۱۰/۲۵/۱۳۹۲

یادداشت وارده: «پوسته و مغز»

  
یادآوری: «یادداشت‌های وارده»، نظرات و نوشته‌های خوانندگان وبلاگ است که برای انتشار ارسال شده‌اند و «لزوما» هم‌راستا با نظرات نگارنده «مجمع دیوانگان» نخواهند بود. 


بردیا استقامت - همیشه برای خرید کالا به خود می‌گویم که شرط اول کیفیت محصول، ظاهر آن است. اگر بسته‌بندی مناسبی نداشت از خرید آن پرهیز می‌کنم. تقریبا تمام کالاهایی که بسته‌بندی مناسبی ندارند، از کیفیت بسیار نازلی برخوردارند ولی عکس آن صادق نیست. به این معنی که ممکن است کالایی با بسته‌بندی مناسب خریداری شود ولی آن بسته‌بندی تنها ظاهری فریبنده برای باطن خراب آن باشد. چنین قضاوتی را می‌توان به عالم سیاست نیز تعمیم داد.

ما ایرانیان از دیرباز در افسانه‌پردازی ید طولایی داشته‌ایم. از همین رو است که به عکس یونان باستان که تاریخی مدون و قابل استناد دارد، ما تاریخی آمیخته به افسانه و خیال داریم. این تخیلات گاهی چنان حاله‌ای از مجاز به دور واقعیت می‌کشد که کشف حقیقت را بسیار دشوار و گاهی ناممکن می‌کند.

نمونه بارز خیال پردازی در انقلاب 57، شخصیت آیت الله خمینی بود. از دیدن عکس او در ماه  گرفته تا گریه‌های سوزناک ملت در پای سخنرانی‌هایش همگی نشان از توهمات مردمی داشت که واقعیت و مجاز را به طرز شگفت‌آوری در هم آمیخته بودند. به باور من شخصیت کاریزماتیک آیت الله خمینی همیشه جای سوال دارد؛ برای کودکان که چشم بر دهان بزرگسالان دارند شاید قابل توجیه باشد ولی چگونه ممکن است مردی که حتی نمی‌توانست زبان مادریش را به درستی صحبت کند، اینچنین توده مردم را تحت تاثیر قرار دهد؟ غیر از این نیست که توده متوهمی که در پای سخنرانی‌هایش با احساس عمیق می‌گریستند، تنها شخصیتی خیالی از وی در ذهن داشتند که با واقعیت فرسنگ‌ها فاصله داشت. انگار جماعتی هیپنوتیزم شده که به تماشای شعبده مرتاضی هندی آمده بودند.

آیا روشن فکران هم دچار چنین توهمی شده بودند؟ مرور خاطرات آنان نشان می‌دهد که روشنفکران در صدد استفاده ابزاری از آیت الله خمینی برای غلبه بر استبداد شاه بودند. آیت الله خمینی تا زمانی که در پاریس بود به شدت توسط روشنفکرانی احاطه شده بود که خط مشی او را تعیین می‌کردند. پس از پیروزی انقلاب اما جنگ مغلوبه شد و این آیت الله خمینی بود که با تکیه بر توده‌های متوهم، روشنفکران را از دم تیغ گذراند. در حقیقت این آیت الله خمینی بود که از روشنفکران استفاده ابزاری کرد، نه بالعکس. در زیر مکالمه کوتاهی را که بی‌واسطه از یک خبرنگار شنیده‌ام، از زبان وی می‌آورم تا موضوع را روشن‌تر کنم:

