۴/۳۰/۱۳۹۲

سه ویژگی ضروری برای روشنفکر


امروزه شهرت «جلال آل‌احمد» با کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» بیش از دیگران است اما ریشه جریان روشنفکرستیزی دست‌کم به زمان سیدضیاء و اقدامات متظاهرانه او باز می‌گردد. به هر حال همت زیادی شده و منابع تخریب فراوانی وجود داشته که امروزه گروهی به خود اجازه می‌دهند در عرف عامیانه «روشنفکری» را برچسبی جهت تحقیر و تخطئه افراد به کار ببرند و یا طنزپردازی به خودش این اجازه را بدهد که محافل روشنفکری را در سیمای به یک سری مجالس پامنقلی و دری وری‌گویی به تصویر بکشد. مشکل اما همه در بدخواهی مخالفان یا گستاخی لمپنیسم خلاصه نمی‌شود. جریان روشنفکری هم باید بتواند به موقع خودش را نقد کند و البته همواره این حساسیت را داشته باشد که در هنگام نقد، دست به تخریب اساس روشنفکری نزند. این یادداشت، تلاشی بود برای نقد یک اقدام جمعی از جانب گروهی از نخبگان و روشنفکران. با این حال، فعلا از انتشار بخش دومی یادداشت و ورود به بحث مصداقی آن صرف‌نظر کرده‌ام و صرفا آن را در سطح ارایه و بازخوانی یک سری از ویژگی‌های روشنفکر محدود نگه داشته‌ام تا اصل مطلب قربانی واکنش‌های شخصی نشود. گمان می‌کنم اگر همین بحث بتواند بسط داده شده و شفاف شود، دیگر سنجش مصادیق کار دشواری نخواهد بود.

استقلال اندیشه
استقلال روشنفکر، از جنسی متفاوت است. روشنفکر مستقل بدین معنا نیست که مزدبگیر هیچ حکومتی نباشد و یا حرفش را مطابق میل کارفرمایش نزند، که اگر چنین باشد اساسا روشنفکر نیست. یک حلقه ساده است در زنجیره دستگاه عریض و طویل پروپاگاندا. ویژگی ممیزه شخص روشنفکر اندیشه اوست، پس تنها زمانی می‌تواند مستقل باشد که بتواند اندیشه خودش را از تهاجم هژمونی‌های موجود در امان نگاه دارد. استقلال اندیشه، از هژومونی غالب، ابدا به معنای انکار آن نیست. رد یا تایید این هژمونی، در هر صورت مستلزم پذیرش چهارچوبی است که همان هژمونی تعریف کرده است. چنین روشنفکری در بند همان رودخانه است و در بهترین حالت می‌توان گفت خلاف جریان مشغول شنا است، اما وادی «استقلال» از اساس حرف دیگری است. به قول شاعر «بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش»!

بارزترین پیامدی که فقدان استقلال اندیشه روشنفکر به دنبال دارد، تناقض‌گویی اوست. یعنی اتخاذ مواضع متفاوت در موقعیت‌های نسبتا مشابه. اندیشه روشنفکر باید هسته منسجمی داشته باشد. دستگاهی فکری که هرچند همواره در حال تغییر است، اما در هر مقطع بتوان با مراجعه به آن پاسخ متناسبی به مسایل روز داد، اما روشنفکر غیرمستقل از این ویژگی محروم است. او تحت تاثیر شرایط محیطی و فضای عمومی و رسانه‌ای قرار دارد که این امر به خودی خود انسجام و سیر ثابت مواضع او را مخدوش می‌سازد. به باور من، اصلی‌ترین عامل مهجور ماندن روشنفکران و فاصله عمیق میان آنان با توده جامعه دقیقا همین تناقض گویی و نداشتن ثبات و انسجام اندیشه است. توده مردم همواره جذب منبعی می‌شوند که از خط سیر ثابتی پی‌روی کند، ولو آنکه آن خط سیر اندیشه‌ای خرافی/متحجرانه باشد. روشنفکران و نخبگان جهانی موفق نیز همگی این خط سیر ثابت را حفظ کرده‌اند، (مراجعه کنید به نخبگانی چون مارکس، فارغ از آنکه هسته منسجم اندیشه او را می‌پسندیم یا نه) اما در کشور ما کمتر روشنفکری می‌توان یافت که تمامی مواضع او برگرفته از یک هسته منسجم و قابل تطبیق و جمع‌پذیر باشد.

