چهارم: اینکه دانش مدیریتی که در فرهنگ یک جامعه حمل می‌شود نقش تعیین کننده‌ای در شکل زندگی آن در هر لحظه معینی دارد. کیفیت مدیریت در یک جامعه نماینده سطح دانش مدیریتی در فرهنگ یک جامعه است.

پانویس:
۱ – در اینکه تجربه نقش مهمی در موفقیت افراد بازی می‌کند فکر نمی‌کنم کسی تردیدی داشته باشد ولی تاکید بر آن از این جهت اهمیت دارد که در بین نخبگان ما اگر نگوییم مدرک‌گرایی، بلکه تحصیلات‌گرایی رواج بیشتری دارد و بخصوص ارزش و نقش تجربه در ارتباط با این بحث بیشتر مورد بی‌مهری قرار میگیرد. در اهمیت نقش تجربه در دنیای مدرن امروزی که بسیاری از ما تصور می‌کنیم بر علم استوار شده مثال‌های بسیاری وجود دارد ولی یکی از جالب‌ترین آن‌ها طرز تفکر ژاپنی‌ها در صنعت است که می‌گویند مهندس باید کارش را از جایی شروع کند که لاستیک ماشین زمین را لمس میکند. یعنی یک مهندس تازه فارغ‌التحصیل شده باید کارش را از پایین‌ترین سطح شروع کند و با هر سطح تحصیلاتی که باشد در شروع کار به یک مهندس پست و مقام نمی‌دهند.

۲ –  برای نمونه Kaizen و quality Circles از معروفترین روش‌های مدیریت هستند که بر مشارکت جمعی در تصمیم سازی‌ها متکی هستند و در ارتقاء کیفیت محصولات ژاپنی در دهه‌های بعد از ۱۹۶۰ نقش مهمی بازی کردند ولی همین طرح‌ها در بسیاری از شرکت‌های اروپایی و آمریکایی که از دهه‌های آخر قرن بیستم سعی در اجرای آن‌ها داشتند با شکست مواجه شد و دلیل اصلی آن مشکلات فرهنگی ارزیابی شد.


۳ - کوتاه مدت در مقابل روشی انتخاب شد که در امتداد زندگی جامعه انجام گرفته و ناگزیر بلند مدت است.

پی‌نوشت:
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های شما استقبال می‌کند. یادداشت‌های وارده خود را به نشانی «arman.parian[at]gmail» ارسال کنید.

۱ نظر:

  1. ناشناس۲۰/۱۱/۹۲

    با تشکر از آرمان گرامی.
    اولین اشتباه متن را اصلاح میکنم. بحای artefact لطفا skill قرار بدین.
    سعیدی

    پاسخحذف