پیش از پیروزی انقلاب بود که به دعوت روزنامه کیهان به ایران آمدم. پس از اتمام کار، وضعیت فرودگاه‌ها به هم ریخته بود و بازگشت به اروپا غیر ممکن شده بود. این بود که به مدیر مسئول روزنامه کیهان خبر دادم که شما مرا به اینجا کشانده‌اید ولی نمی‌توانم از کشور خارج شوم. مدیر روزنامه به بهانه مصاحبه با آیت الله خمینی ترتیب سفر مرا به پاریس داد. من هم فرصت را غنیمت شمردم و به قصد مصاحبه از کشور خارج شدم. در هنگام مصاحبه، آقای قطب زاده در کنار آیت الله خمینی ایستاده بود و به سوالات من پاسخ می‌داد. اعتراض کردم که چرا خود امام به سوالات پاسخ نمی‌دهد؟ آقای قطب زاده گفت که او سخنگوی امام است و نظر ایشان دقیقا نظر امام است! در همین اثنا، فردی با صدای بلند گفت «آقای قطب زاده تلفن فوری از تهران». قطب زاده در گوش امام چیزی گفت و از اتاق خارج شد. من که به گمانم فرصت مناسبی یافته بودم، تا آمدم سوال کنم، آیت الله پیش‌دستی کرد و از احوال پدرم پرسید. گفتم چند سالی است که از دنیا رفته است. بلافاصله گفت برایشان دعا می‌کنم و زیر لب شروع کرد به دعا کردن. دوباره که آمدم سوال کنم، از احوال مادرم پرسید که من گفتم ایشان نیز عمرشان را داده‌اند به شما و دوباره شروع کرد به دعا کردن. خلاصه این چند دقیقه غیبت قطب‌زاده را با این سوالات بی‌ربط پر کرد تا قطب زاده دوباره به اتاق بازگشت و سمت سخنگویی را تا پایان مصاحبه حفظ کرد.

همین خاطره کوتاه به روشنی نشان می‌دهد که چگونه آیت الله خمینی با زیرکی و با بهره بردن از موقعیت دینی خود، ضعف سیاسیش را با استفاده ابزاری از روشنفکران جبران کرد. پس از زمامداری، هنگامی که آنان را سد راه خویش می‌دید، به راحتی دست به تصفیه آنان از ساختار قدرت زد و حتی تعدادی از آنان را به جوخه‌های اعدام سپرد.          

حال که پوسته شکافته است و مغز آشکار شده و میراث آیت الله خمینی بر گرده توده مردم سنگینی می‌کند، روشنفکران انگشت حسرت به دندان می‌گزند که ای کاش با روحانیت اعتلاف نکرده بودند و مملکت را از یک استبداد سکولار به قهقرای استبدادی دینی در نینداخته بودند.

ما ایرانیانی که هنوز پایبند تعارف و ظاهرسازی هستیم، مبادا دیگر بار به تخیلاتمان اعتماد کنیم. اگر سیاست‌مداران‌مان ظاهری آراسته داشتند و سخندان هم بودند، شاید چندان قابل اعتماد نباشند چه رسد به آنانی که حتی نمی توانند ظاهرشان را حفظ کنند. طبیعتا آنها چیزی فراتر از آنچه در ظاهر می‌نمایند نیستند.

  پی‌نوشت:
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های شما استقبال می‌کند. یادداشت‌های وارده خود را به نشانی «arman.parian[at]gmail» ارسال کنید.

۹ نظر:

  1. ناشناس۲۸/۱۰/۹۲

    چند گزاره ساده در کنار هم:
    تقریبا همه اصلاح طلبها و بخصوص امثال تاجزاده و بهزاد نبوی در دوران حیات خمینی میداندار سیاست جمهوری اسلامی بوده از حمایت بی شائبه او برخوردار بوده اند.

    میرحسین موسوی نخست وزیر دوران جنگ تنها بخاطر حمایتهای خمینی به نخست وزیری انتخاب شد و بواسطه همین حمایتها توانست تا آخر در این پست بماند.
    میر حسین موسوی اکنون بعنوان رهبر جنبش سبز در حصر خانگی بسر میبرد.
    همه اصولگراهای کنونی و بخصوص قشر افراطی آنها همه کوشش خود را بکار میگیرند تا ثابت کنند منشع همه مواضع سیاسی و عقیدتی آنها عقاید خمینی است و خود را تنها پیروان خمینی معرفی میکنند.
    بعد از هشت سال ریاست جمهوری احمدینژاد، در شارلاتان بودن این قشر از اصول گرا ها کمتر کسی هست که شک داشته باشه.
    جناب بردیا خمینی را کلاه برداری سیاسی معرفی میکند که از اول مواضع خود را از مزدم پنهان کرد و از روشن فکرها برای پیشبرد مقاصد خودش سوئ استفاده کرد.
    نتیجه گیری این تحلیل علنا مواضع حمینی رو با اصولگراهای مذکور یکی میدونه..

    جناب بردیا. شما گفتی کنایه قبلی من باعث شد از زاویه دیگری به موضوع نگاه کنید. ولی این گزاره ها نشان میده که با این تحلیل جدید شما باز هم در همان مقام مشاور رهبری قرار میگیرید و نه بیشتر.
    داستان چیه.