شرافت قضاوت
این فقط یک سخن ادیبانه نیست که می‌گوید «تنها دیکته نانوشته است که غلط ندارد». بلکه حقیقتی است عمیق و واقعیتی است عینی که می‌تواند، و ای بسا باید که همواره در گوشه ذهن روشنفکر قرار داشته باشد. تنها همین واقعیت است که می‌تواند روشنفکر را از درافتادن در ورطه «تنزه‌طلبی» باز دارد. به باور من، «شرافت روشنفکری» در شهامت پذیرش حقایق تلخ نهفته است.

محکوم کردن جنایت ظلم، تبعیض، فقر، بی‌سوادی، نژادپرستی و ده‌ها مورد پدیده و ناهنجاری بشری، نه صرفا وظیفه روشنفکر، که شرطی حداقلی برای هر انسان و شهروندی است. در این میان، آنچه می‌تواند شخص روشنفکر را متمایز سازد، تلاش او برای اندیشیدن جهانی بهتر، از مسیر راه‌کارهایی عملی و قابل حصول است. روشنفکر موظف است هیچ گاه وضعیت موجود را «کافی» نداند و همواره به جهانی بهتر بیندیشد. اما اگر قرار باشد راهکاری قابل گفت و گو برای حصول این جهان بهتر ارایه ندهد، همان‌ بهتر که این وظیفه خطیر را به نقاشی‌های کودکان خردسال واگذار کند که رویاهای پاک کودکی خود را فارغ از امکان تحقق آن به روی کاغذ می‌آورند. روشنفکر شرافتمند آن است که واقعیت را با ترکیب سیاهی‌ها و سفیدی‌هایش بپذیرد.

تنزه‌طلبی و محکوم کردن نیمه خالی لیوان بدون در نظر گرفتن شرایط و امکانات عملی، شرافتمندانه نیست. نمی‌توان شهروندی عادی و یا مقام مسوولی را محکوم کرد، به دلیل تصمیمی که هیچ کس نمی‌تواند جایگزین بهتری برای آن ارایه دهد. چنین عملی شرافتمندانه نیست. روشنفکر، به صرف اینکه خود سیاست‌مداری مسوول نیست، نمی‌تواند معذوریت‌های سیاست‌مداران و محدودیت‌های جهان واقعی در عرصه عمل را نادیده بگیرد و تنزه‌طلبانه صرفا بر روی بازشماری نامطلوب‌ها و محکوم کردن آن‌ها اکتفا کند. روشنفکر طبیعتا باید به صورت مداوم از خود بپرسد «آیا من راه حل بهتری در ذهن دارم؟» و اگر پاسخ منفی بود، شرافت حکم می‌‌کند که این حقیقت تلخ را با مخاطب خود در میان بگذارد.

شجاعت بیان
در ظاهر امر، این تنها سیاست‌مداران هستند که به دلیل نیاز مداوم به آرا و حمایت‌های مردمی، ناچار به خودسانسوری و همراهی با جو عمومی می‌شوند. قول معروفی است که در آمریکا، کشوری که جمعیت آتئیست‌های آن، به ویژه در میان نخبگان و تحصیل‌کردگان کاملا قابل توجه است، حتی یک نماینده مجلس هم پیدا نمی‌شود که خودش را آتئیست بنامد. آشکار است که سیاست‌مداران در بسیاری از موارد شجاعت بیان حقیقت را ندارند. این مساله نه تنها لزوما مشکلی مشکلی ایجاد نمی‌کند، بلکه از جنبه‌ای دیگر می‌تواند مثبت هم قلمداد شود. هیچ سیاست‌مداری حق ندارد در برابر اکثریت مردم جامعه خودش بایستد و بگوید که شما اشتباه می‌کنید و من درست می‌گویم. چنین سیاست‌مداری قطعا یک دیکتاتور است و در وادی سیاست، درست آن است که اکثریت می‌گویند. اما این گزاره ابدا در حیطه اندیشه و اخلاق اجتماعی و روشنفکری صادق نیست، که اگر اینگونه بود هیچ جامعه‌ای دچار هیچ تحولی نمی‌شد.