    سعیدی

    پاسخحذف
  2. ناشناس۲۹/۱۰/۹۲

    جناب سعیدی عزیز
    ابتدا تشکر کنم از نقدی که بر نوشته من داشتید.
    بگذارید خوشحالی خودم را پنهان نکنم از اینکه شما برای تخطئه من مرا به ولایت مطلقه می چسبانید. این به این معنی است که در بین شما دوستان اصلاح طلب، ولی فقیه آنقدر بی آبرو شده است که به مانند توهین به شخصیت افراد از آن استفاده می کنید.
    تفاوت من و شما این است که شما به معلول نظر می کنید و من به علت. شما، چنانچه از نوشته تان بر می آید، قائل به مقام استبداد هستید ولی من آن را نفی می کنم. برای من فرقی نمی کند این استبداد محمد رضا پهلوی باشد یا آیت الله خمینی و یا همین رهبر فعلی. همه اینها معلول سیستم استبدادی است که شما از آن دفاع می کنید. همین آیت الله خمینی و آیت الله خامنه ای در زمان شاه در آن سوی تفنگ ایستاده بودند و مظلوم بودند ولی هنگامی که به مقام استبداد رسیدند ظالم شدند و نزدیکان خود را از دم تیغ گذراندند. تا ما مردم درک نکنیم که مقام استبدادی مستقل از شخصیت افراد، تنها ویرانی و تباهی به ارمغان می آورد، در بر همین پاشنه خواهد چرخید. همانطور که لرد اکتون چند صد سال پیش فهمید و گفت حکومت مطلقه مطلقا فاسد می کند و این به گواه تاریخ استثنا بردار نیست. به گمان من افرادی چون موسوی و خاتمی متوجه این موضوع شده اند و اگر گاهی به آیت الله خمینی گریزی می زنند از روی مصلحت است نه حقیقت. حتما فراموش نکرده اید که وقتی از موسوی در مورد کشتار دهه شصت سوال کردند ایشان گفت که در جریان نبوده است. اگر سران اصلاحات هنوز متوجه نشده اند که واقعا باید به حال ما مردم گریست.حتما می دانید که در دهه شصت با فتوای آیت الله خمینی در محکمه های یک دقیقه ای آدمها را چون گوسفند به مسلخ می بردند (خاطرات هوشنگ اسدی را بخوانید تا ببینید چه بر سر دگراندیشان آوردند در زمان آن رهبر مکرمتان). حتما می دانید که به فرمان همین جناب خمینی جنگ ابلهانه ای را آنقدر طولانی کردند که صدها برابر محمد رضا شاه قبرستانها را آباد کرد. اگر بخواهم بلاهتهای دوران آیت الله خمینی را بشمارم مثنوی هفتاد من کاغذ شود.

    جالب است که شما حتی جنبش سبز را هم به پای آیت الله خمینی و طرفدارانشان سند زدید که واقعا تفسیر بی نظیر و بدیعی است! اتفاقا همین نوشته شما نظر مرا در مورد متوهم بودن آن مردمی که عکس رهبرشان را در ماه می دیدند، ثابت می کند.
    با احترام
    بردیا