به همان میزان که سیاست‌مداران در خطر درافتادن به وادی «پوپولیسم» و «عوام‌فریبی» هستند، روشنفکران نیز به صورت متقابل در خطر «عوام‌زدگی» قرار دارند، در حالی که رسالت اصلی این روشنفکر تعامل مداوم با همین توده اجتماعی است. اگر عملکرد روشنفکر را به سطح توقف در نقد قدرت حکومتی فرو نکاهیم، نقد جامعه و اخلاقیات و خلقیات و ارزش‌ها و هنجارهای آن می‌تواند تعهدی به مراتب بزرگ‌تر در پیش روی روشنفکر قرار دهد. پس از بدیهی‌ترین وظایف و ای بسا تعاریف روشنفکری آن است که شهامت ایستادگی در برابر جامعه خودش را داشته باشد. البته که امکان دارد در این راه فرد روشنفکر به اشتباه برود. بحث ما در مورد جوامع بشری و انسانی است و از انبیایی که مدعی اتصال به منابع ماورایی جهت جلوگیری از بروز خطا هستند سخن نمی‌گوییم. با این حال، روشنفکری که این شجاعت کافی را نداشته باشد که در برابر جامعه خودش بایستد و فریاد بزند که همه شما اشتباه می‌کنید اصلا روشنفکر نیست. اندیشمندی شرمگین و عوام‌زده است که صرفا در مسیر وزش باد به حرکت در می‌آید.

۵ نظر:

  1. ناشناس۳۰/۴/۹۲

    گفتید:"روشنفکر مستقل بدین معنا نیست که مزدبگیر هیچ حکومتی نباشد و یا حرفش را مطابق میل کارفرمایش نزند، که اگر چنین باشد اساسا روشنفکر نیست."
    در این جمله از چند لغت منفی‌ استفاده شده که فهم آن برای من مشکل شد. ولی‌ اگر منظورتون اینه که روشنفکر نباید وامدر هیچ قدرتی باشد، به نظر من اگر کسی‌ قادر به تولید فکر و ایده نباشد، به ناچار به یکی‌ از مدل‌های موجود احساس همبستگی‌ خواهد کرد که به مرور اون استقلالی که شما مّد نظرتون مضمحل خواهد شد.

    پاسخحذف
  2. متاسفم که جمله کمی پیچیده و ثقیل شد. منظور من این بود که وقتی داریم از استقلال روشنفکر حرف می‌زنیم منظورمان این نیست که انتظار داریم او «قلم به مزد» هیچ حکومت یا قدرتی نباشد. این توقعی بیش از اندازه حداقلی است. قلم‌ به مزد که اصلا روشنفکر نیست که بخواهد مستقل یا غیر مستقل باشد. پس وقتی از روشنفکری حرف می‌زنیم، این سلامت اخلاقی را به صورت پیش‌فرض اثبات شده دانسته‌ایم. حالا وارد مرحله استقلال اندیشه می‌شویم. اینجا جایی است که من اتفاقا با شما کاملا موافقم. یعنی روشنفکر اگر استقلال اندیشه کافی نداشته باشد ناخودآگاه به سمت یکی از قطب‌های اندیشه کشیده می‌شود و به یک بازگو کننده صرف یا یک مقلد اندیشه بدل می‌شود که در این صورت من می‌گویم مستقل نیست.

    پاسخحذف
  3. اگر روشنفکر چارچوب ها و خط قرمزهای (چه عرفی چه قانونی) جامعه ای که در آن زندگی می کند را رعایت کند، آیا از شمول دایره‌ی روشنفکری، از این نظرگاه شما،خارج شده است؟ با سپاس

    پاسخحذف
  4. نه رفیق جان
    روشنفکر اصلا حق ندارد که خطوط قرمز عرفی و ارزشی جامعه خودش را زیر پا بگذارد. تفاوت روشنفکر با فیلسوف همین است. تنها فیلسوف است که می‌تواند، و حتی «باید» که به صورت کاملا «مجرد» از محیط خود بیندیشد. کار فیلسوف فقط تولید اندیشه است. اندیشه مرز و محدودیت بر نمی‌دارد. اما مخاطب فیلسوف هم توده جامعه نیست. فیلسوف می‌تواند اندیشه خودش را تولید کند و ای بسا اندیشه فلان فیلسوف غربی دو هزار سال بعد در یک جامعه شرقی به کار بیاید. آن فیلسوف کار خودش را به درستی انجام داده. اما کار روشنفکر اصلاح جامعه و مخاطب او توده مردم هستند. به بیان دیگر، روشنفکر پل واسط میان فیلسوف و جامعه است. روشنفکر باید اندیشه فیلسوف را به زبان قابل فهم و البته قابل پذیرش جامعه ترجمه کند. روشنفکری که نتواند در جامعه خودش پذیرفته شود و تاثیر بگذارد کارکرد خود را از دست می‌دهد.

    اما منظور من از شجاعت و استقلال رای روشنفکر این نبود که او ارزش‌های جامعه را زیر پا بگذارد. اولا هرگونه مخالفت با اکثریت جامعه به معنی زیر پا گذاشتن خطوط قرمز نیست. مثلا تصور کنید اکثریت مردم می‌خواهند در انتخابات شرکت کنند. روشنفکر به نظرش می‌رسد که مردم نباید رای بدهند. می‌گوید مردم از نظر من رای دادن اشتباه است. هیچ کس این مخالفت با اکثریت جامعه را به عنوان زیر پا گذاشتن خط قرمز تعبیر نخواهد کرد.

    اما بگذارید حالت دیگری را در نظر بگیریم. مثلا جامعه‌ای مذهبی داریم که در آن همه به حجاب اجباری اعتقاد دارند. فیلسوف ممکن است در چنین وضعیتی با خودش بیندیشد و بگوید «تفاوت انسان با حیوان در اختیار است. پس آنانی که اختیار را از انسان می‌گیرند رفتاری حیوانی دارند». اما روشنفکر نمی‌تواند برای ترویج آزادی حجاب به جامعه خودش بگوید رفتار شما حیوانی است! او باید «به زبان خود جامعه» حرف بزند. پس همان اندیشه فیلسوف را به زبان جامعه ترجمه می‌کند و می‌گوید: «مردمی که به خدا اعتقاد دارید، خداوند خودش تاکید دارد که انسان را مختار آفریدیم تا میان راه درست و غلط خودش انتخاب کند و بعدا نتیجه‌اش را ببیند. این اجباری که شما درست کرده‌اید در تناقض با اختیاری است که خداوند برای انسان تعریف کرده». بدین ترتیب روشنفکر اولا استقلال رای خودش در برخورد با اکثریت جامعه را از دست نداده، در ثانی علی‌رغم مخالفت با اکثر مردم خطوط قرمز جامعه را زیر پا نگذاشته.

    پاسخحذف
  5. با سلام
    به نظرم یک ایراد در این متن وجود دارده. یعنی اول بر سر تعریف روشن‌فکر توافق نشده.
    ماشاا... آجودانی، در کتاب مشروطه ایرانی خودش در این باره نوشته.
    یکی از ایرادهای ما اینه که دو تا مفهوم رو به یک کلمه ترجمه کردیم.
    Intelligent که معنی فرد آگاه می‌ده و Intellectual که فردیه که نظر خاص و جدیدی از خودش داره.
    به این ترتیب، بیشتر افرادی که قشر آگاه و فرهیخته جامعه محسوب می‌شن، تنها intelligent هستن. یعنی از خودشون ایده جدیدی ندارن و دانششون برآیندیه از نظرات افراد اینتلوکچوال دیگه.
    کاش این تمایز رو (اگه اعتقاد دارید بهش) در این متن، یا در متنی دیگه بحث کنید.
    *
    یه سوال دیگه، جایی که درباره مزدور قلم به مزد نوشتید قبول، اما از کلیت این حرف اینطور استنباط می‌شه که به نظرتون مقام اجرایی، یا مدیریتی یا برنامه‌ریزی رو هم برای روشنفکر نمی‌پسندید.
    آیا فرد روشنفکری (حالا هر کدوم از ۲ تعریف) مثل ناتل خانلری، خدمت بیشتری از بسیاری افراد دیگه در نقش وزیر فرهنگ انجام نداد؟
    البته نقش ریاستی مثل واتسلاو هاول اصلا مورد نظرم نیست در این بحث

    پاسخحذف