    پاسخحذف
  3. ناشناس۲۹/۱۰/۹۲

    جناب بردیای عزیز
    شهامت شما تقدیر آمیزه
    اگر استبدادی وجود نداشت که الان من و شما تو این وبلاگ چکار داشتیم. آرمان که مشغول نقد ادبی و سینمایی خودش بود و ما هم دنبال حزب و گروه خومون.
    ولی صحبت سر چگونگی برخورد با این استبداده. مهم اینه که ما سوراخ دعا رو گم نکنیم. وگرنه اینکه ادعای جدیدی نیست که بگیم همه بدبختیهای ما زیر سر استبداده.
    من نخواستم وارد نقد نوشته شما بشم بلکه با یک متن کوتاه خواستم تلنگری به شما بزنم که ببینید با اینگونه تحلیلها شما در کنار چه آدمهایی قرار میگیرید. این یک تهمت نیست چون ادعا نشده که شما وابسته و یا حقوق بگیر هستید.
    اینکه تنها شما به یک حقیقتی دست پیدا کنید برای رساندن یک جامعه به حقیقت کافی نیست بلکه نحوه انتشار این حقیت در بین مردم از اهمیت بیشتری برخورداره.
    مهمترین نقد به اصل نوشته شما اینه که شما از یکطرف از توهم مردم در مورد خمینی صحبت میکنید و از طرف دیگه خمینی رو متهم میکنید که لازم داشت از روشنفکرها برای ارتباط با مردم سوء استفاده کنه.
    واقیت اینکه که این کاملا برعکس بوده و اگر شما دقت کنید میبینید همه کارکشته های سیاست در آنزمان سعیشون بر این بود که از موقعیت خمینی برای ارتباط با مردم استفاده کنند و این عین سیاست هست. چون در یک جامعه استبداد زده اولین مشکل برای سیاستمدار ارتنباط با مردمه. اگر شما به خاطرات زمان انقلاب مراجعه کنید میبینید در آن زمان در واقع سیاست مدارهای ما هیچ ارتباط و هیچ نفوذی بین مردم نداشته اند. حتی در دانشگاهها تعداد معدودی از دانشجوها اونها رو میشناختند. همه یا در تبعید بودند و یا زندان و یا در گوشه انزوا.
    اینکه چطور شد که انقلاب شد و چطور مردم بقول شما از راه توهم دنبال خمینی راه افتادند منظور این بحث نیست، بلکه در چنین شرایطی روشن فکر ها و سیاست مدارهای کارکشته راهی بجز حمایت از خمینی نداشتند و اگر اینها میتونستن تا آخر این راه و ادامه بدند و بقیه روشنفکر ها هم همین راه و انتخاب میکردند شاید اندک تغییری در سرنوشت ما پیدا میشد.
    صحبت شما در مورد قتل عام 67 هم تایید میکنه نحوه برخورد شما سرتا سر نشان از ناپختگی در امر مهم سیاست داره. شما حتما خوب میدونی که حتی در علوم غیر سیاسی هم کاشفها برای اثبات نظر خودشون راه آسونی نداشته اند و سر نوشت گالیله رو همه میدونیم. بنا بر این بیشتر مشکل ما در چکونگی ارتباط با مردمه و نه دانستن حقیقت. در مورد سیاست هم بطور اخص گفته شده هر چه گفته میشه آنچیزی نیست که دیده میشه.
    از طرف دیگه، فکر نمیکنم از جامعه آمریکا بازتر شما مثالی داشته باشید. همین واقعه 11 سپتامبر که باعث کشته و زخمی شدن هزاران نفر و خسارات زیادی شد هنوز در پرده ابهامه و کسی دقیقا نمیدونه نقش دارو دسته نئوکان جرج بوش در این فاجعه چی بوده. بهمین دلیل هم در بین آدمهای با احساس مسئولیت کسی بصورت قاطع اظهاز نظری نمیکنه.
    حالا تو جامعه اسبداد زده ایران که استبداد تا مغز استخوان تک تک مردم نفوذ داره شما بسادگی یک اتفاق رو به گردن یک نفر میندازی و خودتو خلاص میکنی. این اصلا به معنای احساس مسئولیت نیست، بلکه کاملا بر عکس نشانه بی مسئولیتی کامله. چون اینکار فقط وجدان شما رو راحت میکنه که یک حقیقتی رو دیدی و بیان کردی ولی هیچ کمکی به حل مشکل نمیکنه.

    سعیدی

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. ناشناس۲۹/۱۰/۹۲

      جناب سعیدی عزیز
      ظاهرا همه ما یک هدف داریم و آن ایجاد جامعه ای بازتر با معیارهای حقوق بشر است. برای رسیدن به این جامعه نمی توانیم سرمان را زیر برف کنیم و حقایق رانبینیم. ما مردمی هستیم که در مبارزه با استبداد ید طولایی داریم ولی هیچگاه نتوانسته ایم حتی یک جامعه نیمه دموکراتیک بنا کنیم و به قول خودتان استبداد در وجود همه مان ریشه دوانده است. در زمینه روش من با شما هم عقیده نیستم دوست من. نقد حکومت، دین و سیاست باید با قدرت و شفافیت هرچه تمامتر انجام پذیرد تا ما این مرحله گذار را طی کنیم. شاید شما وابسته به حزب یا گروهی باشید و خود را ملزم به رعایت چارچوب آن بدانید ولی من آن چیزی را که به گمانم حقیقت است و می تواند در جلوگیری از بازتولید استبداد کمک کند بر زبان و قلم جاری می کنم. و این را دقیقا مسئولیت اجتماعی خود می دانم نه بی مسئولیتی. فراز و نشیب زندگی به من آموخته است که هدف وسیله را توجیه نمی کند. یعنی برای مقابله با استبداد من حاضر نیستم دروغی را راست جلوه دهم یا از کسانی تمجید کنم که چیزی در چنته ندارند. آدمهای کم دان، خرافاتی و کم سواد هنگامی که به قدرت می رسند، هیولاهایی می شوند که واقعا ترسناکند. خودتان دوره هشت ساله احمدی نژاد را دیدید که چه بر سر این مملکت آمد. دیگر کافی است ما سکوت نمی کنیم. اگر شما دوستان اصلاح طلب، میانه رو و حتی همین جناح راستیها حرف حق زدید به شما آفرین می گوییم ولی اگر دروغ به خورد مردم دادید و حقیقتها را وارونه جلوه دادید جدا شما را نقد خواهیم کرد. نقد بی رحمانه بدون سیاست ورزی. به نظر من این روش باید در میان مردم و مطبوعات به یک سنت حسنه تبدیل شود تا اینهمه گژی را در مسوولین اندکی به راستی متمایل کند.

      پایدار باشید
      بردیا

      حذف
  4. مازیار وطن پرست۲۹/۱۰/۹۲

    آقای سعیدی
    من کاملا متوجه منظور شما نشدم. ممکنه ضمن یک مقاله واضح تر و با تعداد کلمات بیشتر منظورتون رو بیان کنید؟

    پاسخحذف
  5. ناشناس۲۹/۱۰/۹۲

    بردیای عزیز
    شما البته مختار هستی هر طور که صلاح میدونی رفتار کنی، ولی برای به نتیجه رسیدن هر تلاشی راهکارهای مشخصی وجود داره که بدون آن هیچگاه به مقصد نمیرسیم. مثلا اگر شما قصد رفتن به مشهد داری نمیتونی جاده قم و در پیش بگیری.
    صحبت دروغ گفتن به میان آمد، بد نیست تاکید کنم از نظر من مرز صداقت در سیاست دروغ نگفتنه، ولی این هنوز گفته قبلی منو که در سیاست هرچی که دیده بشه گفته نمیشه نقض نمیکنه. مثلا شما در نظر بگیر شما در کلاس اول دبستان نشستی و معلم شما بجای یاد دادن الفبا و کلمات ساده، روز اول متنی از گلستان سعدی را بعنوان متن اصیل فارسی بخورد دانش آموز بده. همونطور که شما خوب میدونی، بسیاری از علوم دیگه در سطوح پایین بصورت خیلی ابتدایی که بعضا از نظر علمی غلط هستند تدریس میشند و هیچ کس هم تا بحال معلمها رو بخاطر اون سرزنش نکرده و اونها رو به دروغگویی متهم نکرده، بلکه این اقتضای شرایط هست که بخشی از واقیت گفته میشه که قابل فهمه و این در سیاست بروز بیشتری پیدا میکنه. و الی هیچ کس، حتی سیاستمدارانی که خودشون هرروزه بجز دروغ چیزی تحویل مردم نمیدن، نمیتونند دروغگویی رو بعنوان بخش اجتناب ناپذیر سیاست توجیه کنند.
    در پاسخ آقای وطنپرست هم عرض کنم چشم سعیمو میکنم ولی قول نمیدم.

    پاسخحذف
  6. ناشناس۳۰/۱۰/۹۲

    جناب سعیدی عزیز
    کاملا متوجه منظور شما هستم و در عین حال با شما موافق نیستم. نگاهی به دنیا بیندازید و ببینید که مردم ما ابدا مستحق چنین حکومت مستبد و واپسگرایی نیستند. ما مردم کلاس اول ابتدایی نیستیم، دوره ابتدایی را در همان 100 سال پیش در مشروطه پشت سر گذاشتیم. انقلاب 57 هم دوره دبیرستانمان بود. وقتش است که همه دست در دست هم دهیم و عزم دانشگاه کنیم. جنبش سبز اولین تلاش ما برای ورود به دانشگاه بود. هنوز هم داریم تلاش می کنیم. ایمان دارم که روزی این در بسته باز خواهد شد.
    با امید آن روز
    منتظر نوشته تفصیلیتان در این باره خواهم ماند
    با مهر
    بردیا

    پاسخحذف
  7. ناشناس۱/۱۱/۹۲

    ائتلاف درست است نه اعتلاف . امین هستم.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. ناشناس۳/۱۱/۹۲

      سپاس امین گرامی
      خطای نگارشی مرا ببخشید. اگر جناب امیری آن را تصحیح کنند ممنون خواهم شد.
      با احترام
      بردیا

      حذف